آریو راقب کیانی؛ استیون سودربرگ را به نوعی به همه فن حریف بودن در سینما میشناسند. این کارگردان هیچگاه به ژانر خاصی پایبند نبوده و تنوع سبک در آثار او بسیار بارز است. فیلمهای سودربرگ غالبا در قصهپردازی از ساختار سادهای برخوردارند و پیچیدگی خود را وابسته و منوط به همین سادهگویی میکنند.
اساسا کاراکترهای سودربرگ در فیلمهایی که بالاخص او به سراغ قصهگویی دزد و پلیسی و سرقتی رفته است، به قدر کافی شناسانده نمیشوند و در واقع به شکل تماما یک وجهی معرفی میشوند. این قاعده در فیلم متاخر او نیز بسیار به چشم میآید.
فیلم «حرکت ناگهانی ممنوع» آخرین ساخته این کارگردان فیلمی است که ساخت آن مانند فیلمهای Contagion، Side Effects و Unsane کم هزینه بوده است. فیلمی جنایی که به سبک و سیاق آثار کلاسیک قدیمی ساخته شده است و این کارگردان نشان داد که همچنان به تجربه کردن مسیرهای نرفته در رزومه کاریاش شور و شوق کودکانهای از خود نشان میدهد، هر چند که با موفقیت همراه نباشد.
قصه فیلم که در دهه ۱۹۵۰ دیترویت زمان میگذراند، بستر پیرنگی خود را در فضایی حاکی از خیانت افراد به یکدیگر و بیاعتمادی حاکم در روابط آنها میسپارد. در نتیجه انتظار فضای تعلیقآمیز با چاشنی هیجان، از اینچنین فیلمی میرود.
سودربرگ در آخرین تالیف خود نشان داد که روی خوش به پرداخت اتمسفر کمدی سیاه یا همان گروتسک نشان داده تا بتواند در طرح مجرمانهای که برای آدمهای فیلم میچیند، بتواند برای مخاطبان این فیلم ایجاد محتوای طنزی کند که چندان خندهآور نیست و به قصد ایجاد تفکر جدی و چه بسا ناراحتی در او خلق شدهاند.
فیلم در ابتدا آنچنان قصه خود را با سه کاراکتر کرت گالیز (با بازی دون چیلد)، رونالد (با بازی بنیسو دل تورو) و چارلی (با بازی کایران کالکین) پیش میبرد و سرگرمکننده میشود که تماشاگر ظنی به فریب خوردن درخصوص تشخیص قهرمان و ضد قهرمان و محوریت شخصیت آنها به خود راه نمیدهد.
به مرور تماشاگر در مییابد که به وسط کشاندن ماجرای خانواده و خانه مت ورتز (با بازی امی سایمتز) به عنوان حسابدار شرکتی که توسط سه شخصیت نامبرده به گروگان گرفته شده، کانونیت خاصی ندارد و دزدی سند از گاو صندوق رییس او نیز محلی از اعراب ندارد و در واقع اصل داستان پیرامون جایزه تعیین شده از سمت مافیا برای کاراکترهای کرت و رونالد میگردد.
فیلم بارها با قصه مینیمال خود به تماشاگر رو دست میزند و هر بار که گرهای از آن را میگشاید، به شکل زنجیروار گره کور دیگری به نقطه دیگری از روایت میزند. بنابراین جدا کردن سره از ناسره یا به بیان دیگر پیدا کردن دوست از دشمن در سراسر فیلم، به صورت کلاف سردرگمی باقی میماند.
میتوان اینگونه تلقی کرد که سودربرگ در این فیلم قربانی و قربانیکننده را در یک کفه ترازو قرار داده است که تعمدا باید به شکل غریبانهای در کنار یکدیگر زیست کنند. حتی آشکار شدن کارآگاه جو فینی (با بازی جون هام) در بزنگاه فیلم که همان شناسایی و دستگیری تبهکاران غیرحرفهای با قطاری از دزدهای بیفرجامشان نیز بر میزان دوز بلوفزدنهای فیلم اضافه میکند و میتوان اذعان داشت که این شخصیت نیز همراستا با گیجی مضاعف مخاطب به قصه فیلم چپانده شده است.
حتی کارگردان تکلیف خود را با زنهای حاضر در داستان نمیداند که بالاخره آنها را خانهدار معرفی کند یا اغواگر. شاید فرمول نگارش فیلمنامه برمبنای رکب زدنهای بیوقفه آدمها به یکدیگر شکل گرفته است.
فیلم در از هم گسیختگی روایت، دو دغدغه ذهنی را نیز مدام به رخ میکشاند؛ یکی مساله نژادپرستی است که کاراکتر کرت در نقش مدافع آن ظهور میکند و دیگری مساله تاثیر شرکتهای غول خودروسازی مانند فورد، جنرال موتورز و کرایسلر در آلودگی هوا و عدم رعایت استانداردهای زیست محیطی است که هر دو عامل در حال بنا نهادن شهری عاری از سرزمینی برای سیاهپوستان است.
در نتیجه نه مساله فیلم در زمینه نژادی حائز اهمیت میشود و نه پرداخت سیاسی به صنعت مدرن شده اتومبیل و مبدلهای کاتالیستی آنها میتواند تلنگری به مخاطب بزند. فیلم بیاغراق میخواهد حواس مخاطب و بینندههای خود را با هر چیزی پرت کند و هر لحظه با موقعیتی غیر قابل پیشبینی آنها را شگفتزده کند و به قدری که در چیدمان مهرههایش میخواهد شطرنجی عمل کند که دست آخر به دست خود مات میگردد.
در این بازی فکری مولف، به قدری مهرههای سفید و مهرههای سیاه همکیشهای خود را میزنند و آدمفروشی میکنند که تنها چیزی که از فیلم بر جای میماند، چند هزار دلار بیمصرف و یک سند که ارزش آن هیچگاه مشخص نمیگردد روی صفحه ۶۴ خانهای است. در این بازی قدرت که سلسلهمراتب جایگاه خود را از دست داده است، هیچگاه تمییز داده نمیشود که چه کسی در این هیاهوی زد و خورد بالاتر از همه قرار دارد و همانند دیالوگ فیلم چه کسی همه این قواعد را نوشته است.
در نتیجه در این فیلم بیقاعده و هرج و مرجطلب همه افراد دستهایشان در جیب یکدیگر است، هر چند که کارگردان بخواهد نظمی را در این بینظمی بیافریند.
شاید نقطه عطف مشهود فیلم به فرمت آرایش قابهای آن بر میگردد. سودربرگ در فیلم «بیعقل» نیز بیپرواییاش را تصویربرداری با آزمون و خطای شخصی و استفاده از گوشی شخصیاش نشان داده است. در این فیلم نیز، او نماهای دیگری را ارایه میکند که حاکی از فاصله دوربین با سوژههای داستان است که باعث ایجاد تحدب در پیشزمینه لوکیشنها است. لنزهایی که کنتراست ویژهای به اطراف کاراکترها میبخشد و عکسهای پارانومایی بینظیری را پدید میآورند که به سرگیجه مخاطب میافزاید.
بدین نحو برای تماشای فیلم «حرکت ناگهانی ممنوع» باید چشمها را شست و جور دیگر نگاه کرد. جوری که هر لحظه انتظار بیحرکت شدن هر کدام از شخصیتهای فیلم دور از ذهن نباشد.
منبع: روزنامه اعتماد