قلدر‌ها موفق‌ترند!

قلدر‌ها موفق‌ترند!

ارتباط جالبی بین دستیابی به سِمت‌های برتر و رفتار‌های قلدرمآبانه و سلطه‌جویانه وجود دارد که بدون شک برای بسیاری از افراد تکان‌دهنده است. این بدان معنا نیست که همۀ افرادی که کار موفقی دارند یا سازمان‌ها را اداره می‌کنند، قلدرمآب هستند و از سویی تجسمِ افراد درستکار در مواضع قدرت، کار سختی نیست.

بررسی روند‌های رشد کودکان نشان می‌دهد کسانی که در مدرسه، رفتار‌های قلدرمآبانه و پرخاش‌گرانه داشتند در بزرگ‌سالی موفق‌ترند. مشاغل بهتری پیدا می‌کنند و درآمدشان هم بیشتر است!

به گزارش عصرایران به نقل از گاردین، " جرج جاشوا ریچارد مونبیوت " (۱۹۶۳)، روزنامه‌نگار، نویسنده، فعالِ محیط‌زیست و تحلیل‌گر سیاسیِ بریتانیایی است. او ستون‌نویس گاردین است و چند کتاب به رشتۀ تحریر درآورده. مونبیوت با انتشار کتابِ "تیر‌های مسموم" در سال ۱۹۸۹ پیرامون حقوق بشر در غرب پاپوآ (گینۀ نو)، روزنامه‌نگاریِ حرفه‌ای و تحقیقی را آغاز کرد و مسیر حرفه‌ای‌اش را با فعالیت‌ها و پژوهش‌هایی در باب تغییرات آب‌و‌هوایی و سیاست بریتانیا پیمود.

او بنیان‌گذار کارزار "سرزمین ما" است؛ جنبشی برای احیای روستانشینی و بررسیِ منابع روستاییِ بریتانیا. جرج مونبیوت در سال ۱۹۹۵، جایزۀ "پانصد گردونۀ افتخار جهانی" (به پاس دستاورد‌های زیست‌محیطی) و در سال ۲۰۲۲ جایزۀ جرج اُروِل (تقدیر از بهترین آثار سیاسی) را دریافت کرد.

بررسی جامع روند‌های رشد و پیشرفت کودکان نشان می‌دهد کسانی که در مدرسه، رفتار‌های قلدرمآبانه و پرخاشگرانه داشته‌اند، در بزرگسالی موفق‌ترند. این افراد عموماً مشاغل بهتری پیدا می‌کنند و درآمدشان بیشتر است.

محققان می‌گویند این یافته‌ها حیرت‌آور است، اما بررسیِ روند‌های منجر به قلدرمآبی چقدر اهمیت دارد؟

ارتباط جالبی بین دستیابی به سِمت‌های برتر و رفتار‌های قلدرمآبانه و سلطه‌جویانه وجود دارد که بدون شک برای بسیاری از افراد تکان‌دهنده است. این بدان معنا نیست که همۀ افرادی که کار موفقی دارند یا سازمان‌ها را اداره می‌کنند، قلدرمآب هستند و از سویی تجسمِ افراد درستکار در مواضع قدرت، کار سختی نیست.

جان کلام این است که لزوما نیاز به مهاجمانِ زورگویی نداریم که زندگی را سامان دهند. خصایصی نظیر رهبریِ شایسته، توفیق سازمانی، نوآوری، ژرف‌نگری و دوراندیشی نیازی به سلطه‌جویی ندارند. تقسیم‌کار و نظم‌بخشیدن به پشتوانۀ قانون برای سامان‌دادن به زندگی‌اجتماعی کفایت می‌کنند.

خواه از منظر "تئوری بازی" یا سایر چشم‌اندازها، به سرعت می‌توان دریافت که رفتار سلطه‌گرانۀ چند نفر می‌تواند به کل جامعه آسیب برساند. برای مثال، بررسی رفتار "ماهی سیکلید" نشان می‌دهد نر‌های غالب با سیگنال بالا و نویز کم‌تر [که حاکی از خشونت رفتاری است]، تأثیرات زیان‌باری بر عملکرد گروه دارند.

