مجید محمدشریفی، استادیار گروه روابط بینالملل دانشگاه خوارزمی در هممیهن نوشت: مناقشه بر سر گزینش غرب یا شرق در مقام شریک تجاری، سیاسی و نظامی در سیاست خارجی، قدمتی به اندازه تاریخ روابط بینالملل مدرن ایران دارد. سیاستمداران ایرانی گاه از سر اضطرار و گاه با التفاتی آگاهانه بر آن شدهاند تا از بین دو بلوک غرب (آمریکا و اروپا) و شرق (چین، روسیه) متحدی را برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی برگزینند. چنین گزینشی همواره محلی برای بحث و نقد در بین سیاستگذاران و تحلیلگران بوده و عرصه سیاست داخلی کنونی ایران را به دو اردوگاه حامیان غرب و طرفداران شرق تقسیم کرده است.
هر یک از این دو سوی بحث، بر بنیان استدلالها و با تکیه بر دستگاهی فکری، دیگری را به خطای شناختی در درک سیاست بینالملل متهم میکنند. بیآنکه بخواهیم مناسبات قدرت و منافع سیاسی را که در همه خّلَل و فّرَج نظریهها رخنه دارد نادیده بگیریم، در اینجا با عزلنظر از اثرگذاری این عامل، بنیان افتراقنظر غربگرایان و شرقگرایان در سیاست خارجی ایران را بر وجود دو دستگاه فکری متفاوت استوار میکنیم و برآنیم تا از این نظرگاه، مناقشه موجود را در بوته نقد و ارزیابی قرار دهیم. به بیانی دیگر با نادیدهانگاشتن تعلقات حزبی و جناحی در طرح استدلالهای دو سوی مناقشه، «موضع معرفتی» این دو گروه را بررسی خواهیم کرد. از مجرای چنین کوششی، نویسنده در پی پرداختن بدین پرسش است که چرا به رغم تداول مناقشه مطلوبیت غربگرایی یا شرقگرایی در سیاست خارجی ایران، هنوز پاسخی دقیق برای آن یافت نشده و به تبع آن، سیاست خارجی ایران بر بنیان نظری و فکری استواری هدایت نشده است؟ نوسانات سیاست خارجی ایران در گزینش غرب یا شرق، شاهدی معتبر در تأیید عدم حل این مناقشه است.
تبیین منطق تکوین و تحول «موضع معرفتی» غربگرایان و شرقگرایان در سیاست خارجی ایران، موضوعی پراهمیت است که باید در جایی دیگر بهگونهای مبسوط بررسی شود. هدف این نوشته تا بدانجا که وافی به مقصود باشد، پرداختن به نارسایی ادراکی دو سوی مناقشه در رویارویی با نظم جهانی معاصر است. از آنجایی که شبح مناقشه فکری غربگرایان و شرقگرایان در سیاست خارجی بر تمامی شئون حیات سیاسی ایران سایه افکنده و پیامدهای درازدامنی داشته است، ضرورت پرداخت بدان از موضعی به دور از مناسبات قدرت بیش از پیش ضروری مینماید. ناگفته پیداست که مقصود نویسنده ارزشگذاری منطق این دو بحث و حمایت از یکی در برابر دیگری نیست، بلکه چنانکه به تفصیل در ادامه گفته خواهد شد، پرداختن به نابسندگی این مناقشه از نظرگاه فکری و با التفات به منطق حاکم بر نظم جهانی، رسالت اصلی این نوشته است.
به باور نویسنده به تعویقافتادن جستوجوی راهی برای حل مناقشه غربگرایان و شرقگرایان، «مانع معرفتی» (Obstacle épistémologique) سترگی بر سر راه هدایت مطلوب سیاست خارجی ایران است. امیدواریم با تداول مناظرات در این عرصه، بر پیچیدگیهای آن پرتویی افکنده شود. با این هدف به مبحث اصلی ورود میکنیم.
