اول: تکیه بر فصل مشترکها
آرمان شهرکی؛ جاوید کوهستانی، کارشناس مسایل افغانستان در گفتگو با خبرگزاری صدای افغان (آوا) به نکات مهمی اشاره کرده از جمله اینکه، فرایند صلح در افغانستان، کشوری غرق در فساد و بیبرنامهگی تنها از مجرای گفتگو با طالبان امکانپذیر نیست.
او میافزاید که بسیاری از تحولات در افغانستان و منطقه در کنترل سازمانهای استخباراتی است و اینکه شقاق و دودستگی میان طالبانِ افغانستانی و طالبانِ متمایل به پاکستان، انگلستان و آمریکا وجود دارد. گفتگوی کوهستانی گرچه ناظر است بر مراودات آمریکا و طالبان، لیکن در خصوص گفتگوهای میان ایران و طالبان نیز وافی به مقصود است. اینکه مراوده با طالبان، بیاطلاع یا بااطلاع دولت قانونی افغانستان، به چه میزان میتواند منافع ملّی ایران را تامین کند؛ جای بحث دارد.
گفتگو با طالبان، یک از پرچالشترین نزاعهای بینالمللی بر سر مسالهی آب یعنی معضل حقآبهی هیرمند وخشکسالی ۱۵سالهی سیستان، نیز بیخانمانی هزاران نفر در این بخش باستانی و سابقا حاصلخیزِ کشور، و از دسترفتن منابع طبیعی دشت سیستان را اگر نگوییم لاینحل، لیکن بسیار سخت طولانی و پیچیده میسازد. چنین گفتگوهایی، دولت افغانستان را بیشتر از گذشته به دامان حمایتهای کجدار و مریز آمریکا پرتاب کرده؛ و این دولت را در قبال تسهیم منصفانهی منابع آبی مشترک با ایران سرسختتر میکند.
رهبران طالبان با همان منطق پادرهوای دشمنِ دشمنِ من دوست من است؛ شاید که نگاهی کاملن ابزاری نسبت به روابط خویش با ایران داشته؛ و آن زمان که کارکرد چنین رابطهای از حیث ضربهزدن به منافع آمریکا و افغانستان، ته بکشد؛ آنگاه هیچ فصل مشترکی نه با حاکمیت سیاسی و نه با فرهنگ ایرانی وجود نخواهد داشت تا زیربنایی برای رابطهای منفعتزای و دوجانبه باشد.
ظریف چگونه و با چه منطقی استدلال میکند که «غیر ممکن است طالبان در دولت آیندهی افغانستان نقشی نداشته باشد»؟ این «غیر ممکن» از کجا آمده و منظور از دولت «آیندهی» افغانستان در شرایطی که این کشور هماکنون دولت و حاکمیّتی قانونی دارد چیست؟
در شرایطی که تمامی راههای آزمودهی دولت افغانستان برای بهپایمیز کشاندن طالبان بینتیجه بوده؛ و شورای عالی صلح ابتر مانده است؛ چرا دستگاه سیاستگذاری ما در چنین اوضاعواحوالی پا پیش گذاشته و بیهوا وارد میدان مین شده؟
به مصداق ضربالمثل سگ زرد برادر شغال است؛ میتوان استدلال نمود که داعش و طالبان سر در یک آبشخور فکری و فرهنگی دارند و دفع افسد به فاسد، در اینجا تحلیلی کاملن اشتباه است.
با فرض تمامی ناملایماتی که طی دههها از سوی ایرانیان به پناهندگان آوارگان و بیچارهگانِ افغانستانی روا داشته شده؛ با پیش چشم داشتنِ تمامی ابهاماتی که در خصوص عدم رعایت کنوانسیون رامسر از سوی حاکمیّت افغانستان و ایجاد مسیرهای انحرافی بر سر راه هیرمند وجود دارد؛ بازهم میتوان به حل مشکلات و رفع اختلافات امید بست اگر سیاستی سنجیده، مستدام و مسالمتجویانه درپیش گرفت. جاریشدنِ هیرمند به خاک ایران تنها با حسن همجواری و رایزنیهای فشرده و بهرهگیری از تمامیِ فصول مشترک میان ایران و افغانستان که هر دو در یک حوزهی فرهنگی و تمدنی هستند؛ ممکن است.