جالب است که همیشه بُردِ قلدر‌ها مترادف است با باختِ بقیه و توفیقشان نتیجۀ بازی را صفر یا منفی می‌کند. مطالعه در باب روند‌های رشد کودک نشان می‌دهد گردن‌کلفت‌های مدرسه در آینده با احتمال سوء‌استفاده از الکل، اعتیاد، نقض قانون و مقررات و مشکلاتِ سلامت روان مواجه خواهند شد، بااین‌حال "چیرگیِ قلدرها" روایت غالبِ دوران ماست.

نئولیبرالیسم در ۴۵ سال گذشته، زندگی بشر را در قالب مبارزه‌ای توصیف کرده که برخی در آن برنده می‌شوند و برخی شکست می‌خورند. صرفاً به مدد رقابت در این دینِ شبه‌کالوینیستی، می‌توانیم دریابیم چه‌کسی لایق و چه‌کسی نالایق است، رقابتی که همیشه با تقلب همراه است. گویی نئولیبرالیسم جامعۀ نابرابر و زورمدار را توجیه می‌کند؛ جامعه‌ای که در آن قلدر‌ها بر صدر می‌نشینند.

سخن از چرخه‌ای کامل است. نئولیبرالیسم به نابرابری دامن می‌زند و نابرابری با زورمداری همبسته است. با افزایش نابرابری از حیثِ درآمد و موقعیت، تنش‌اجتماعی افزایش می‌یابد، رقابت‌جویی شدیدتر می‌شود و میل به سلطه نیز فزونی می‌یابد.

محققانی که مطالعه نخست را انجام دادند، دریافتند که زورمدار‌ها موفق‌ترند و پیشنهادشان این است که "این ویژگی در کودکان به شیوه‌ای مسالمت‌آمیزتر پرورش یابد"؛ اما فکر می‌کنم این نتیجه‌گیری اشتباه است. باید در پی ایجاد جوامعی باشیم که در آن‌ها تهاجم و سلطه بی‌پاداش بمانند و مثلاً روی شیوه‌هایی مثل کنترل، اقناع، مباحثه و مشاوره تمرکز کنیم.

اما در هر مرحله از زندگی مجبور به "رقابت مخرب" هستیم. کودکان بار‌ها و بار‌ها برای برنده‌شدن در رقابت‌ها تحت فشار قرار می‌گیرند و مدارس نیز از این حیث در مضیقه‌اند. به عنوان مثال، برگزاریِ آزمون‌های اس‌اِی‌تی (ورود به دانشگاه‌های برتر) و سیستمِ ارزیابی آموزشی (آفستد) در انگلستان، اضطراب بی‌حدوحصری به کودکان و آموزگاران می‌دهد.

این رقابت‌ها به گونه‌ای برگزار می‌شوند که ثروتمندان و قدرتمندان را به موفقیت برسانند. اما همان‌طور که "چارلز اسپنسر" در خاطراتش از زندگی در مدرسۀ شبانه‌روزی شرح می‌دهد، برنده‌شدن نیز نوعی باختن است. والدین فرزندانشان را به مدارس خصوصی می‌فرستند و هزینه می‌کنند تا شخصیتی سلطه‌جو و غالب پرورش دهند، اما در نهانِ کودک عقده‌ها و تمایلاتی مملو از هراس، خشم و میل به گریز پدید می‌آید.

به‌ناچار پس از گذراندنِ مراحل نخست آموزشی، آموزش‌های تکمیلی و درمانی با هزاران کتاب، وب‌سایت و ویدیوی خودیاری در پیش گرفته می‌شود. به عنوان مثال، برنامۀ محبوبِ لوسیو بوفلمانو (جامعه‌شناس مشهور ایتالیایی) به نام "جنبش‌های قدرت"، حاوی تکنیک‌هایی برای دستیابی به "قدرت اجتماعی" است و مضامینی مثل فشار اجتماعی، قلمروطلبی، «حمله، دفاع، مجازات»، رک‌گویی و ... را بررسی می‌کند. همچنین در این برنامه می‌توانید شیوه‌هایی برای تسلط بر زنان بیاموزید. طبق تحقیقات' «زنان به مردانی عشق می‌ورزند که آن‌ها را تسلیم کنند». برخی تکنیک‌هایی که مهارت‌آموزی به سیاقِ بوفلمانو ترویج می‌کند عبارتند از صبوری، اصرار، نفوذ به ذهن و تلاش برای سلطه‌جویی.