پیش از این گفته آمد که برتری دادن به غرب یا شرق در مقام شریک سیاست خارجی، ساحت سیاسی ایران را به دوگانه غربگرایی و شرقگرایی تقسیم کرده است. هر یک از اینان بر این باورند که با در نظرداشت پیشینه، ارزشها، هنجارها و استراتژیهای بلوک غرب و شرق و پیامدهای آن بر منافع ملی، ایران به ناچار باید یکی را بر دیگری ترجیح دهد. مسیر حل مشکلات ایران و دستیابی به اولویتها از مسیر یکی از این دو بلوک میگذرد. آنان که از نزدیکی به غرب حمایت میکنند، در تأیید نظرگاهشان بر چند اصل تکیه میکنند:
غربگرایان بر این باورند که تفوق صنعتی، اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک غرب بر جهان معاصر، تأمین منافع ملی و تحقق آرمانهای ایران را از مجرای همکاری با این بلوک امکانپذیر میسازد. از سوی دیگر تجربه دوران معاصر غربگرایان را بدین نتیجه رهنمون ساخته است که غرب با ابزار در دسترس، توانی انکارناپذیر در ممانعت از تحقق منافع ملی ایران در اختیار دارد. تحریم نمونه تجربهشده اینگونه ابزار است. غرب با چنین ابزاری میتواند بیشترین زخمها را بر پیکره حیات سیاسی-اقتصادی ایران وارد کند و بدینسبب، تسکین و تسلی زخمهای ایران تنها در همکاری و همراهی با غرب امکانپذیر است. صورت مسئله چندان دشوار فهم نیست، حامیان روابط با غرب با عطفنظر به برخی تجربیات زیسته در ایران و سایر کشورها بر این باورند که از کوزه دشمنی و ستیز با غرب جز زیان و هدررفت منافع ملی نتیجه دیگری تراوش نخواهد کرد و در این جهان وهمآلوده نامعقول، به جز غرب، صخرهای برای اتکاء وجود ندارد. در زهدان هماوردی با غرب و خودداری از همکاری با آن، تهدید و زیان منافع ملی هر دم در شرف زادهشدن است و آرزوی نادیدهانگاشتن غرب در سیاست خارجی، چیزی جز بازی آشفته تخیل نیست. خاستگاه اعتبار و اقتدار هر دولتی انتظام سیاست خارجی براساس منافع ملی است و هیچ دولتی نمیتواند بیتوجه به منطق بینالمللی عمل کند.
سامان امور میبایست بر پایه این اصلی بنیادین استوار شود. چندان مبالغه نیست که بگوئیم در دستگاه فکری غربگرایان به کلام فریدریش هولدرلین، «هرجا خطر هست، نیروی منجی نیز میبالد» (Wo aber Gefahr ist, wächst das Rettende auch) بنابراین به رغم تهدیدات غرب، راه برونرفت نیز از مسیر غرب میگذرد. به مصداق برهان خلف میتوان گفت، حامیان این نظرگاه بر این باورند که در صورت همکاری و همراهی با غرب تمامی موانع پیشروی سیاست خارجی ایران مرتفع خواهند شد. غرب همچنان نیروی مسلط بر نظم جهانی است و تفوق نظامی و صنعتی این بلوک، هماوردی با آن را به بهای هدررفت منافع ملی رقم خواهد زد.
چگونگی فهم از تاریخ، دیگر استدلال حامیان همکاری با غرب است. در دستگاه فکری غربگرایان، تاریخ تنها براساس دستگاه فکری حاکم بر دوران خود قابل تفسیر است. از نظر حامیان این رویکرد، عملکرد غرب در گذشته، دلیلی بر تکرار آن در دوران معاصر نیست. غربگرایان بر این باورند که هر رفتاری وابسته به چارچوب و ساختار تاریخی ویژه خود است. هر رفتاری را باید بر بنیان تاریخی آن تفسیر و فهم کرد. رفتارهای استعماری غرب تنها براساس اصول حاکم بر دوران استعمار قابل تفسیر است و اکنون با فرارسیدن عصر پسااستعماری دیگر نمیتوان مدعی یکسانی این رفتارها شد. دوران جدید منطق و هنجارهای ویژه خود را دارد که از این نظر، استثمار و نقض حاکمیت ملی دولتها را ناممکن میسازد.
