
از استنباط شخصی خودشان نتیجهگیری میکردند و دستور میدادند. باز هم در آنجا وزیر خارجه یا وزیر اطلاعات یا رئیس ستاد ارتش یا هر کسی از دفتر مربوط خودش در سفارت این دستور را منعکس میکرد یعنی اینکه ما در هیچ جا سیاست مشخصی نداشتیم. سیاست مشخص آن چیزی بود که اعلیحضرت به آنها میگفتند و آنها به ما دیکته میکردند. نه برنامه منظمی بود، نه برنامه صحیحی بود که یک پایهریزی کرده باشند که ما سیاستمان اینست، برای این منظور شما ابتکار عمل دارید چه کاری را انجام بدهید.
منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
چمران با قطبزاده خیلی نزدیک بود. نسبت به قطبزاده با نظر بد نگاه میکرد. سوء اخلاق قطبزاده را همیشه در نظر داشت. به همین دلیل در مجالس خصوصی اینها هیچوقت شرکت نمیکرد، حتی نسبت به سید موسی صدر گاه گاه ایراد کردند میگرفت که قطبزاده زیاد آدم صالحی نیست، بنابراین من میتوانم معتقد باشم به اینکه چمران یک عامل خریداری شده نبوده، یک عامل معتقدی بوده به آن چیزی که ایمان داشته و از این طرز تفکر استفاده و این دیده که راه کار آنست و برای رسیدن به این هدف باید از مقامات امریکائی استفاده بکند.
قدر: باید متأسفانه اقرار بکنم که وزارت خارجه ما به آن صورتی که ما رویش همیشه فکر میکردیم نبود، هیچوقت نبود. بنده قبل از اینکه با وزارت خارجه در تماس باشم همیشه فکر میکردم که ما یک نقش اساسی در همه جا داریم و یک برنامه حساب شده همه جا داریم و روی این برنامه حساب شده برنامه را میدادیم بدست سفیرمان که برود محل و بداند که چه نقشی دارد ولی اینطور هیچوقت نبود. نه در وزارت خارجه نبود در سایر دستگاهها هم نبود.
همه این آقایان به صورت یک رئیس دفتر بودند، میآمدند امر را از اعلیحضرت میگرفتند و عیناً ابلاغ میکردند و بعد هم از این طرف هر نتیجه داده میشد میبردند و دوباره به عرض میرساندند. نتیجه این کار چه میشد؟ نتیجه این بود که یک سری گزارشهای کاملاً متفاوت به عرض میرسید. این دستگاه یک چیزی میگفت و آن دستگاه یک چیز دیگر میگفت وزارت خارجه چیز دیگر میگفت و در نتیجه گاهی در تصمیمگیری اشتباهات خیلی سختی پیش میآمد. خوشبختانه اعلیحضرت فقید آن چنان از نظر سیاست خارجی وارد شده بودند به تمام اوضاع دنیا که زیاد توجهی به مجموعه این خبرها نمیکردند.
از استنباط شخصی خودشان نتیجهگیری میکردند و دستور میدادند. باز هم در آنجا وزیر خارجه یا وزیر اطلاعات یا رئیس ستاد ارتش یا هر کسی از دفتر مربوط خودش در سفارت این دستور را منعکس میکرد یعنی اینکه ما در هیچ جا سیاست مشخصی نداشتیم. سیاست مشخص آن چیزی بود که اعلیحضرت به آنها میگفتند و آنها به ما دیکته میکردند. نه برنامه منظمی بود، نه برنامه صحیحی بود که یک پایهریزی کرده باشند که ما سیاستمان اینست، برای این منظور شما ابتکار عمل دارید چه کاری را انجام بدهید.