آنها هم مثل ما دل خوشی از دخالتهای نابخردانهی آمریکا در کشور خویش و در منطقه ندارند. تغییرات روزافزون جوی در جهان امروز در واقع بزرگترین شکست آن نوعی از نظام اقتصادی است که آمریکا و سرمایهداریِ متاخر مالی داعیهدار آن است: شکست بزرگِ بازار در تاریخ. بر این مبنا چگونه میتوان از طریق گفتگو با بنیادگراهایی که نوچههای هارِ استعمار نوین هستند امید به حلّوفصل معضلات زیستمحیطی داشت. در آن مدلی از سیاستورزی که برخاسته از تبیینی نکتهسنج از بومشناسی سیاسی و انتقادیِ حوضهی آبریز مشترک هیرمند میان ایران و افغانستان است؛ جایی برای طالبان نیست و نباید هم باشد.
دوم: غفلت از سابقهی بنیادگرایی
باید به یاد داشت که زایش و بالیدن القاعده، داعش، فرقههای دئوباندیِ deobandian متاثر از افکار افرادی، چون عبیدالله سیندهی و مولانا موهانی، جبههالنصره تحریرالشام و فرقههای متعدد بنیادگرا و بهطور کل بنیادگرایی اسلامی و سلفیگری، از حربههای بس کارآمد آمریکا در آسیای جنوب شرقی آفریقا و خاورمیانه طی دههها و بهخصوص پس از جنگ جهانی دوم تا کنون بوده و در تحلیل نهایی بههیچوجه نمیتوان بر روی یک گروهِ بیریشه مصنوع دستپروردهی استعمار، و مرتجع حسابی باز کرد. به مواردی از شراکت میان دول استعماری و گروههای بنیادگرا توجه بفرمایید:
(الف) اخوانالمسلمین در مصر، و جماعت اسلامی در پاکستان، پس از شکست فرانسه و انگلستان از مصر در جنگ سوئز در ۱۹۵۶، پولهای زیادی از سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و پنتاگون برای تجهیز خویش دریافت داشتند تا به جاسوسی دست بزنند فعالین سیاسیِ پیشرو را قتل عام کنند و برای زنان، فضای وحشت بیافرینند.
(ب) در اندونزی، یک میلیون نفر توسط بنیادگراهای فناتیکِ حزب سراکات اسلام و با سازماندهی و حمایت سیا، قتل عام شدند.
(ج) بزرگترین عملیاتِ تحت پوشش سیا که بنیادگرایان اسلامی نیز در آن دخالت داشتند در افغانستان روی داده. این اقدامات پس از سرنگونی رژیم ارتجاعیِ داود از سوی افسران رادیکال ارتش طی انقلاب هفتم ثور ۱۹۷۸ شروع شد. طی این رشته عملیات، امپریالیستها بیش از ۳۲ میلیارد دلار امریکا برای تجهیز نظامی، حمایت لجستیک و عملیات نظامی هزینه کردند.
(د) کماکان بیش از هفتاد درصد هروئین مصرفی جهان از مافیای مرزهای افغانستان و پاکستان و در لابراتوآرهای مدرنی تولید میشود که با کمک سیا شکل گرفته؛ تولید و قاچاق تریاک و هرویین شریان حیاتی طالبان و القاعده در افغانستان است. آنها، آب هیرمند را به تریاک بدل میکنند و دولت افغانستان به زعفران.