او ادعا می‌کند که "می‌خواهد بشریت را با توانمندسازیِ به پیشرفت، رهبری و پیروزی سوق دهد". نتیجۀ محتمل‌تر، افزایش خشونت و تندروی است. درعوض باید یاد بگیریم فکور، اجتماعی و مهربان باشیم و در برابر سلطه از جانب هر شخص یا نهادی، مقاومت کنیم.

زورگوییِ آشکار در محل کار امروزه دیگر قابل تحمل نیست، اما تصور می‌کنم در بسیاری از موارد، بهبود ظاهری نتیجۀ این باشد که قلدر‌ها یاد بگیرند تکانه‌های خشم‌آلودِ خود را پنهان کنند و مهارت‌های اجتماعیِ صحیح را بیاموزند.

این نوع قلدرمآبی در سیاست نیز نمود دارد. ترامپ، پوتین، نتانیاهو، اوربان، مایلی و دیگران کاری برای پوشاندنِ رفتار‌های سلطه‌گرانۀ خود نمی‌کنند. ترامپ در خلال مناظرۀ ریاست‌جمهوری بار‌ها به هیلاری‌کلینتون و سایر رقبا اهانت می‌کند و با وقاحت تمام وضعیت یکی از روزنامه‌نگار‌های توان‌خواه را به سخره می‌گیرد. "می‌توانیم کودکی که بوده و کودکی که بر جای مانده را ببینیم". سیستم‌های سیاسی ما متمرکز، سلسله‌مراتبی و آمادۀ استثمار از سوی قلدر‌ها هستند؛ دقیقاً به همان نحو که در زمین بازیِ مدرسه، بدترین افراد در اوج قرار می‌گیرند.

در سطح جهانی نیز چنین است. دولت‌ها به مردم اطمینان می‌دهند که درگیر «رقابت جهانی» هستند. دولتمردان می‌گویند اگر عقب بمانیم، ملت دیگری از ما پیشی خواهد گرفت. داستانِ "رقابت با مجموع صفر" [در نظریۀ بازی و علم اقتصاد، بازی مجموع‌صفر یا حاصل‌ْصفر (Zero-sum game)، مدل ریاضی از وضعیتی است که سود یک طرف، دقیقاً برابر با زیان طرف مقابل است.]، هرگونه سوء‌استفاده را توجیه می‌کند. کشور‌های اروپایی نیز از همین قاعده برای توجیه منطقیِ ساختن امپراتوری و جنگ‌های انتخابی خود بهره گرفتند و آن را با افسانه‌ای خودخواهانه درآمیختند که می‌گوید "نژاد مسلط" در رقابتِ سلطه پیروز است.

همان‌طور که چارلز داروین می‌گوید: "نژاد‌های متمدن بشری به طور قطع، نژاد‌های وحشی را در سراسر جهان منقرض و نابود خواهند کرد. " اکنون نیز ملت‌های ثروتمند با ابزار‌ها و توجیهاتی هوشمندانه‌تر همان بازی را انجام می‌دهند و ثروتشان تا حد زیادی وابسته به استثمار کشور‌های دیگر است.

رقابتی یک‌سویه بین ملت‌ها در جریان است و به سمتِ پرتگاه "فروپاشی محیطی" پیش می‌رویم. حالا بیش از هر زمان به همکاری و همفکری نیازمندیم، اما رقابت حاکم است، رقابتی که قرار است به باخت همه بیانجامد.

چاره این است که از رفتار‌های زورمدارانه، قهری و کنترلی دست برداریم. در هر مرحله از تحصیل و پیشرفت شغلی، در سیاست، اقتصاد و روابط بین‌الملل باید در پی جایگزین‌کردنِ روحیه رقابتی با روحیه تعاونی باشیم.

خردمندی و همبستگی در گونۀ انسانی شگفت‌آور است. لزومی ندارد رفتارمان شبیه به ماهی سیکلید باشد. می‌توانیم تمایلاتمان را کنترل کنیم و اَشکال بهتری از نظم سازمانی را متصور شویم و بسازیم. به مدد دموکراسیِ مشورتی و مشارکتی، در سیاست و محیط کار، می‌توانیم سیستم‌هایی بیافرینیم که برای همه کارآمد باشد. هیچ قانون طبیعی وجود ندارد که بگوید قلدر‌ها باید تا پایان عمر در زمین بازی باقی بمانند.

پرطرفدارترین عناوین