bato-adv
کد خبر: ۷۶۵۰۶۴
اولریکه ماینهوف در نامه سرگشاده خطاب به فرح پهلوی چه نوشته بود؟

ماجرای یک نامه سرگشاده به فرح دیبا

ماجرای یک نامه سرگشاده به فرح دیبا

"اولریکه ماینهوف" نامه سرگشاده‌ای را خطاب به "فرح دیبا" همسر محمدرضا پهلوی و ملکه سابق ایران در آستانه سفر او و شاه به آلمان تهیه کرده و قصد داشت آن را در روزنامه اش چاپ کند نامه‌ای که حاوی انتقاد‌های تند و تیزی علیه سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی حکومت شاه بود و در آن به فقر و گرسنگی مردم ایران اشاره می‌کرد. شاه و فرح پس از ورود به آلمان با تظاهرات دانشجویان مارکسیست و نیرو‌های مخالف خود مواجه شدند. آنان شعار‌هایی علیه شاه و خانواده اش سر دادند و با نیرو‌های هوادار شاه درگیر شدند. آن تظاهرات به خون کشیده شده و به وسیله پلیس سرکوب شد و یک دانشجوی آلمانی نیز در جریان آن به قتل رسید. "بنو اونه زورگ" نام دانشجوی آلمانی بود که در جریان تظاهراتی علیه سفر شاه به آلمان غربی در دوم ژوئن ۱۹۶۷ میلادی در برلین غربی کشته شد. او در هانوور به دنیا آمده بود و دانشجوی رشته مطالعات فرهنگی آلمانی بود.

تاریخ انتشار: ۱۵:۱۷ - ۳۰ مرداد ۱۴۰۳

فرارو- "دانیلا کلته" یکی از اعضای باند "بادر ماینهوف" که به همراه دو نفر دیگر از اعضای پیشین گروه "فراکسیون ارتش سرخ" در فهرست تحت تعقیب‌ترین افراد پلیس اروپا قرار گرفته بود در ماه فوریه(بهمن) گذشته بازداشت شد. اکنون موعد برگزاری دادگاه محاکمه او فرارسیده است.

به گزارش فرارو، این عضو باند مسلح چپگرای بادر - ماینهوف اتهامات قتل و سرقت را رد کرده است. او در بیانیه‌ای ضمن رد اتهامات نوشته است: "کشتن مردم برای جمع آوری پول هرگز برای افراد چپ انقلابی به عنوان یک گزینه مطرح نبوده است. مبارزه ما برای رهایی و درباره جهانی بدون طمع پول و عاری از استثمار و ظلم بوده است".

ارتباط گروه بادر ماینهوف با مسائل ایران دوره پهلوی

یکی از بنیانگذاران فراکسیون ارتش سرخ "اولریکه ماری ماینهوف" روزنامه نگار چپگرای آلمانی بود. در سال ۱۹۷۰ میلادی دوره‌های آموزش چریکی را در اردوگاه‌های فلسطینی در اردن گذراند و به همراه سایر اعضای گروه به آلمان بازگشت و مستقیما به برلین شرقی رفت. او در آنجا با همکاری دوستانش برای انجام عملیات به آلمان غربی رفت. ماینهوف سرانجام در سال ۱۹۷۲ میلادی دستگیر شد و محکوم شد. او در سال ۱۹۷۶ میلادی پیش از پایان محاکمات خود را در سلول زندان حلق آویز کرد. در مورد مرگ ماینهوف شایعاتی مبنی بر اعمال زور و حتی تجاوز به او پیش از به دار آویخته شدن وجود دارد.

"اولریکه ماینهوف" نامه سرگشاده‌ای را خطاب به "فرح دیبا" همسر محمدرضا پهلوی در آستانه سفر او و شاه به آلمان تهیه کرده و قصد داشت آن را در روزنامه اش چاپ کند نامه‌ای که حاوی انتقاد‌های تند و تیزی علیه سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی حکومت شاه بود و در آن به فقر و گرسنگی مردم ایران اشاره می‌کرد. شاه و فرح پس از ورود به آلمان با تظاهرات دانشجویان مارکسیست و نیرو‌های مخالف خود مواجه شدند. آنان شعار‌هایی علیه شاه و خانواده اش سر دادند و با نیرو‌های هوادار شاه درگیر شدند.

آن تظاهرات به خون کشیده شده و به وسیله پلیس سرکوب شد و یک دانشجوی آلمانی نیز به قتل رسید. "بنو اونه زورگ" نام دانشجوی آلمانی بود که در جریان تظاهراتی علیه سفر محمدرضا پهلوی به آلمان غربی در دوم ژوئن ۱۹۶۷ میلادی در برلین غربی کشته شد. او در هانوور به دنیا آمده بود و دانشجوی رشته مطالعات فرهنگی آلمانی بود.