هر تاریخی، تاریخ معاصر است و نباید منطق گذشته را به دوران معاصر تسری داد. تلاطمات تاریخی گذشته ایران با غرب، نباید مانعی بر راه همکاریها در دوران کنونی باشد. پدیدارهای سیاسی از منطقی واحد و فرازمانی پیروی نمیکنند، آنچه در گذشته مشروع و عادی تفسیر میشد اکنون دیگر پذیرفته نیست. تاریخ پیوسته چیزی بیشتر یا کمتر، اما به هرحال متفاوت از دوران کنونی عرضه میکند. هیچ رفتار یا اندیشهای را نمیتوان از محتوای تاریخیاش جدا کرد. بنیان نهادن سیاست خارجی براساس «رنجشهای تاریخی»، نهتنها منافع ملی را در هاویه تکرار فرومیغلتاند بلکه خلافآمد منطق و طیره عقل نیز هست. تاریخ باید در بازپرداختی نوآئین و منطبق با شرایط کنونی مورد تأمل و تفسیر قرار گیرد.
مطلوبترین شیوه تفسیر تاریخ، بازسازی مسئله براساس منطق آن دوران و کوشش برای ایضاح این پرسش است که چگونه رفتاری خاص در آن دوران پذیرفته شده است. به بیانی دیگر در هر تفسیر تاریخی باید «منطق موقعیت» (Logic of situation) را در نظر گرفت. بنای هر دوره تاریخی بر «شاکلههای مفهومی» (Conceptual scheme) ویژه خود استوار شده است؛ مفاهیمی که تجربهها را خلق میکنند. بدینسان نباید از تاریخ، تکرار منطق رفتاری را نتیجه گرفت. غرب اکنون متمایز از غرب گذشته است.
سامان ارزشی و هنجاری غرب نیز مورد توجه غربگرایان قرار گرفته است. هر نظام سیاسی بر ارزشهایی ویژه استوار شده است؛ غرب امروزین محصول تحول ارزشهای جوامع این کشورها در بستری تاریخی و مشحون از فرازوفرودهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و مذهبی است. بیتردید این ارزشها با ارزشهای اسلامی-ایرانی در تضاد و تعارض قرار دارند.
در سویی دیگر، غرب گسترش ارزشها به سایر جوامع را به سبب فراهم کردن بستری فکری و فرهنگی برای پیگیری اهداف و منافع ملی خود سودمند میداند. با وجود این، همکاری و همراهی با غرب ضرورتاً به معنای پذیرش ارزشهای غربی نیست. تجربه بسیاری از جوامع گویای این واقعیت است که با حفظ ارزشهای ملی و مذهبی میتوان با سایر کشورها همکاری کرد. غربگرایان ناآشنایی با تاریخ روابط بینالملل و خطای ادراکی را مانع پذیرش این استدلال در بین منتقدان خود میدانند. به بیانی دیگر از نظر اینان، ترس قدیمیترین و قویترین احساس انسانی است و قدیمیترین و قویترین شکل ترس، ترس از ناشناختهها است.