(ر) در سال ۱۹۹۶، تسخیر کابل توسط طالبان، زمانی میسر شد که مذاکرهای سرّی بین معاون وزیرخارجهی آمریکا در جنوب آسیا، رابین راحل، طالبان، و ژنرال شهنواز تنایی انجام شد. این گفتگو توسط ISI ترتیب داده شده بود. منبع مالی برای تسخیر کابل توسط غول نفتی ایالات متحده Unocal تامین شد.
(ز) گروه انقلابی فارک پس از نیم قرن رویارویی خونین با دولت کلمبیا سرانجام و در شرایطی که توافق صلح آنها در همهپرسی رد شده بود سلاحها را زمین گذاشته و به حزبی سیاسی بدل شدند. حکایت جنبش زاپاتیستا در چیاپاس مکزیک نیز همین بوده؛ آنها پس از سالها کشمکش سلاحها را کنار نهادند. اما هم در مکزیک و هم در کلمبیا، گفتگوها با فارک و زاپاتیستا از مجرای دولت رسمی و ارتش جلو رفت. در این میان از مشورتها و پیشنهادات انسانشناسان محلی که سالها در بطن چنین گروههایی به کار پژوهشی مشغول و زیسته بودند بهره گرفته شده است.
شاید میان گروههای مارکسیستی لنینیستی همچون فارک و زاپاتیستا که ادعاهایی رادیکال در زمینهی مسایل روستایی و ارضی داشتند؛ با بنیادگراهای مذهبی همچون طالبان از حیث وابستگی لجستیکی و ایدئولوژیکِ سلفیها به دول استعماری و بیگانه، تفاوت زیادی باشد لیکن یک چیز مسلّم است؛ اینکه نه جنگ و نه صلح با بنیادگرایی نباید از مجاریِ غیر رسمی دنبال شود. مذاکرات پشت پرده و با دول خارجی، بنیادگراها را جسور و گستاخ کرده و هم آنها و هم دولت افغانستان را از فرایند و چشمانداز صلح دور میکند. نباید فراموش کرد که کنترل منابع آب در دست دولت افغانستان است و نه هیچ کس دیگر.
(و) نمونهی دیگر، ترکیه و حمایتهای بیدریغاش از داعش است. در ترکیه هم، بنیادگرایی چیزی جز نیستی و مرگ بهبار نیاورده. شگفت آنکه دستگاه تبلیغاتی و رسانهای ترکیه مدام همهی تقصیرها را گردن کردها میاندازد. رجب طیب اردوغان، که در گسیل نیروهای تازهنفس القاعده و داعش به خاک سوریه هیچ تردیدی به خود راه نداد؛ مسبب اصلیِ احیا و گسترش سد آتاتورک در قالب طرح توسعهی آناتولی شرقی موسوم به GAP است؛ که نقش بهسزایی در خشکیدن هورالعظیم، تامین آب برای کشورهای عربیِ خلیج فارس، کاهش ۷۵ درصدی آب دجله و فرات و در نتیجه تبدیل عراق به کانون تولید ریزگردها داشته.
بنیادگرایی نه تنها خشکیدن بستر تفکر و اندیشه است که جغرافیا و سرزمین را نیز میخشکاند؛ لذا همانطور که کوهستانی هم بهدرستی اشاره نموده؛ افغانستان لانهی جاسوسبازیهای آمریکا انگلستان پاکستان عربستان، طالبان، و اخیرا ترکیه بوده؛ تضمینی هم نیست که اکنون نباشد.