طبق نظرسنجی هفته نامه "اشپیگل" در ژانویه ۱۹۸۸ میلادی ۶۵ درصد افرادی که در سال ۱۹۶۷ میلادی دانشجو بودند گفته اند که دیدار شاه در آلمان در توجه آنان به سیاست و دیدگاه‌های چپگرایانه تعیین کننده بوده است.

آن چه اولریکه ماینهوف در نامه سرگشاده خطاب به فرح نوشته بود

این نامه در ژوئن ۱۹۶۷ میلادی به صورت مقاله‌ای در ماهنامه چپگرای کونکرت چاپ شد با این وجود، بخش بزرگی از آن شماره ماهنامه توقیف و مصادره شد. در نتیجه، این نامه توسط دانشجویان دانشگاه برلین به عنوان بیانیه تظاهرات ضد شاه در سراسر برلین توزیع شده بود.

در نامه سرگشاده ماینهوف خطاب به فرح آمده است: «روز بخیر خانم پهلوی، فکر نوشتن برای شما زمانی به ذهن مان رسید که در تاریخ هفتم و چهاردهم ماه مه شرح حال زندگی تان را از زبان خودتان در نشریه‌ای خواندیم. به عنوان یک ملکه این تصور برایمان ایجاد شد که شما در مورد ایران اطلاعات کافی ندارید. در نتیجه، شما به افکار عمومی آلمان نیز اطلاعات غلط ارائه می‌کنید. شما گفته‌اید: " تابستان ایران بسیار گرم است و من هم مانند اکثر ایرانیان با خانواده به سواحل دریای خزر سفر می‌کنم". "مثل اکثر ایرانیان"؟ آیا اغراق نمی‌کنید؟ برای مثال، در بلوچستان و مهران "اکثر ایرانیان" قریب به ۸۰ درصد از ساکنان آن مناطق به سفلیس ارثی و مادرزادی مبتلا هستند.

اکثر ایرانیان کشاورز درآمد سالانه‌ای کم‌تر از ۱۰۰ دلار دارند. برای اکثر زنان ایرانی دومین نوزادی که به دنیا می‌آورند (هر ۵۰ نوزاد از ۱۰۰ نوزاد متولد شده) به دلیل گرسنگی، فقر و بیماری فوت می‌کنند. بچه‌هایی در ایران زندگی می‌کنند که فرش می‌بافند. آیا اکثر آنان در تابستان به سواحل دریای خزر سفر می‌کنند؟ نوشته اید در تابستان سال ۱۹۵۹ میلادی از پاریس به ایران بازگشتید و به دریای خزر رفتید و واقعا دلتان برای برنج ایرانی و میوه‌های طبیعی و شیرینی‌های ایران تنگ شده بود. شما باید ببینید اکثر ایرانیان نه به دلیل نخوردن شیرینی بلکه برای حتی نداشتن یک لقمه نان گرسنگی می‌کشند. برای کشاورزان مهدی آباد "غذای ایرانی" شامل کاهی است که در آب می‌زنند و می‌خورند.

اکنون در فاصله ۱۵۰ کیلومتری تهران کشاورزان به عنوان غذای اصلی ملخ می‌خورند. بسیاری از کشاورزان ایرانی گرسنه در دهه سوم عمرشان فوت می‌کنند. این میانگین امید به زندگی یک ایرانی است، اما شما هنوز جوان هستید  تنها ۲۸ سال سن دارید و هنوز دو سال خوب زندگی پیش روی تان قرار دارد. شما گفته‌اید در تهران ساختمان‌ها مثل قارچ سر بر آورده اند و خیابان‌ها عریض‌تر و جاداتر شده و دختران جوانی که دوستانتان بوده اند زیباتر شده اند. همان طور که نیویورک تایمز می‌نویسد شما عمدا خانه‌های میلیون‌ها پایین شهرنشین را نادیده گرفتید. شما آن ۲۰۰ هزار نفری که در جنوب تهران در کلبه‌های گلی شلوغی که شبیه لانه خرگوش هستند و در جا‌هایی شبیه غار‌های زیرزمینی به سر می‌برند را نادیده گرفته‌اید.

سیستم پلیس شاه مراقب است که شما چنین چیز‌هایی را نبینید. زمانی که در سال ۱۹۶۳ حدود هزار نفر در یک گودال ساختمانی در نزدیکی مناطق مسکونی بهتر پناه گرفتند صد‌ها افسر پلیس آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا حساسیت‌های زیبایی شناختی کسانی که در تابستان به دریای خزر سفر می‌کنند لطمه نبیند. شاه این وضعیت را کاملا قابل تحمل می‌داند که رعایایش در چنین خانه‌هایی زندگی کنند. تنها چیزی که برای او غیر قابل تحمل می‌باشد دیدن این مسائل برای خود او و شما و دیگران است.»

