«آن فرد روشنفکر، دانشجو، پزشک و هنرمند در زیست حرفهای و اجتماعی ناکام مانده، نادیده گرفته شده، در دنیای سیاست طرد شده، ناامید از افق و آینده روشن اندیشهورزی و زندگی حرفهای، در کنشگری تنها و به حاشیه رانده شده. اما زن فقیر حاشیهنشین تنها، بیپشتوپناه، طردشده از خانواده و اجتماع، ناامید از تأمین مایحتاج زندگی است و افق و فردایی برای زندگی نمیبیند. زندگی برای هر دو گروه فاقد آرزومندی و رؤیاست.»
مرگ خودخواسته یا بهتر بگوییم خودکشی علاوه بر آنکه طی این سالها در کشور افزایش داشته، به باور بسیاری حتی جنس متفاوتتری هم پیدا کرده است؛ شاید به باوری بتوان گفت این نوع مرگ در کشور تعریفی فراطبقاتی پیدا کرده است. طبق آمارهای رسمی سال ۱۴۰۱، در ۱۴ سال اخیر بر نرخ خودکشی ۳.۳ نفر افزوده شده؛ یعنی نرخ این مدل مرگها در سالهای اخیر رو به رشد بوده است. از طرفی طبق دادههای رسمی انجمن خانوادهدرمانی ایران، ۹۰ درصد افرادی که درگیر این مرگها هستند، اختلال روانی دارند که با این آمارها، آدمهای زیادی درگیر مشکلات روانی هستند؛
به گزارش شرق، موضوعی که رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی هم سه سال قبل به آن اشاره کرده بود که از هر سه ایرانی یک نفر دچار اختلال روانی است. با وجود تمام این آمارها و هشدارهایی که پیشتر داده شده، در سالهای بعد از آن هم روند این مرگها با تغییر و تحولات اجتماعی ادامه پیدا کرد و حتی در بین اقشار مختلف گستردگی متفاوتتری پیدا کرده است.
یعنی در این سالها با خبرهای بیشتری از مرگ افراد فرهنگی، سیاسی یا اقشاری در جایگاه اجتماعی و اقتصادی متوسط و مرفه جامعه روبهرو هستیم که پیش از آن کمتر به گوش میرسید. با این حال چه تغییری پیش آمده و این تغییر چه پیامی برای جامعه دارد؟ موضوعی که اردشیر بهرامی، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه خودکشی، در گفتوگو با «شرق» به آن میپردازد که در ادامه میخوانید.
آقای دکتر وقتی به نوع خودکشی در چند سال اخیر نگاه میکنیم، به نظر این ماجرا کمی فراطبقاتی شده، یعنی اگر دیروز با اقدام خودکشی پدری مواجه بودیم که به دلیل شرایط سخت مالی خود را در انتهای خط میدید، حالا با روشنفکر و متفکری از قشر متوسط یا بالای جامعه مواجه هستیم که دست به اجرای این تصمیم میبرد. از طرفی ما در طول تاریخ کشور همیشه در تغییر و تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار داشتیم که بسته به آن رویکردهای زیسته مردم هم تغییر میکرده، در چند سال اخیر هم شاهد هستیم این تغییرات شدت بیشتری پیدا کرده، آیا میتوان گفت بخشی از خودکشیهای اخیر به همین مسائل مربوط میشود؟
ریشههای مسئله خودکشی را باید در جامعه جستوجو کرد. زمینهها و بسترهای آن به مسائل کلان و میانی جامعهشناختی جامعه ایران مربوط میشود. طی دهه اخیر خودکشی در بین هنرمندان، روشنفکران، دانشجویان و حتی رزیدنتهای پزشکی که در چند سال اخیر خیلی در جامعه نمود بیشتری داشته، ما را به کنکاش وامیدارد.
سؤالی جدی پیش میآید که آیا علاوه بر تبیین زمینههای اجتماعی، باید با نگاه فلسفی هم مسئله را واکاوی کنیم یا خیر؟ بهطور کلی این تصور را داریم که گروهها و اقشار طبقه متوسط یا مرفه اجتماعی جامعه از رفاه اجتماعی نسبی برخوردارند، احتمالا به خودکشی فکر نمیکنند، بلکه به دنبال اهداف و آمال و آرزوهایی برای آینده زندگی خویش در تلاش هستند و احتمالا افق دید روشنی دارند. اما میبینیم این افراد با وجود شرایط مطلوب اجتماعی دست به خودکشی میزنند. پس نباید علتها و زمینههای این موضوع را تنها به متغیرهای کلان جامعهشناسی، اختلالات روانشناختی و زیستی تقلیل داد. طی این سالها کار پژوهشی و آموزشی میدانی در نقاط مختلف کشور به درک جدیدی رسیدم.
مشاهدات و تجربیات نشان میدهد افرادی که درگیر خودکشی هستند، یک سؤال جدی از خود میپرسند: «آیا زندگی به رنج زیستنش میارزد یا نه؟». برای فهم این مسئله بغرنج بشری، دیدگاههای مختلفی از نظر روانشناسان و جامعهشناسان وجود دارد. اما خودکشی همچنان کنشی پیچیده و مبهم و تا حدی غیر قابل شناخت و پیشبینی به نظر میرسد.
دقیقا چه اتفاقی میافتد که زندگی دیگر ارزش زیستن ندارد. اینکه انسان به جای ماندن در صحنه زندگی و ساختن پلهای ارتباطی و مطالعه و تفکر و اندیشهورزی، رسیدن به درک روشنتر در جهان اجتماعی خویش، میل به تباهی و نیستی خود را در سر دارد، آری، این موضوع قابل تأمل است. این میل و فکر به تباهی زندگی، وجود و به پایان رساندن زندگی از کجا میآید؟ آیا خودکشی را باید از نگاه معناداربودن زندگی و میل به کشتن خویش واکاوی کنیم؟ آیا خودکشی در جامعه را باید فقط به همین شکل ساده کشتن انسان به دست خود با یکی از روشهای مرسوم حلقآویز، دارو و… تعریف کرد؟
یا هر نوع انتخابی از زندگی یا رفتاری را که انسان بالغ با تداوم آن به مرگ میرسد باید خودکشی تعریف کرد؟ بنابراین هر نوع کنشی که فرد میل به زندگی و زندهماندن ندارد و با انتخاب آن به مرگ نزدیک میشود، شکلی از خودکشی است. در نتیجه، به نظر من مسئله خودکشی برای این اقشار بیش از آنکه جامعهشناختی باشد، فلسفی است. افرادی همچون کیومرث پوراحمد و ابراهیم نبوی که با هنر و ادبیات خود امیدآفرین و شادیآفرین جامعه بودند، چرا به زندگی خود پایان میدهند؟
با چنین اقدامی افقهای زندگی به پایان میرسد. چگونه به یک بنبست معنایی میرسند و میپندارند دنیا جایی برای زندگی نیست. این نوع خودکشیها را میتوان با یک نگاه فلسفی فهم کرد؛ زیرا انسانها همواره پرسشهای معنایی از زندگی خود دارند. آیا با هر درد و رنج سنگینی که در این جهان هستی بر انسان عارض میشود باید به زندگی خود پایان دهد؟ چرا نبوغ هنری و ادبیات نمیتواند مانع خودکشی شود؟ چه تفکری برای پایان درد و رنج با روش خودکشی وجود دارد؟ میتوان گفت آن مرگ معنا در زندگی است.
در هر حال ما میبینیم سیر تحولات اجتماعی کشور همیشه پابرجا بوده است. در هر دوره احتمالا روزمره آدمها و خواست جمعی متفاوتی داشتیم. این تحولات چقدر در نوع و میزان خودکشی تأثیر دارد؟ حتی تفاوت در مناطق مختلف با فرهنگ و شرایط خاصی که وجود دارد، چقدر در شکل این پدیده اثر دارد؟
تغییر در جوامع محتمل است و جامعه ایران هم عاری از این قاعده نیست و این تغییرات را تجربه میکند؛ اما سرعت تغییرات فرهنگی و اجتماعی، در این مدت شتاب گرفته است؛ از بحرانهای اقلیمی و تحولات اجتماعی و سیاسی که طی این سالها تجربه کرده است.
سال ۱۳۹۸ کتابی با عنوان «فرهنگ، توسعه و خودکشی در غرب ایران» نوشتم که آن زمان معتقد بودم خودکشی یک کنش اعتراضی به شرایط فقر، توسعهنیافتگی و زیست جهان فرهنگی است. در پژوهش رساله دکتری به موضوع خودکشی جوانان استان تهران پرداختم؛ خودکشیها در دو نوع اعتراضی و رهاییبخش پدیدار شده که واکنشی به بحرانهای اجتماعی-سیاسی و شرایط تبعیض و طرد اجتماعی برخی گروهها و اقشار اجتماعی است. در سالهای اخیر شکل خودکشی بهمثابه کنش رهاییبخش غلبه دارد؛
آنهم برای پاسخ به زندگی تباهشده. زندگی در جامعه برای این افراد فاقد معنی شده و تنهایی و مردن آخرین انتخاب است. این تنهایی از کجا میآید؟ به تعبیر دانشجوی ارشد جامعهشناسی که در کوی دانشگاه خودکشی کرد، «جامعه دانشگاهی هیچوقت منو به بازی نگرفت». این تنهایی و میل به مردن واکنشی رهاییبخش به نادیده گرفتهشدن هویت دانشجوی صاحبقلم و صاحب اندیشه است که در میدان علم و بحث و دانشگاه وجودش انکار میشود. درباره هنرمندان و صاحبان اندیشه و دانشجویان نیز اینگونه است.
در پژوهشهایم دریافتم که در مناطقی که مهاجرپذیری و تراکم اجتماعی بالایی دارند، جرائم بیشتر، فقیرتر و به حاشیه راندهشده هستند؛ مانند مناطق ملارد، اسلامشهر، قرچک و پاکدشت که خودکشی از نوع رهاییبخش است. این در حالی است که در شهرهایی که ساختار جامعه طبقاتی دارند، خودکشی بهمثابه کنش اعتراضی به این ساختار نابرابر است؛ بنابراین کنش اجتماعی خودکشی زبان معناداری پیدا میکند. اما چرا جوانها خودکشی میکنند؟ نشانهها حاکی از آن است که فرد از داشتن یک زندگی عادی و طبیعی محروم و ناکام شده است؛ یعنی زندگی تباه شده است.
در این حالت، نه میتواند و نه میخواهد در راستای تغییر آن گام بردارد. بنابراین با تعمیق این وضعیت، فرد دچار نوعی تعلیق و معلقبودگی شده و برای فرار از این وضعیت، دست به خودکشی میزند. در شبکههای اجتماعی خشم و عصیان و انتقام خود را فریاد میزند. با این کار نگاههای بیتفاوت و مرده جامعه مشاهدهگر را فرامیخواند که جامعه هرگز او را ندیده و نشنیده و جدی گرفته نشده است.
در خودکشی، سقوط از ارتفاع یعنی رهایی، درست مثل خودسوزی که ۲۰ سال قبل در ایلام و لرستان خشم اظهارشده به شدیدترین شکل اعتراضی و نمایشی خود یعنی آتش بود. آتشی که هیچوقت تا قبل از آن سر باز نکرده بود. همه اینها در اجتماع خودشان میخواهند حرفی بزنند.
نگاه کالایی و جنسی و هر نگاه دیگری به افراد میتواند این خشم را شدیدتر کند. پدری که تورم و گرانی و بیکاری امکان معاش آبرومند را از او سلب کرده و او هر روز با ناامیدی و شرمندگی به خانه بازمیگردد، با احساس گناه و شرم، با دست خویش زندگی خود را تمام میکند. ۵۰ تا ۶۰ درصد خودکشیها بین سنین ۳۰ تا ۵۰ سال اتفاق میافتد؛ یعنی والدی که در این مرحله از زندگی تصور میکند به خاطر ناتوانی در تأمین معاش آبرومند خانواده که سیاستها به او تحمیل کرده، دیگر این زندگی به رنجش نمیارزد.
پس میتوانیم نتیجه بگیریم در هر دو نوع خودکشی، بین قشر فرودست و قشر متوسط یا مرفه تفاوت چندانی وجود ندارد؛ چون جدا از نگاه فلسفی که شما به این مقوله دارید، مباحث اجتماعی و اقتصادی درهمتنیده و گرهخورده است.
ببینید، تجربه فقر شدید، بیعدالتی، تبعیضهای چندگانه در زندگی خانوادگی و حرفهای کشنده است. با این حال تفکیک آنها هم کمی دشوار است. آیا در نوع خودکشی یک فرد از اقشار هنرمند، روشنفکر یا رزیدنت پزشکی یا دانشجو با یک زن فقیر خشونتدیده حاشیهنشین شهری تفاوت جدی وجود دارد یا خیر؟
در حقیقت ماجراها خیلی با هم تفاوتی ندارند. آن فرد روشنفکر، دانشجو، پزشک و هنرمند در زیست حرفهای و اجتماعی ناکام مانده، نادیده گرفته شده، در دنیای سیاست طرد شده، ناامید از افق و آینده روشن اندیشهورزی و زندگی حرفهای، در کنشگری تنها و به حاشیه رانده شده. اما زن فقیر حاشیهنشین تنها، بیپشتوپناه، طردشده از خانواده و اجتماع، ناامید از تأمین مایحتاج زندگی است و افق و فردایی برای زندگی نمیبیند. زندگی برای هر دو گروه فاقد آرزومندی و رؤیاست.
زندگی برای هر دو فاقد امید و آرزو است. یکی از زمینههای اصلی خودکشی، مفهوم عشق سیال است. در دوران کنونی عشق به صورت سیال تجربه میشود. درواقع در فضای ارتباطی شاهد یک بیثباتی هستیم و گروهای اجتماعی جدید پایگاه ذهنی و عاطفی بیثباتی دارند که هرزگی روانی و ذهنی ایجاد میشود. در روابط و تعاملات روزمره تجربه ناببودن عشق، مرگ، زندگی و شادی از بین رفته است. حس درماندگی و بطالت زندگی ایجاد شده است. در نتیجه پل معنایی ایجاد نمیشود. این بیمعنایی پیشدرآمد فکر خودکشی است.
موضوع دیگری که انتشار اخبارش جامعه را بسیار متأثر کرده، اخبار خودکشی کودکان و دانشآموزان است. آنهم کودکان و نوجوانهایی که با قاعده متفاوتتری در مقایسه با نسلهای قبل خود پا در جامعه میگذارند؛ بنابراین احتمالا به سیاستهای جدی و جدیدتری برای پیشگیری از خودکشی نیاز دارند….
این موضوع یک پدیده جدید در ایران است. موضوع اصلی این است که ما اصلا دنیای کودکان را نمیشناسیم و با همان نگاههای کلیشهای آنها را میبینیم که بچهای و هیچ چیزی را نمیفهمی. مهمترین انتظاراتی که از کودکان داریم، حول مطیعبودن و موفقیت درسی میگردد؛ بهویژه در کنکور که بسیاری از خودکشیهای نوجوانی در همان سن اتفاق میافتد. فقدان حمایت در خانه و مدرسه که در بیدفاعترین حالت ممکن، زندگی خود را تمام کردند.
با این حال مراقبت اجتماعی و روانشناختی در مدارس وجود ندارد. مثلا اینکه آیا واقعا مددکار یا روانشناسی در مدارس وجود دارد که اگر متوجه شد کودکی افکار خودکشی دارد، او را به اورژانس اجتماعی معرفی کند؟ در ۱۰ سال گذشته ۸۰۰ هزار خودکشی در کل دنیا وجود داشته که در سالهای اخیر این عدد به ۷۰۰ هزار مورد مرگ کاهش یافته است؛
یعنی با اجرای سیاستهای پیشگیری از خودکشی هرساله از مرگ صد هزار نفر جلوگیری میشود. ورود به سیستم آموزشی مدارس برای مباحث پیشگیری از خودکشی دشوار است؛ چون اصل بر انکار مسئله است. در استانهایی مثل البرز و فارس که برنامههای پیشگیری از خودکشی اجرا شده، تا ۲۰ درصد از میزان خودکشی کاهش یافته است.