سوم: گذر از تفرقه، پیش به سوی اتحادی سهجانبه
بر چنین بستری، و با توجه به تاریخ بنیادگرایی در آسیا خاورمیانه و در منطقه، بهتر است تا جای یک سیاستِ ناپیدا و رمزآمیز، یک دیپلماسی رو و آشکار نسبت به افغانستان پیشه شود. سیاستی مفهومپردازیشده در دپارتمانهای دانشگاههای ایران و افغانستان، و در محافل سیاسیِ رسمیِ ایران و دولتِ قانونی افغانستان، با هدف نهاییِ یافتن راه حلّی برای خشکیِ هیرمند و ایجاد امنیت در افغانستان. از دولت افغانستان شکایت به مجامع بینالمللی بردن و از دیگرسو، گفتمانِ گفتگو با طالبان را دنبالکردن، یک راهبرد متناقض است. گفتگو با طالبان، راهبردِ شکایت به نهادهای بینالمللی را – که اصولن و در ذات خویش چندان هم چنگی به دل نمیزند و یک راهحل نهایی و از سر ناچاری است- در نطفه خفه میکند. تصور بفرمایید کدام نهاد بینالمللی حاضر است ادعای حقوقی و ژئوپولتیکِ کشوری را که در معرض اتّهامِ گفتگو با طالبان است و یا درواقع چنین مراوداتی را دنبال میکند؛ دادرسی نماید؟
سیاق فکری فرهنگی و اجتماعی، و ساختارِ هنوزهم طایفهگیِ منطقه در دو سوی مرز، ایجاب میکند تا از ظرفیتهای علم انسانشناسی و جامعهشناسی برای نزدیککردن دو دولت و ملت و حلِّ معضل حقآبه بهرد برد و نه از تاکتیکهای سیاسی- امنیتی. تبیین این امر که افغانستانیها بهحق یا ناحق طی سالیان اخیر، ایران را دشمن خویش و آمریکا را دوست خود میپندارند؛ نیاز به کار و پژوهش انسانشناختی و جامعهشناختی دارد.
هیرمند که حال حاضر یک تهدید است باید به فرصتی برای شراکت سیاسی و اقتصادی ایران و هند و افغانستان، و منزویساختنِ لانهی بنیادگراها و سرچشمهی تامین مالیشان یعنی پاکستان، عربستان، و آمریکا در منطقه بدل شود. از میان سه کشور پیشگفته، دستکم پاکستان، از زمانی که عمرانخان بر سر کار آمده رویکردی مثبت نسبت به مواجهه با طالبان اتخاذ نموده و تا حدودی از قدرت ISI کاسته است. بههرحال، شراکت و اتحاد سهجانبه، تنها با حفظ روابط دوستانه و رضایتبخش برای هر سه سوی ماجرا (یعنی ایران هند و افغانستان) ممکن میگردد.
باری! اگر مردم افغانستان به این نتیجهی مهلک برسند یا رسیدهاند که عدم تامین حقّآبهی ایران از هیرمند، یک سیاست و راهبرد منطقی و میهنپرستانه از سوی دولت افغانستان است؛ دیگر هیچگاه نمیتوان به جاریشدنِ آب هیرمند دل خوش داشت.
طرف افغان چه کند؟
افکار عمومی در افغانستان نیز بهتر است آگاهانه به این نکته بیاندیشند که تا حضور آمریکا در افغانستان هست؛ طالبان هم خواهند بود و جنگ را به صلح ترجیح خواهند داد؛ این دو، همچون دو روی یک سکّه وجودی بههمبافته هستند. به موازات خروج یا کاهش نیروهای آمریکایی، طالبان نیز از جنگ به صلح نزدیک خواهند شد.
دولت افغانستان باید فکری به حال فساد دامنگستر در ساختار و تشکیلات اداری بکند تا افکار عمومی، آمریکا را در قدوقامتِ ازبینبرندهی فساد اداری یا ناجی مملکت نبینند. اما در این میان، همکاریِ مرضیالطرفینِ دولت افغانستان و ایران از مجاری رسمی و پذیرفته شدهی سیاسی نظامی و دانشگاهی در دو بخش تامین امنیت و حل مسالهی حقآبه باید ادامه داشته باشد. بحث خرید آب از افغانستان بههیچوجه نباید روی میز مذاکره قرار گیرد چرا که مغایر با موافقتنامههای بینالمللی و موازین حقوقی و اخلاقی است.