او در بخش دیگری از نامه سرگشاده خود می‌نویسد: «شما می‌گویید: در عرصه هنر و علم آلمان مانند فرانسه، انگلستان، ایتالیا و سایر ملل بزرگ از نظر فرهنگی جایگاه پیشرو دارد و در آینده نیز چنین خواهد ماند. تا آنجا که به جمهوری فدرال مربوط می‌شود شاید باید چنین پیش بینی‌هایی را به سیاستمداران فرهنگی آلمان بسپارید که بیش‌تر در مورد آن می‌دانند.

اما چرا صراحتا نمی‌گوییم که ۸۵ درصد جمعیت ایران بیسواد هستند و این رقم در میان جمعیت روستایی تا ۹۶ درصد نیز می‌رسد. شاید بهتر است بگویید از ۱۵ میلیون کشاورز ایران صرفا ۵۱۴۴۸۰ نفر سواد خواندن دارند. این در حالیست که ۲ میلیارد دلار کمک برای توسعه که ایران از زمان کودتای ۱۹۵۳ علیه مصدق دریافت کرده طبق یافته‌های کمیته‌های تحقیقاتی آمریکا در هوا ناپدید شده است. مدارس و بیمارستان‌هایی که قرار بود با آن پول ساخته شوند وجود خارجی ندارند. شاه، اما اکنون سربازان وظیفه را به روستا‌ها اعزام می‌کند تا به قول خودشان در قالب سپاه دانش به فقرا آموزش دهند. مردم خوشحال خواهند شد، زیرا سربازان سپاه دانش باعث خواهند شد تا آنان گرسنگی و تشنگی، بیماری و مرگ را فراموش کنند.

آمریکایی‌ها می‌گویند شاه درست مثل یک شهروند عادی شخصیتی ساده، برجسته و وظیفه شناس است. این در حالیست که انحصار مزارع کشت خشخاش در دست شاه است و این که او تامین کننده اصلی مواد مخدر قاچاق شده به ایالات متحده است و اینکه تا سال ۱۹۵۳ مواد مخدر هروئین در ایران ناشناخته بود امروز با ابتکار عمل شاه! ۲۰ درصد از ایرانیان به هروئین معتاد هستند. افرادی که چنین تجارتی را انجام می‌دهند در واقع "وظیفه شناس" نامیده نمی‌شوند بلکه باید مجرم شناخته شده و برخلاف شهروندان عادی در زندان باشند.

شما گفته اید: تنها تفاوت این است که شوهر من هر کسی نیست بلکه باید مسئولیت بزرگتر و سنگینتری نسبت به مردان دیگر به دوش بکشد. منظور شما از "باید" چیست؟ مردم ایران از او نخواستند که بر ایران حکمرانی کند بلکه این سرویس مخفی آمریکا که شما آن را می‌شناسید یعنی سیا بود که از او خواست بر ایران حکومت کند و برایشان هزینه زیادی نیز داشت.  

گفته می‌شود تنها سرنگونی مصدق ۱۹ میلیون دلار برای سیا هزینه داشته است. ما می‌توانیم حدس بزنیم کمک‌هایی که آمریکا برای توسعه به ایران ارائه داد کجا رفته است بخشی از آن صرف جواهراتی شد که شاه به شما داده است: یک تاج به ارزش ۱.۲ میلیون مارک، یک سنجاق سینه به ارزش ۱.۱ میلیون مارک، یک گواشواره الماس به ارزش ۲۱۰ هزار مارک، یک دستبند الماس، یک کیف دستی طلا و غیره. اما نگران نباشید دنیای غرب به خاطر چند میلیارد اختلاس، قاچاق تریاک، رشوه برای تاجران، اقوام و ماموران سرویس مخفی، اندک جواهرات برای شما، آن قدر کوچک نیست که شاه را بدنام کند.

شاه تضمین می‌کند که دیگر نفت ایران مانند دوره مصدق ملی نخواهد بود. او تضمین می‌کند که هیچ دلار ارائه شده در قالب کمکی به هیچ یک از مدارس ایران سرازیر نشود تا مردم ایران خواندن و نوشتن نیاموزند تا نتوانند سرنوشت خود را در دست گیرند. شاه تضمین کننده آن است که دانشجویان و دانش آموزان هر لحظه تیرباران شوند. در هر حال او تضمین کننده آن است که یک ارتش ۲۰۰۰۰۰ نفری، ۶۰۰۰۰ سرباز مخفی و ۳۳۰۰۰ پلیس به خوبی مسلح شده و با پول ایالات متحده تغذیه شده که توسط ۱۲۰۰۰ مستشار ارتش آمریکا هدایت می‌شوند کشور را تحت کنترل خواهند داشت به طوری که تنها چیزی که کشور را نجات می‌دهد هرگز تکرار نشود یعنی ملی شدن صنعت نفت آن گونه که در یکم مه ۱۹۵۱ میلادی توسط مصدق عملی شد.

