از این دست تحریفهای تاریخی، خیلیها ممکن است به زبان آرند. اما وقتی این سخنان از دهان کسی بیرون آید که سالها ریاست سازمان میراث فرهنگی، معاونت وزیر ارشاد، ریاست پژوهشگاه میراث، عضویت شورای عالی میراث، عضویت پیوسته فرهنگستان هنر و چندین سمت بلندپایه فرهنگی دیگر را در اختیار داشته، میتوان پی برد که چرا اوضاع فرهنگی امروزمان چنین شده است.
فرارو- امیر هاشمی مقدم؛ به تازگی آقای سید محمد بهشتی در برنامه خشت خام، در گفتگو با حسین دهباشی، سخنان شگفتی درباره دوره قاجار و جنگهای ایران و روس بر زبان رانده است. خلاصه سخن ایشان این است که از دست دادن منطقه قفقاز (گرجستان، ارمنستان و جمهوری آذربایجان)، مهم نبوده و این سر و صدا را حکومت پهلوی به راه انداخته برای منفیسازی نگاه به دوره قاجار. همچنانکه این جنگها، جنگ ایران و روس نبوده، بلکه جنگ آذربایجان و روس بوده است.
از این دست تحریفهای تاریخی، خیلیها ممکن است به زبان آرند. اما وقتی این سخنان از دهان کسی بیرون آید که سالها ریاست سازمان میراث فرهنگی، معاونت وزیر ارشاد، ریاست پژوهشگاه میراث، عضویت شورای عالی میراث، عضویت پیوسته فرهنگستان هنر و چندین سمت بلندپایه فرهنگی دیگر را در اختیار داشته، میتوان پی برد که چرا اوضاع فرهنگی امروزمان چنین شده است.
از میان ادعاها و تحریفات ایشان، من تنها به یکی میپردازم: ادعای ایرانی نبودن و بلکه تنها آذربایجانی بودن یک طرف این جنگ.
ایشان در جایی میگوید: «جنگ ایران و روس، جنگ آذربایجان و روس است. مثلا خراسان در این جنگ حضور داشته؟ مثلا تنگستانیها در این جنگ حضور داشتند؟ لرها و ایلات بختیاری و قشقایی در این جنگها حضور داشتند؟ کردها در این جنگ حضور داشتند؟» و سپس خودشان پاسخ میدهند: «نه! این جنگ آذربایجان بوده با روسها. از نظر فهم مردم ایران. از نظر حکومت مرکزی هم یک جنگ منطقهای بوده».
وقتی کسی که مهندسی خوانده (و البته چهل سال است به ناحق در بالاترین جایگاههای تصمیمگیری فرهنگی این کشور تکیه زده)، درباره تاریخ نظر بدهد، نه ادعایش بهتر از این میشود و نه وضعیت فرهنگی کشورمان.
نگارنده دستکم از سه کتاب تاریخ دست اول از این دوره، برای رد ادعای آقای بهشتی گواه میآورد. نخست، کتاب «تاریخ نو» که جهانگیر میرزا، پسر عباس میرزا آنرا نوشته و بهواسطه اینکه خود از فرماندهان این جنگها بوده، به قول عباس اقبال آشتیانی، کتابش در توصیف دوره تاریخی یادشده، بینظیر است. دوم، «تاریخ منتظم ناصری» نوشته محمدحسن صنیعالدوله که در جلد سومش، به این جنگ میپردازد. سوم، «روضهالصفای ناصری» نوشته رضاقلی خان هدایت.
از عوامل مهم تحریک ایرانیان به جنگ (که البته باعث از دست رفتن سرزمینهای بیشتر و شکستهای سنگین ایران شد)، روحانیون غیر آذربایجانی بودند. چنانکه جهانگیر میرزا مینویسد: «جناب آقا سیدمحمد [معروف به مجاهد که از سوی پدری اصفهانی و از سوی مادر، بهبهانی بود] ... از کربلای معلی با سایر علمای عراق عرب به عزم رزم دولت روس و برانگیختن خاقان مغفور به این کار، به فتوای عقل و شرع، به عراق عجم شدند و به جمیع علمای عراق و آذربایجان رقعه نوشته، حکم به وجوب این یورش و شورش نمودند» (ص: 30). بسیاری از این علمای غیر آذربایجانی ایران، همچون خود سید محمد مجاهد یا ملا احمد نراقی همراه با سپاه به جنگ با روسیه رفته بودند (ص: 44). البته اگر قدرت گرفتن این علما و سیاسی شدنشان نبود (که اتفاقا در دوره فتحعلی شاه دوباره روحانیت توانست در قدرت سیاسی شریک شود و از جمله، مردم را علیرغم بیمیلی دربار، به جنگ تحریک کردند)، هرگز جنگهای دوره دوم بین این دو کشور در نمیگرفت تا منجر به ترکمانچای شود (همین علما این بار، ضعف ایمان سپاه ایران را مایه شکست دانستند نه برتری نظامی قوای روس). هرچند امثال آقای بهشتی و تاریخ رسمی کنونیمان، میلی به بیان این نکته ندارند.
وزرای عباس میرزا نائبالسلطنه در این جنگ هم غیر آذربایجانی بودند. میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی، در جنگهای نخست ایران و روس، وزیر نائبالسلطنه میشود و به تبریز میرود. عباس میرزا همچنین میرزا اسدالله نوری مازندرانی را وزیر جنگ و تعلیمات سربازان جنگی خود کرده و به وی دستور داد تا افراد سرشناس و روحانیان را به نقاط مختلف کشور فرستاده، سربازگیری کرده و به تبریز، به عنوان پایگاه فرماندهی حنگ بفرستند. این لشکریان همانگونه که در ادامه خواهیم نوشت، از جای جای ایران گردآوری شدند. چنانکه رضاقلی خان هدایت هم سخن از «تمامیت ایران بر آشفته شد» به میان میآورد. ناصر نجمی که جزو نخستین کتابهای تحلیلی را درباره جنگهای ایران و روس نوشته، اشاره دارد که عباس میرزا «سپاهیانی تعلیمدیده و جنگآور که به صد هزار نفر میرسید را از نقاط محتلف کشور جمعآوری کرده و به منظور دفع تهاجم روسها در سرحد شمال باختری ایران متمرکز ساخت» (نجمی. 1326: 31-30).
اما اگر دقیقتر بخواهیم به اینکه سپاهیان لشکر ایران از کجا آمدهاند اشاره کنیم، نشانههای فراوانی در همان منابع دست اول تاریخی به دست میآوریم. جهانگیر میرزا از این لشکریان غیرآذربایجانی بسیاری در جنگ با روس نام میبرد؛ برای نمونه:
«لشکرهای عراق» (ص: 48) که منظور وی، سپاهیان مناطق مرکزی ایران یا همان عراق عجم است؛ ملایر و تویسرکان: عباس میرزا «حاکم ملایر و تویسرکان با فوج نظام ملایر و دو فوج دیگر از افواج عراقی و هشت عراده توپ و چهار هزار سوار از لشکریان خاصه مامور فرمودند که از راه مغان روانه شده» (ص: 33). و میدانیم که مردمان این دو شهر، به لرها و فرهنگ لری نزدیکند و بههرحال آذربایجانی نیستند.
لشکر سمنان و دامغان و خراسان: «در این بین، خاقان مغفور، اسماعیل میرزا را [...] با دو فوج نظام سمنانی و دامغانی و دو عراده توپ و هزار سوار خراسانی به امداد نائبالسلطنه مرحوم فرستاده بودند» (ص: 34). و البته آقای بهشتی به صراحت حضور خراسانیها در این جنگ را رد میکند.
«لشکریان مازندران به ریشسفیدی میرزا علی گرایلی و طهماسب خان لاریجانی» (50)؛ صنیعالدوله هم در تاریخ منتظم ناصری، درباره فرماندهان قشون پیاده در جنگ با روس، اینها را نام میبرد: «میرزا محمدخان لاریجانی، اشرفخان دماوندی، عبدالله خان ارجمندی، صادقخان تنکابنی، احمدخان سوادکوهی، علی اصغرخان بندپی، آقا اسماعیل و آقامهدی بالارستاقی، حسن سلطان کلبادی و...» (1363: 1469) که همه اینها مازندرانیاند.
همچنین در نخستین حمله سپاهیان عباس میرزا به سپاهیان روس، دو طایفه شاهسون و خواجهوند (که این دومی کُرد بوده و در کردستان و کرمانشاه کنونی –و بخشی در مازندران- اقامت دارند)، پیشگام حمله شدند. که آقای بهشتی حضور کردها در این جنگ را هم نفی کرده است.
هرچند گاهی میدان نبرد از آذربایجان فراتر رفته و مثلا یکی از سرداران روسی، یکبار با کشتیهای جنگی به رشت حمله میکند. میرزا موسی منجم باشی، حاکم گیلان و بهویژه مردم دو شهر رشت و انزلی، بخش زیادی از این مهاجمان را کشته، بقیه را فراری میدهند.
در جای جای هر سه منبع یادشده، دهها بار از «لشکر ایران» و گاهی «اردوی ایران» در برابر لشکر روس سخن به میان میآید. در برخی صفحات این منابع، گاهی چندین بار نام «لشکر ایران» در یک صفحه به کار برده شده است (همچون صفحه 49 «تاریخ نو»). حال باید پرسید جناب بهشتی از کجا به این فهم نائل آمدهاند که اینان نه لشکر ایران، بلکه تنها لشکر آذربایجان بودهاند؟ به هرحال دهها گواه دیگر مبنی بر نادرستی ادعای آقای بهشتی میتوان از منابع تاریخی بیرون کشید که به درازا کشاندن سخن، مناسب یک یادداشت رسانهای نیست.
همه شکستها و خاک پیشکش کردنهای فتحعلی شاه را، آقای بهشتی بزرگنمایی و تلقین حکومت پهلوی و انگلیس میداند و شاکی است که چرا ما برای از دست رفتن افغانستان و سرزمینهای جنوبی خلیج فارس به دست انگلیس، ناراحت نیستیم؟ اتفاقا ایرانیها برای آنها هم ناراحتند و شخصیت بسیاری از ما، «دایی جان ناپلئونی» و بدبین به انگلیس است. اما خباثتهای روسیه در جداسازی سرزمینهای قفقاز و قطع نفوذ تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایران در آسیای میانه را فراموش کردن، کار کسانی است که شعار «نه شرقی، نه غربی» را به «نه غربی، نه باز هم غربی» محدود کرده و از اینکه ایران مستعمره سیاسی روسیه و اقتصادی چین شود، ناراحت نیستند. از همین رو است که باور دارم امثال آقای بهشتی نه از روی نا آگاهی، بلکه اتفاقا آگاهانه چنین تحریفهایی را ایجاد میکنند تا در دامان روسیه افتادنشان را توجیه کرده باشند. کاش روزی از این بازی دادنهای «برادر بزرگ» از یکسو و «روباه پیر» از دیگرسو رهایی یابیم.