به کلام ارسطو هرگاه ما از چیزی هراسی نابجا، به شیوهای نادرست و یا در زمانی نادرست داشته باشیم، مرتکب خطا میشویم. درک نادرست ما از نقش ارزشها در سیاستهای غرب و چگونگی تعدیل اثرگذاری آنها، سبب شده تا مباینت با ارزشهای غربی استدلالی برای عدم همکاری جلوه کند، از نظر غربگرایان پای چنین استدلالهایی سخت چوبین و بیتمکین است. سیاستورزی در دوران معاصر نیازمند بازسنجی انقلابی ارزشها است و نیازمند آنیم که از زاویهای متفاوت به همکاری به غرب بنگریم. در مقابل شرقگرایان، غرب را تجسم «محور شرارت» میدانند. اینان با «بتسازی از شر» براین باورند که پیشینه، عملکرد و ارزشهای غربی همگی در مباینت تامه با ارزشها و منافع ایران قرار دارند. حامیان این رویکرد در تأیید استدلالهایشان از چند اصل پیروی میکنند. شرقگرایان بیش از همه بر تاریخ تکیه دارند و با یادآوری رفتارهای گذشته غرب برآنند که نمیتوان به این کشورها در مسیر تأمین منافع ملی و تحقق آرمانها اعتماد کرد. تاریخ از این نظرگاه، محلی برای تکوین آگاهی است.
شرقگرایان گذشته را به یاد میآورند تا حال را بسنجند و بهر آینده رأی گزینند. معتقدند وهن بزرگ تکیه به غرب در مسیر پیشرفت است. بنای اندیشه اینان آنچنان بر تاریخ حک شده که هیچ تجربهای، به تعدیل مزاج آتشینشان یاری نمیرساند. اگر در برخی تجربههای تاریخی یا امروزین، غرب به پیشرفت کشورها یاری رسانده این خلاف آمد عادت بوده، موارد استثنایی که قاعده را تأیید نمیکنند. اصل بنیادین و پیشران رفتار غرب در نظام جهانی کوشش برای تسلط بر سایر کشورها و تحمیل ارزشها بدانها است. هر تفسیری جز این از رفتار غرب، کشورها را در سراشیب بیخردی و سخافت فرومیغلتاند و آیتی در «آشفتگی تفکر تاریخی» است. دوری از غرب و حتی مخالفت با آن تنها ضمادی است که میتوان بر زخم عمیق ایران نهاد. هرگونه تفسیری از عملکرد غرب بیتوجه به تاریخ به مسلخ بردن اندیشه راستین در پای منافع حزبی و جناحی است.
مباینت تامه ارزشهای غربی با ارزشهای اسلامی-ایرانی دیگر استدلال شرقگرایان است. به باور اینان، بنیان رفتارهای غرب، ارزشهای برآمده از عصر روشنگری و اومانیسم غربی است. شرقگرایان با تکیه بر نظرگاههای انتقادی بهویژه جریانهای چپِ مخالف نظام سرمایهداری، تمامی سیاستهای غرب را مسیری در تحمیل ارزشها و تهیکردن نظامهای ارزشی سایر ملل توصیف میکنند. جهان غربی از نظر شرقگرایان، «جنگلی بیکران از فریبافزارها است» و شعارهای آنان نه نیروهای سروش فرشته بلکه وسوسه شیطان هستند. غرب با تحمیل ارزشها در پی به زنجیرکشیدن دیگران است و در این مسیر «هرگاه مردمی چنان ضعیف باشند که به یوغ عبودیت خود گردن نهند، سلطه و سروری حق اولین کسی است که گام پیش میگذارد.»
رفتار غرب در تحمیل ارزشهای خود نکوهشنامهای مشروح و بلندبالاست. نباید داوریهای ارزشی نامرئی را نادیده بگیریم که از چشمان بیبصیرت پنهان میشوند، اما بهطور بسیار نیرومندی در مفاهیمی حاضر هستند که ادعا میشود بهطور ناب توصیفی هستند. منادیان این ارزشها، انالحقگویانی هستند که به زبان شیادان سخن میگویند و بیتوجه به پیامدهای ویرانگر پیروی از غرب، شیفته گفتههای آنان شدهاند. غرب با تبلیغ ارزشهای لیبرال و ادعای فراگیر بودن آنها بر آن است تا ملتها را در کام بیگانگی فرهنگی و استثمار فروبَرَد. ارزشها و منافع پیوندی ناگسستنی با یکدیگر دارند و تمامی دستگاه ارزشی غرب در راستای تأمین منافع ملی آنان است. مسیر حرکت غرب در سیاست بینالملل، «خیابانی یکطرفه» است که تنها تأمین منافع از راه تحمیل ارزشها را دنبال میکند.