میلیون‌ها دلاری که شاه در سنت موریتز هدر می‌دهد و بانک سوئیسی انتقال داده در مقابل میلیارد‌ها دلاری است که نفت او برای شرکت‌های نفتی بریتیش پترولیوم، استاندارد اویل و رویال داچ شل سود به همراه می‌آورد برای شرکت‌های امریکایی و فرانسوی. خدا می‌داند که شاه نسبت به سایر مردان "مسئولیت بزرگ‌تر و سنگین تری" در قبال منافع دنیای غرب دارد!»

ماینهوف در بخش پایانی نامه‌اش می‌نویسد: «شاید شما به پول فکر نمی‌کردید شاید بیش‌تر به اصلاحات ارضی فکر می‌کردید. شاه سالانه ۶ میلیون دلار خرج می‌کند تا از طریق دفاتر روابط عمومی خود را به عنوان یک "خیر" و فردی بخشنده معرفی کند. در واقع، پیش از اصلاحات ارضی ۸۵ درصد از زمین‌های کشاورزی در اختیار مالکان بزرگ بود اکنون این رقم ۷۵ درصد است. اکنون یک چهارم زمین متعلق به دهقانان است که باید قیمت آن را با نرخ بهره ۱۰ درصد در مدت ۱۵ سال پرداخت کنند.

اکنون کشاورز ایرانی به اصطلاح "آزاد" است. او دیگر فقط یک پنجم نمی‌گیرد بلکه دو پنجم می‌گیرد (یکی برای کارش، یکی برای زمینی که دارد). سه پنجم باقیمانده هم چنان به مالک بزرگ زمین خواهد رسید که فقط زمین را فروخته است، اما نه سیستم‌های آبیاری، بذر یا حیوانات را. بدین ترتیب، دهقانان حتی فقیرتر عمیقا بدهکار، وابسته تر، درمانده‌تر و مطیع‌تر شده اند. همان طور که شما به درستی اشاره کردید در واقع، شاه مردی "باهوش و شوخ" است! شما درباره نگرانی شاه در مورد وارث تاج و تحت سلطنت می‌گویید: در این مورد قانون اساسی ایران بسیار سخت گیر است. پادشاه ایران باید پسری داشته باشد که روزی سلطنت به او برسد.

در این زمینه قانون اساسی بسیار سخت گیر و انعطاف ناپذیر است. عجیب است که شاه در غیر از تاج و تخت تا این اندازه نسبت به قانون اساسی بی تفاوت است که  برای مثال ترکیب مجلس را خلاف قانون اساسی تعیین می‌کند. این که حتی یک خط بدون سانسور در ایران امکان چاپ ندارد. این که دادگاه‌ها پشت در‌های بسته برگزار می‌شوند. این که شکنجه تبدیل به یک رویه در نظام قضایی شده است. آیا قانون اساسی ایران در این موارد آن قدر سخت گیر و انعطاف ناپذیر نیست؟ برای توضیح این موضوع نمونه‌ای از شکنجه در ایران را ذکر می‌کنم: نیمه شب ۱۹ دسامبر ۱۹۶۳ میلادی بازجویی آغاز شد. بازجو به صورت ام سیلی می‌زد و سپس با چماق به دست راست ام ضربه زد و آن را روی یک اجاق گاز گرفت من بیهوش شدم.

از این که مقام‌های عالی رتبه جمهوری فدرال آلمان علیرغم دانستن این حجم از وحشت آفرینی شما و شوهرتان را به اینجا دعوت کردند تعحب کردید؟ ما تعجب نکردیم. چرا از آنان درباره اطلاعاتشان پیرامون تاسیسات و ساختمان‌های اردوگاه کار اجباری نمی‌پرسید؟ آنان در این زمینه متخصص هستند.

آیا می‌خواهید در مورد ایران بیش‌تر بدانید؟ اخیرا کتابی توسط یکی از هموطنانتان که همانند شما به علم و فرهنگ آلمان علاقمند است و همانند شما کانت و هگل را خوانده چاپ شده است: "ایران، الگوی کشوری در حال توسعه یا دیکتاتوری جهان آزاد" در سال ۱۹۶۷ میلادی نوشته "بهمن نیرومند" با پیشگفتاری از هانس ماگنوس انتسنبرگر" شاعر و نویسنده آلمانی. حقایق و نقل قول‌هایی که شما را به صورت سطحی با آن آشنا ساختم از آن کتاب اقتباس شده است. نمی‌دانم افرادی هستند که بتوانند شب‌ها پس از خواندن آن کتاب بدون احساس شرمساری بخوابند یا خیر. ارادتمند شما. اولریکه ماری ماینهوف.»

مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین