bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۸۲۰۳۰۰

چرا ناصرالدین شاه به امیرکبیر حسادت می‌کرد؟!

چرا ناصرالدین شاه به امیرکبیر حسادت می‌کرد؟!

حاجی ابراهیم‌خان اعتمادالدوله شیرازی، کلانتر شیراز و بعدها صدر اعظم مقتدر زمان آقا محمدخان و نیز سال های اولیه پادشاهی فتحعلی شاه، در سال ۱۲۱۵ ه ق به طرز وحشتناکی به قتل رسید و بیشتر کسان صاحب منصبش هم با او کشته شدند. نقش اعتمادالدوله در تحکیم سلطنت قاجاریه و همچنین تسلط کامل او بر حکومت بسیار با اهمیت بود. او هم، مانند امیرکبیر، قربانی حساسیت شاه در امر جانشینی شد.

تاریخ انتشار: ۱۹:۵۴ - ۲۳ دی ۱۴۰۳

از الزامات شیوه حکومت ایلی و قبیله ای، حذف حداکثری دیگران است. این همان بازی شاه تپه در سنت بازی های ایرانی است. کسی که تپه را تسخیر می کند اجازه نمی دهد دیگران در تصرف تپه شریک باشند. به عبارت دیگر بازی شاه تپه خود نمادی از بازی بزرگان و ورود آن به دنیای کودکان است. به این معنا که اگر کودکی در آینده به قدرت دست یافت از الآن باید بداند حفظ تپه شاه تنها با حذف دیگران ممکن و امکانپذیر است.

به گزارش خبر آنلاین؛ بازی ای بس به دور از تدبیر و اندیشه درازمدت که در کنار بسیاری از بازی های خوب قرار گرفته و هوادارانی دارد. شیوه ای غیرانسانی و غیردموکراتیک که سنت حذف و ستیز و غلبه را به عنوان قانون بقاء، تثبیت می کند. امیرکبیر با آن همه نبوغ نمی توانست از این قاعده مستثنی شود. شاه فرنگ رفته و دنیا دیده، نمی توانست خصوصیت وحشیانه حذف را با دو سفر به فرنگ تغییر بدهد. از این رو وقتی «فرمان ناصرالدین شاه قاجار در خصوص قتل امیرکبیر (میرزاتقی خان فراهانی)» را مطالعه می کنیم (صدور فرمان قتل: پنج‌شنبه شانزدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ قمری و اجرای فرمان قتل: جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ قمری) این پرسش ایجاد می شود که آیا شاه نمی دانست که امیرکبیر چه خدماتی در حوزه توسعه کشور به ایران و ایرانیان کرده که این گونه فرمان قتل او را صادر می کند؟ اما سوال بعدی چرا مردم قادر نبودند خدمت گذار واقعی را از خدمت گذار غیر واقعی تشخیص داده و او را حفظ کنند؟ 

شاید برای تصاحب همه ایران برای خود نیازمند چنین رویکردی بود. در باره تعداد همسرانی که اختیار کرد و زنان بی اختیاری که در اختیار وی بودند، بسیار شنیده ایم اما شاید تنها شاهِ تاریخ ایران باشد که یک دینار دارایی و یک وجب ملک و تیول هم نداشت. چرا که می گفت «کل ایران مال من است»! واقعیت هم چنین بود؛ او اگر چه هیچ ثروت ثبتی و سند ملکی نداشت اما در غارت و چپاول تمام شاهزادگان و تیولداران شریک و سهیم بود و مالیات سالیانه حتی در ایام قحطی و گرسنگی عمومی، به هیچ کم و کاستی وارد خزانه دولت می شد.مورخ قرن نوزده سیسموندی در توصیف نظام سیاسی و اقتصادی دوره ناصری این چنین می‌نویسد «پادشاه ایران خود را بدین سبب توانگر فرض می‌کند که تمام ساکنان امپراطوری پهناورش را که بردگان وی هستند، همچون اموالش جزو ثروت خویش می‌شمارد و هر وقت دلخواه او باشد مالشان را به تصرف درآورد».