زوال غرب، دیگر استدلال شرقگرایان است. نظرگاه این گروه در این عرصه به نحوی نظرگیر با دیدگاههای غربگرایان متفاوت است. به باور حامیان این نظرگاه، غروب حقیقت غرب آشکار شده است. با استمداد از تعبیرات شرقگرایان میتوان گفت که غرب نهتنها در بعد مادی دیگر توان گذشته را ندارد بلکه در بعد معنایی نیز عصر زوال را تجربه میکند. سخنان رهبران غرب، تنها الفاظی تهیشده از معنا هستند که گذشته را تکرار میکنند. پویاییهای قدرت و معنا در نظام بینالملل در مسیری است که غرب جایگاه نخست خود را از دست رفته میبیند و اکنون نیروهای جدیدی به نظم جهانی شکل میدهند. جهان، عصر جدیدی را تجربه میکند که در آن قدرتهایی همچون چین نقش بیشتری در تدوین و تعیین قواعد آن دارند. ژرفبنیادترین جلوههای نظم نوین جهانی گویای آن است که غرب دیگر تنها منبع تأمین فناوری و سرمایه برای پیشرفت نیست. با انقلابی که در مزاج زمانه رخ داده است، میتوان بیاتکاء به غرب و حتی به رغم دشمنی آن مسیر توسعه را پیمود. نظم نوین جهانی در حال شکلگیری است و در بطن خود نیروی امکانات بیشماری را نهفته دارد.
از تأملی در فقرات فوق چنین برمیآید که غربگرایان و شرقگرایان هر کدام با تکیه بر استدلالهای خویش، جهان را به دو اردوگاه غرب و شرق تقسیم کرده و بر هر کدام از آنها منطقی ویژه تحمیل میکنند. گویی جهان به روشنی به دو بلوک غرب و شرق تقسیم شده است که هرکدام از منطق ویژه خود پیروی میکنند و در این بین رسالت سیاستمدار تعمق در هر کدام از منطقها و گزینش یکی بر دیگری است. با پدیدار شدن چین در مقام قدرتی جهانی، این تفکر در افق اندیشه سیاستمداران ایرانی پدیدار شده است که جهان تحت رهبری چین یکسره صورت و سیرت دیگری به خود خواهد گرفت و در این عصر نو میتوان از قواعدی متفاوت پیروی کرد. بدینسان با اندکی صبر میتوان انتظار ظهور نظم نوین جهانی را داشت که با نظم پیشین گسستی آشکار خواهد داشت. در مقابل غربگرایان تفوق و برتری غرب را پایدار میدانند و برآنند که باید این حقیقت را پذیرفت و آن را تأیید و ابرام داشت که به رغم برخی تغییرات جهان همچنان یکسره از منطق غربی پیروی میکند.
بیآنکه بخواهیم به درستی یا نادرستی هر یک از استدلالهای فوق بپردازیم، اکنون در مقام نتیجهگیری بر آنیم تا نشان دهیم که هر دو نظرگاه فوق التفاتی به منطق حاکم بر نظم جهانی ندارند و همین امر سبب شده تا با تقسیم جهان به غرب و شرق دستوری یکسره متفاوت را در سیاست خارجی صادر کنند.