بر اساس پژوهشهایی که در این حوزه داشتید، میتوان گفت کدام مناطق تهران و اطراف تهران با میزان خودکشی بیشتر کودکان و دانشآموزان مواجه است و کدام مناطق به سیاستهای پیشگیری بیشتر نیاز دارد؟
آمارها نشان میدهد میزان اقدام به خودکشی در مناطق حاشیهای بیشتر است؛ بهویژه در نیمه غربی استان تهران، در شهرهایی مثل اسلامشهر، شهریار، ملارد و رباطکریم که مهاجرپذیر هستند. در شهر تهران گزارشهای رسانهای زیادی درباره دانشآموزان وجود دارد. دانشآموزان در خانوادههای آسیبدیده و مهاجر و حاشیهنشین فقیر زندگی مطلوبی ندارند. فضای آموزشی مدرسه ممکن است از سوی گروه قلدرها با آزار و اذیت، زندگی و تحصیل را به کام آنها تلخ کند. مراقبت اجتماعی و حمایتی لازم از طریق نظام آموزشی انجام نمیشود.
در بین شبکه دوستان و همکلاسیها الگوی رفتارهای مخاطرهآمیز و خشونت نسبتا بالاست. در نتیجه نوجوان در مدرسه برای رهایی از وضعیت خشونت و فقدان حمایت پس از بینتیجهماندن فریادهای کمکخواهی مکرر به زندگی خود پایان میدهد. خانواده، مدرسه و نهادهای اجتماعی به دلیل فقدان ساختار نظام مراقبت اجتماعی و آموزشهای لازم، شیوه کمککردن به نوجوانان در معرض بحران را بهخوبی نمیدانند. وظیفه چه کسی است تا این ساختار مراقبت اجتماعی را ایجاد کند؟
سازمان بهزیستی، وزارت بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، دانشگاهها و رسانههای ملی و سازمانهای مردمنهاد. وقتی تیمهای تخصصی متناسب با جمعیت و میزان افکار خودکشی در جامعه وجود ندارد، در نتیجه آن فرد در کشاکش مرگ و زندگی و ناامیدی از دریافت حمایت به زندگی خود پایان میدهد.
خیلی وقتها رسانه وظیفه رسانهایکردن خودکشیهای مختلف را دارد، اما چالشهای بسیاری برای این نوع انتشار اخبار وجود دارد. حتی بسیاری باور دارند که برای نوشتن کلمه «خودکشی» هم باید دقت زیادی به عمل بیاید….
این نکته بسیار مهم است. دفتر سلامت روان وزارت بهداشت، پروتکل جامعی درباره نحوه اطلاعرسانی در زمینه اخبار خودکشی تألیف کرده است. این دستورالعمل برای اصحاب رسانه بسیار سودمند است.
بهطور مثال اصلا نباید جزئیات خودکشی و فضایی که خودکشی اتفاق افتاده، رسانهای شود، اما متأسفانه رسانهها فضایی را که دانشآموز صفادشت خودکشی کرده، به شکل غیرمسئولانه و غیرحرفهای منتشر کرده بودند. از علت هیچ خودکشیای نباید صحبت شود، چون معمولا در خودکشیها عوامل بسیار متعددی رخ داده و تقلیل آن به دلایل کوچک یا محدود میتواند خطرناک باشد و ممکن است افراد درگیر افکار خودکشی، با مشاهده این خبر دست به این کار بزنند. نکته مهم دیگر هم این است که حتما باید به خطوط امداد و نجات اورژانس اجتماعی ۱۲۳، مشاوره بهزیستی ۱۴۸۰ و امداد و نجات ۱۱۵ در پایان مطلب مربوط به این موضوعات اشاره شود.