و شاید ناکارآمدی سیستم اجتماعی و حکومتی و شورش های گسترده که خود آلوده و نتیجه روندهای فسادآلود بودند در این باره نقش تعیین کننده داشتند که همه دربار بخواهند امیرکبیر را حذف فیزیکی کنند. به گفته جان فوران« در ۴۵ سال اول سلطنت وی یعنی از ۱۲۲۷ تا ۱۲۶۷ شمسی، حدود ۱۶۹ مورد شورش و ناآرامی در کشور نیز به ثبت رسیده بود».به عبارتی، هر ۸ ماه یک بار، با یک بحران معیشتی و امنیتی از جنس شورش نان، جنبش بابیه و نهضت تنباکو مواجه بود که هر کدام از آن بحران ها می توانست کل موجویت یک کشور را هم نابود کند، اما ناصرالدین شاه توانست با هوش سیاه خود و استفاده از نیروی بخشی از ملت، علیه بخش دیگر ملت، در نهایت همه را سرکوب کند و خود در قدرت بماند.» با این همه ناصرالدین شاه از تاریخ خود درس معکوس گرفت و امیرکبیر را در فین کاشان به قتل رساند. 

ناگفته نماند که روایت تاریخ نیز گاه طنزهای تلخی دربر دارد به ویژه آن زمان که ناصرالدین شاه پس از ترور توسط میرزا رضا کرمانی ملقب به شاه شهید و میرزا تقی خان فراهانی ملقب به امیرکبیر می شود. با این که مردم می دانستند ناصرالدین شاه فرمان قتل امیرکبیر را صادر کرده است. این فرمان به این شرح  است: «چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار، مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید؛ و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»

 عباس امانت در کتاب «قبله عالم» ترجمه حسن کامشاد در این باره رازگشایی کرده است. این که بلوغ حکومت داری حاکم مترادف با درک موقعیت رقبای احتمالی و حذف آنان به بدترین شکلی باشد (نصر بالرعب برای تحکیم قدرت و سلطنت)،حلقه مفقوده فهم حذف در تاریخ سیاسی ایران زمین به ویژه در تاریخ معاصر است. این سنت رذیله در فرهنگ ایرانی، که راجع است به سنت غلبه در نظام ایلی و قبیله ای کماکان سنت سیاسی ایرانیان را با حذف فیزیکی رقیب همراه کرده است.سوال اساسی این است که چرا در تاریخ به ویژه معاصر سیاسی ایران، شاهان قادر نیستند از رقبای خود برای اداره کشور استفاده کنند؟ آیا این رویکرد منتهی به تضعیف کشور و کارآمدساختن آن نبوده است؟ توجه به نوع عملکرد تندروها که برای قدرت حاضرند ملت به فقر و سیه روزی بیفتند ولی اف ای تی اف توسط رقیب در دولت دوازدهم حل نشود نشانی از این رویکرد است. این سنت قبیله گرایی در تاریخ سیاسی ایران بخشی از کتاب قبله عالم عباس امانت است که تاریخ قتل ها و حذف های سیاسی در دربار شاهان ایران را به نمایش می گذارد او می نویسد: 

«کشتن نخستین وزیر، و در این مورد امیرکبیر، اتابک تاج بخش، در سنت بسیاری از سلسله‌های ممالک اسلامی که آن را از عهد بنی‌عباس به ارث برده بودند امری چندان نامتعارف نبود. کثرت وزیران به قتل رسیده به اندازه‌ای است که می‌توان آن را رسم دیرین فرهنگ سیاسی ایران به شمار آورد. قربانی کردن وزیر اول، اگر چه فجیع و بی رحمانه، برای بسیاری از سلاطین جوان حکم آیین تشرف به دنیای بلوغ سیاسی داشت، و نشانه تأکید و تسجیل استقلال پادشاه بود.در ایران همچون عثمانی در سرتاسر دوره اسلامی، کشمکش‌های مکرر شاهان و وزیران شان برای به دست آوردن سهم بیشتری از قدرت به خاطر رقابت‌های جناحی دیوانیان تشدید شد و جان وزیران بی شماری بر سر این کشمکش از کف رفت. در چگونگی و شرایط سقوط واضمحلال بسیاری از وزیران و منتسبان‌شان شباهت های در خور توجهی دیده می شود.»