تأملی واقعبینانه در سرشت حقیقی نظم جهانی گویای آن است نمیتوان نظام بینالملل را در بنیادها به دو اردوگاه شرق و غرب تقسیم کرد. این استدلال نیازمند بسط نظری بیشتری است. نخست اینکه؛ قدرتهای بزرگ به رغم رقابت با یکدیگر در حوزههای مختلف، بر سر تدوین و تنظیم قواعد حاکم بر نظم جهانی با یکدیگر همکاری میکنند. بیتردید، آمریکا، اروپا، چین و روسیه منافعی متعارض و گاه متضاد دارند که ممکن است به بحرانی در روابط آنان تبدیل شود (جنگ اوکراین نمونه چنین تضاد منافعی است). اراده حاکم بر رفتار دولتها در نظام بینالملل نه میل به برابری، بلکه اراده معطوف به قدرت (Der will zu Macht) است. جهان تا آرمان دستیابی به صلح ابدی (Ewiger Frieden) فاصلهای فراوان دارد و شاید کلام خود ایمانوئل کانت بیش از همه گویا باشد که «صلح تنها در قبرستان یافت میشود». اکنون دو کشور چین و آمریکا بیش از همه برای ساخت نظامی مطلوب تلاش میکنند. هر دو قدرت برآنند تا نظم جهانی را در راستای منافع استراتژیک خود سامان دهند.
اروپا، روسیه، هند و حتی قدرتهای منطقهای همچون عربستان سعودی و ترکیه نیز در سودای یافتن نقشی در خور در نظم جهانی آینده هستند. چنین رقابتی بیشک ائتلافها و اتحادهایی را در سراسر جهان موجب خواهد شد. با وجود این، با امعاننظر بیشتر و تعمقی ژرفتر در بنیانهای نظم جهانی میتوان به طرح این نظر خطر کرد که در تمامی دورهها، قدرتهای بزرگ به رغم داشتن منافعی متضاد بر سر حفظ برخی اصول بنیادین با یکدیگر همکاری کردهاند. «مدیریت قدرتهای بزرگ» یکی از نهادهای اصلی در حفظ و هدایت نظم جهانی است. گرچه این قدرتها برای یافتن جایگاهی برتر در نظم بینالملل رقابت میکنند، اما در برابر آنچه ممکن است ساختار نهادین نظم جهانی را واژگون کند به یاری یکدیگر میشتابند. میتوان از تضاد منافع قدرتهای بزرگ برای تأمین منافع ملی بهره برد، اما آنجا که سیاستهای یک کنشگر در مقام کوشش و یا «تهدیدی» علیه اصول بنیادین نظم جهانی بازنمایی شود، باید شاهد همکاری قدرتهای بزرگ بود.
بیتردید جمهوری اسلامی ایران به مانند هر کنشگر دیگری میتواند از این تضادها بهره ببرد، اما سخن این است که برخی حوزهها، محل همکاری قدرتهای بزرگ با یکدیگر است و نمیتوان در این عرصهها با تقسیم جهان به دو بلوک غرب و شرق از یکی علیه دیگری استفاده کرد. سیاست جمهوریاسلامی ایران بر اساس برخی پیشرانهای درونی و بیرونی میل به تغییر و تجدیدنظرطلبی دارد. بسیاری از وجوه این تجدیدنظرطلبی با در نظر داشت شرایط جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی ایران و محیط پیرامونی از منطقی عقلانی پیروی میکند، اما در رهگذار پرآشوب نظم بینالمللی نه قدرت منطق که منطق قدرت حکمرانی میکند. در این عرصه، «حقیقت نه که قدرت است که قانون وضع میکند».
بازنمایی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در مقام تهدیدی علیه برخی از اصول بنیادین نظم بینالمللی بیتردید با غرضورزی و دشمنی برخی کنشگران انجام میشود، اما شوربختانه ترسیم چنین تصویری سبب شده تا شاهد همکاری غرب و شرق در رویارویی با برخی موضوعات سیاست خارجی ایران باشیم. همکاری قدرتهای بزرگ در پرونده هستهای و همچنین سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در مناطق پیرامونی گواهی بر پذیرش این ادعاست. این همکاریها بازتاب این واقعیت است که نظم جهانی، به رغم ساخت بستری برای تعارض و تضاد منافع قدرتهای بزرگ در بنیادیترین لایه، زمینهای برای همکاری این قدرتها فراهم کرده است. تا زمانیکه ماهیت اصول بنیادین در بین قدرتهای بزرگ دستخوش دگرگونی و تغییر نشود میتوان همچنان شاهد همکاری بین این قدرتها بود.
دوم اینکه، حتی با پذیرش رقابت شرق و غرب در نظم جهانی، همکاری دولتها با یکدیگر از منطقی واحد پیروی میکند و تقسیم جهان به دو اردوگاه شرق و غرب تغییری در این منطق ایجاد نمیکند. در نظام بینالملل، دولتها کنشگرانی موقعیت-محور ۱ هستند که افزون بر نگرانی از امکان تقلب در همکاری، همواره بیم آن دارند که شرکاء از همکاری، منافع بیشتری کسب کنند. به بیانی دیگر، در همکاری بین دولتها، نه «منافع مطلق» ۲ بلکه «منافع نسبی» ۳ اهمیتی بیشتر دارند. دولتها همواره نگرانند که شرکاء از همکاری نفع بیشتری حاصل کنند. این نگرانی حاصل این برداشت واقعبینانه است که دوست امروز ممکن است دشمن فردا باشد. به کلام ای. اچ. کار: «جنگ همواره در آوردگاه روابط بینالملل کمین کرده است آنگونه که انقلاب در ساحت سیاست داخلی همواره در کمین نشسته است.»
از نظرگاه والتز نیز؛ «اصلیترین نگرانی دولتها به حداکثررساندن قدرتشان نیست بلکه حفظ جایگاهشان در نظام بینالملل است». میتوان چنین دریافت که تمامی دولتها بهویژه قدرتهای بزرگ در همکاری با سایر کنشگران همواره نگران تغییر جایگاه کشورها در اثر همکاری هستند و این برداشت که همکاری ممکن است سبب ارتقای جایگاه کشوری دیگر شود، مانعی عمده بر سر راه تداول و توسعه همکاری است. این منطق در دو سوی شرق و غرب یکسان است؛ بنابراین امید به اینکه یک طرف میتواند مسیر توسعه و تحول جایگاه یک کشور در نظم جهانی را تغییر دهد، دشوار است. هر دو طرف در همکاری با سایر دولتها از امکان چنین تغییری نگران هستند و میکوشند مانع از آن شوند. بدینسان نباید از تقسیم جهان به دو اردوگاه شرق و غرب انتظار تغییر در منطق حاکم بر همکاری دولتها را داشت.
به رغم وجود اختلافات بین دولتها و شکلگیری منافعی متضاد، تمامی دولتها در همکاری با سایرین منافع نسبی را بر منافع مطلق ترجیح میدهند و بدین سان همکاری را تا بدانجا ادامه خواهند داد که تغییری در جایگاه طرف مقابل ایجاد نشود. نه غرب و نه شرق هیچکدام در تعاملات با جمهوریاسلامیایران این اصل را نادیده نخواهند گرفت؛ چراکه به باور هر دو طرف، هرگونه تعاملی که سبب تغییر جایگاه ایران در نظم جهانی شود، در مقام ورود رقیبی جدی به عرصه نظام بینالملل تعبیر خواهد شد. تضاد منافع قدرتهای بزرگ، تنها فرصتهایی موقت برای گسترش روابط با یک طرف فراهم میکند؛ استراتژی کلان ایران نیازمند فراتر رفتن از این دوگانگی و یافتن مسیری پایدارتر برای توسعه همکاری و تعاملات است.
پینوشتها:
۱- positional
۲- absolute gain
۳- relative gains