افغانستان درهرحال موظف به تامین آب است. دادههای علمی، ادعای نبود یا کمبود آب در خاک افغانستان را تایید نمیکنند. افغانستان، توافقاتی تجاری با هند و ایران دارد و باید این نکته را درک کند که همکاری بر سر مسالهی آب، در بلندمدّت یک بازیِ بُردبُرد است. شاید حاکمیّت سیاسی و شرقنشینانِ ایران در استانهای سیستان و بلوچستان، خراسان، و یزد طی چندین دهه ورودوخروجِ انبوه و بیضابطهی افغانستانیها، سختگیریها و کوتاهیهایی در قبال مهاجرین و پناهندگان افغانستانی روا داشته باشند؛ شاید افغانستانیهایی که درگیر قاچاق مواد مخدّر بودهاند؛ به سرنوشتی دردناک دچار شده باشند؛ اما خوب است تا در مقام مقایسه نگاهی انداخت به وضعیتِ اسفناک مهاجرین و پناهندگان آسیایی و افریقایی در استرالیا و اروپا، تا دریافت که هیچگاه هیچ کشوری همچون ایران، در طول تاریخ اینقدر ساده و آسان با مسالهی پناهندگان کنار نیامده است.
خوب است تا به لطماتی که جوانانِ ایرانی از بابت قاچاق مواد مخدّر از خاک افغانستان دیدهاند؛ اندکی توجه شده؛ تا واکنشی عاطفی به چنین مسایلی نداشت. اخیرا یکی از مقامات افغانستانی از واهمهی حاکمیّت ایران از نفوذ فرهنگی افغانستان به ایران بهخصوص در حوزهی زنان، سخن گفته است.
این سخنی بیمورد بیپشتوانه و نادرست است. هیچ تحلیلگر و هیچ جامعهشناسی نمیتواند منکر پیشرو بودن زنان ایرانی از هر حیث و دستِکم در خاورمیانه شود. میزان مردسالاری در افغانستان جزء بالاترینها در جهان است این متفاوت است با ایرانی که هرچه بیشتر و طی دستِکم یک دهه است که به سوی مساوات زن و مرد یا حتی زنسالاری حرکت کرده و میکند.
سخن آخر:
آنطور که از صحبتها و مواضع مقامات افغانستانی برمیآید؛ درحال حاضر و در کوتاهمدّت، یا میانمدّت، قطع گفتگو با طالبان، بزرگترین لطف و کمک به حلِّ مسایل امنیتی افغانستان است. طالبان فعلا و عجالتا تنها یک چیز را میفهمد و بر مبنای آن عمل میکند: اسلحه کشتار و تجارت مواد مخدّر. شاید همین حالا که این سطور درحال نوشتهشدن است؛ آنها حملهای دیگر به کابل را دردستِ اقدام دارند. افغانستانیها و ایرانیهای مرزنشین از هر مذهب و طبقه و جنسیت و قومی از این گروه متنفراند و هراسناک.
آمریکا البته، شیرخوارگاهِ طالبان و بنیادگرایی است؛ لذا هرگونه تماس گفتگو مذاکره و ارتباط با گروههای خطرناکی از این جنس، وارد شدن در زمین و گرفتار آمدن در توری است که ابرقدرتها مفصلبندیاش کردهاند که رها شدن از آن بسی جانفرساست؛ و به دستوپا زدن در باتلاقی میماند. دستگاه دیپلماسی ما باید از هماکنون در پی شناسایی و تحلیل آن کاندیدایی از انتخابات ریاستجمهوریِ آیندهی افغانستان باشد؛ که فصول مشترک بیشتری با فرهنگ ایران داشته؛ و رویکردی منطقیتر و منصفانهتر نسبت به منابع آبی مشترک و بحث امنیت منطقهای اتخاذ میکند. زمان برای ذخایر آبی سیستان بهسرعت درحال سپریشدن است و وقت زیادی به روز صفر باقی نمانده.