«یکی از مشهورترین آنان خاندان نامدار برمکیان (بین سالهای ۱۸۷ - ۱۵۸ ه ق) در اوایل عهد بنی‌عباس است. ابو علی‌حسن ابن میکال معروف به حسنک وزیر در دوران غزنویان به سعایت بدخواهان در ۴۲۲ ه ق به دار آویخته شد و پیکر او هفت سال بردار بماند؛ عمیدالملک کندری وزیر مشهور سلاجقه ابتدا به امر طغرل به حاشیه رانده شد و ده سال بعد در سال ۴۵۶ ه ق در زمان آلپ ارسلان معزول و مقتول گردید؛ شمس‌الدین جوینی معروف به صاحب دیوان از وزرا و رجال پرآوازه عهد مغول به نمامی حاسدان در سال ۶۸۳ ه. ق به قتل رسید؛ خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی وزیر و مستوفی و مورخ و دولت مدار بزرگ عهد ایلخانی به سبب نقار بین درباریان در سال ۷۱۸ ه ق، نخست پسرش را پیش چشمش گردن زدند و سپس خود خواجه سال خورده را نیز هلاک کردند؛ و در سالیان بعد، مرشد قلی استاجلو از امرای مشهور قزلباش، که وکیل السلطنه شاه عباس صفوی و گرداننده تمام امور مملکت بود، در سال ۹۹۷ ه. ق به فرمان آن پادشاه به هلاکت رسید؛ و میرزا محمدتقی اعتمادالدوله مشهور به ساروتقی از وزرا و رجال نامی عهد صفوی با آن که وزارت عظما یافت ولی او هم ابتدا به امر شاه عباس اول خصی (اخته) و بعدها به امر شاه عباس دوم در سال ۱۰۵۵ ه ق مقتول گردید.

 در میان وزیرانی که لَلِه وار شاه زاده - شاگرد سپرده به ایشان را پروریدند و به مثابه دست نشانده خود بر تخت نشاندند و سرانجام قربانی آنان شدند، سرنوشت مرشد قلی خان که در ابتدای سلطنت شاه عباس اول (۱۰۳۸ - ۹۹۶ ه ق) تلف شد، به ویژه عبرت آموز بود. هیچ بعید نیست که ناصر الدین با معلوماتی که از زندگی شاه عباس صفوی، پس از خسرو نوشیروان ( ۵۳۱-۵۷۹ میلادی) مشهورترین پادشاه تاریخ ایران، داشت، از نمونه او تقلید کرده بر سلطه امیر کبیر مربی خویش پایان داده باشد.»

«طرفه آن که امیر کبیر همواره به ناصر الدین توصیه می کرد همانند پادشاهان جوان صفوی در ابتدای سلطنت شان با اطمینان و اعتماد به نفس عمل کند. علاقه ناصر الدین به تاریخ دودمان های پیشین چه بسا باعث گردید که وی شیوه زمامداری جسورانه، اگرچه بی رحمانه، آنها را سرمشق قرار بدهد. از مثال های تاریخی گذشته کهن که بگذریم، در عهد قاجاریه نیز در مورد چشمگیر کشتن وزیران می‌تواند که در نظر ناصرالدین بوده باشد. حاجی ابراهیم‌خان اعتمادالدوله شیرازی، کلانتر شیراز و بعدها صدر اعظم مقتدر زمان آقا محمدخان و نیز سال های اولیه پادشاهی فتحعلی شاه، در سال ۱۲۱۵ ه ق به طرز وحشتناکی به قتل رسید و بیشتر کسان صاحب منصبش هم با او کشته شدند.

نقش اعتمادالدوله در تحکیم سلطنت قاجاریه و همچنین تسلط کامل او بر حکومت بسیار با اهمیت بود. او هم، مانند امیرکبیر، قربانی حساسیت شاه در امر جانشینی شد. صدر اعظم نخست محمد شاه، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، هم همین سرنوشت را داشت. قساوتی که در کشتن اعتماد الدوله به کار رفت - او را ابتدا کور کردند، سپس زبانش را بریدند و چند هفته بعد به دست جلاد سپردند.»

bato-adv
bato-adv