ما آن پایهها را نداشتیم فقط میدانستیم که اعلیحضرت با ملک حسین دوست هستند و نسبت به اردن هم چون یک رژیم پادشاهی است ما باید یک نظر مساعد داشته باشیم. در لبنان ما باید سعی کنیم که شیعهها را به طرف ایران جلب بکنیم. این هم استنباطی بود از فرمایش اعلیحضرت، نه یک دیر کتیو ( Directive ) از طرف وزارت خارجه بنده اوائل فکر میکردم که من چون از خارج آمدهام بمن، نمیدهند بعد که به تشکیلات وزارت خارجه وارد شدم دیدم که اصلاً این مطلب نیست و این موضوع مطرح نیست. متأسفانه در وزارت خارجه ما یک مطلب مطرح بود و آن این بود که کارشکنی میشد تا اشکالی پیش نیاید.
به همین دلیل اکثر مامورین ما در خارج دست به هیچ کاری نمیزدند، برای اینکه میگفتند تا ما چیزی نگوئیم مسئولیتی بوجود نمیآید ولی وقتی بگوئیم مسئولیت ایجاد میشود. ممکن است بنده یک کاری را بکنم و اشتباه در آید و مورد استیضاح واقع بشوم ولی باید بکنم، من که یک آدم خارق العاده نیستم که هیچوقت اشتباه نکنم همه اشتباه میکنند ولی بایستی تا آنجا که فهم من اجازه میدهد یک ابتکاری به خرج بدهم و گزارش بدهم و یک نظریه بدهم که از تهران بمن جواب بدهند.
ممکن است اعلیحضرت با نظر من موافق باشند یا مثلاً شدیداً از من توضیح بخواهند که این کار که کردهای کار غلطی بوده. مثل اینکه یکبار این مسأله پیش آمد. در مورد شط العرب یکبار من با سفیر عراق صحبت مائی کردم که ظاهراً با آنچه مورد نظر اعلیحضرت بود متفاوت بود پاسخ دادند کی بشما اجازه داده بود که چنین مطلبی را با سفیر عراق مطرح کنید جواب دادم که کسی بمن دستور نداده بود ولی استنباط من این بود که این مطلب را باید به سفیر عراق بگویم و من اینطور گفتم و اگر اشتباه بوده به همان نحوی که اوامر صادر فرمودهاند میگویم که نظر شخصی من بوده است.
گفتم که نظر دولت ایران براینست که ما از شط العرب به همان نسبت حق استفاده داریم که شما دارید ملک شما نمیتواند باشد و شما باید این اختلاف را با ما بنشینید و حل بکنید، سایر اختلافات همه از بین میرود اعلیحضرت نظرشان این بوده ولی نمیخواستند این نظر و قباد بگوئیم. یعنی آنچه در ته دل ما هست بگوئیم بنده ناشیگری کردهام و این را گفتهام از من استیضاح کردند من هم خیلی صریح گفتم که اگر اشتباهی شده استنباط من این بوده که گفتهام. حرفی نزدند ولی در روال کار در وزارت خارجه این بود که هیچوقت هیچ چیز نگو تا مشکلی پیش نیاید و این اواخر هم قبل از آنکه اوضاع یک خورده بحرانی بشود دستور دادند که سازمان وزارت خارجه را بهم ریختند و دو مرتبه تشکیلاتی دادند.
یکی از مواردی که به عرضشان رسید این بود که مسابقه خبررسانی است. هرکس دلش میخواهد که یک خبر فوری بگیرد و بیاورد و بعرض اعلیحضرت؛ خبر ممکن است غلط باشد و ذهن رئیس کشور را منحرف بکند. نمیدانند که این خبر غلط و براساس این خبر غلط تصمیم بگیرند و این تصمیم غلط باشد.
به عرض رساندند که این صحیح نیست و ما سازمانهای اسرائیل را که رفتیم و دیدیم آن عملیتر است و آن سازمان اینست که خبر را مگر آنکه جنبه حاد داشته باشد فوری باید بعرض برسد ولی خبرهای معمولی را بهتر است که از همه منابع گرفته بشود و یک دستگاه بررسی باشد و اینرا بریزد بهم و خوب حلاجی بکند و به این نتیجه برسد که ماهیت این خبر چه هست آنوقت به عرض اعلیحضرت برسد که تصویب کردند، ولی البته هیچوقت عملی نشد و باز هم همان مسابقه خبررسانی همیشه بوده است.
گزیده از انتخاب