درباره رواج منطق بازار بر ظریفترین روابط انسانی
بعد از «قرار کور» چه اتفاقی میافتد؟
«قرار کور»؛ تجربهای کوتاه، بدون تعهد و عاشقانه، اما پر از لذت و تنهایی بعد از آن. برنامههایی که در فضای مجازی و اینستاگرام پرطرفدار شدهاند، به جوانانی تعلق دارد که روابط را با منطق بازار و قواعد مصرفی مدیریت میکنند؛ عشق جای خود را به معیارهای اقتصادی و جنسی داده و هر ملاقات، تنها یک «معامله روشن» برای کاهش ریسک و اتلاف وقت است.
فرارو- زهرا شیخ، دکتری جامعهشناسی فرهنگی؛ مرد با قد بالای ۱۸۰، چهارشانه و بدنی ورزیده روی مبل لم داده. یقهی باز پیراهن سفیدش، قوت عضلههایش را در پوستِ سولاریوم شده به رخ میکشد؛ پا روی پا انداخته و دست چپش نزدیک چانه و دهانش است. ظاهرا دارد فکر میکند به حرفهای دختری که آنسوی پارتیشن نازک و کوچک نشسته و از ویژگیهای مرد دلخواهش حرف میزند. دختر قد بلندی ندارد نهایت ۱۶۵ سانت. تکیه زده به مبل با کاپشن چرم کوتاه مشکی روی بلوزی سفید و شلواری مشکی. موهای خرمایی مجعدش به زیبایی با چهرهاش استایل شده اما برای مای بیننده که هر دو را در یک صفحه میبینیم؛ مرد دست برنده را دارد.
مرد با اینکه دختر را ندیده اما زبان بدنش این است که نگران رد شدن نیست؛ مطمئن است که انتخاب نهایی با اوست.
به اینجور برنامهها میگویند «بلاینددیت» یا «قرار کور» که مدتی است فضای مجازی و اینستاگرام را کلیپهایش پر کرده. دختران و پسرانی دارای سرمایههای اروتیک و اقتصادی که در بازار روابط انسانی، سرگرمیِ «دیت ناشناس» را انتخاب کردهاند.
گرچه گردانندگان صحنه در تبلیغات کلیپها از واژه ی عشق، دوست داشتن، غیرت و وابستگی حرف میزنند اما طرفین به خوبی واقفاند کجا نشستهاند و میدانند زن یا مردی که در چند جمله با توصیفات خودت از خودت و بیان توقعاتت از طرف مقابل، خواسته با تو باشد؛ در نهایت یک «پارتنر» است نه محبوب و نه معشوق. این است که معیارها پیچیده نیست و در یک ساعت کار در میآید.
خواستههایشان حول ماشین فلان، ادکلن برند بهمان، سفرهای خاص و قد بلند و تن ورزیده و بلد بودن رابطهی جنسی است. و در چنین معیاری، پسر جنوبشهری، دختری که تور کویرگردی رفته باشد؛ مردی که «گیر» باشد و دختری که مدام آدم را «چک» کند؛ «کنسل» است.
راستش وقتی پس از دیدن کلیپهای کوتاه آنها در اینستاگرام و نگران شدنم بابت «عشق»؛ رفتم یوتیوب تا یک نسخهی کامل را ببینم؛ خیالم راحت شد که حساب عشق را جدا کردهاند ازاین داستانها و انگار هم موضوعیتی ندارد برایشان. شاید هم اصلا از نظر آنها عشق چیز چیپ و تخیلی باشد که ما دهه شصتیهایِ دستکوتاهِ از همه چیز، آن را ساخته بودیم تا شوقهایمان را جوری برطرف کنیم که نداشتنهایمان آزارمان ندهد.
آنها الفبای رابطهی کوتاه مدت را خیلی خوب بلندند. دنبال اسطورهسازی و جنبه ماورایی دادن به داستان نیستند. همان اول میدانند این یک دیت(قرار) است که میتواند دیتهایی بعدش باشد؛ اما نه همیشگی و چه بهتر که همیشگی نباشد!
آنها فرزندانِ زمان خویشاند. نمود عریان نفوذ «منطق بازار» و «فرهنگ مصرفی» که در خصوصیترین لایههای وجودیِ انسانِ امروز (روابط عاطفی و جنسی) نفوذ کرده. واژگانشان عاریت گرفته از دنیای کسبوکار، تکنولوژی و مدیریت پروژه است و در این گفتمان، انسان دیگر یک «سوژه» پیچیده و چندوجهی نیست؛ او یک «محصول» یا «سرویس» است که باید بر اساس فهرستی از مشخصات، ارزیابی، لایک یا دیسلایک شود. همانکه «اوا ایلوز» اسمش را «سرمایهداری عاطفی» نهاده. او توضیح میدهد که چگونه منطق اقتصادی، یعنی عقلانیت ابزاری، محاسبهگری و بهینهسازی، روابط عاشقانه را تسخیر کرده است. جوانانی که در یک اقتصاد رقابتی، بیثبات و نامطمئن بزرگ شدهاند، یاد گرفتهاند که در همهچیز، از انتخاب رشته تحصیلی تا شغل، به دنبال «بهینهسازی انتخاب» و «کاهش ریسک» باشند. به باور وی در چنین جهانی، تعهد بلندمدت و نامشخص، یک سرمایهگذاری پرریسک و هراسآور به نظر میرسد. در مقابل، یک رابطه کوتاهمدت با قوانین مشخص، تاریخ انقضای معلوم و انتظارات شفاف، یک «قرارداد هوشمند» و کمریسک است. این «قرار کور» در واقع یک «معامله روشن» است برای به حداقل رساندن اتلاف وقت، انرژی و منابع عاطفی.
تعبیر دیگری از این پدیده، را می توان در مفهوم «عشق سیال» زیگمونت باومن دید. باومن معتقد است جهان امروز، جهان «مدرنیته سیال» است که در آن همهچیز – از هویت گرفته تا شغل و روابط؛ ناپایدار، موقتی و در حال تغییر است. و بدیهی است در این سیالیت، هر امر «صلب» و دائمی، مترادف با زندان و محدودیت است. به باور وی وحشت بزرگ انسان معاصر، «گیر افتادن» است و آزادی، بیش از هرچیز، به معنای «آزادی خروج» و داشتن گزینههای بیپایان تعریف میشود.
این قرارهای کور، تجسم کامل یک رابطه سیال هستند: بدون گذشتهای که به آن پایبند باشی، بدون آیندهای که برایش نگران شوی؛ تنها یک «اکنونِ» مصرفشدنی که پس از اتمام، میتوان به سادگی به سراغ گزینه بعدی رفت....
شاید هم ایده بدی نباشد، لااقل اگر عشق نیست؛ امر جنسی هست. گرچه بعدش، گفتگویی نیست؛ فردایی نیست، قراری، تعهدی و امیدی نیست. اما لذت هست!
به ساعتِ پس از لذت فکر میکنم؛ دقیقا پس از ارگاسم! قویترین حس چیست؟ به گمانم تنهایی!
شاید هم داستان برعکس است. و نظریه فروم اینجا کار کند که: میل جنسی به خودی خود میتواند از اضطراب تنهایی نشأت بگیرد. انسانها برای فرار از حس جدایی، به دیگری پناه میبرند و ارگاسم، قدرتمندترین نمود فیزیکی رفع این جدایی است.
البته فروم هشدار میدهد که اگر این اتحاد صرفاً فیزیکی و گذرا باشد، یک «اتحاد کاذب» است. و پس از فرونشستن هیجان، «دو غریبه به همان اندازه از هم دور میمانند که پیش از آن بودند». حتی گاهی دورتر، چون از اینکه نتوانستهاند این فاصله را پر کنند، احساس شرمندگی و ناامیدی میکنند. آن حس تنهایی، در واقع صدای بلند همین «فاصلهی پرنشده» است.
فروم معتقد است رابطه جنسی فقط به لطف پیوند خود با عشق است که میتواند وسیله یکی شدن اصیل باشد و شاید همین است که باومن با توجه به تجربه غرب مینویسد: «پیروزی رابطه جنسی در جنگ بزرگ استقلال، در بهترین حالت، بدتر از شکست بودهاست...»