فرارو- آرمان شهرکی؛* ایران و ایرانی را سزاوار این نبود و نیست که شهروندش اینچنین خشونتبار و دردناک با نیرویی شاخبهشاخ شود که به فرض قرار این بوده و هست که نظم و انتظامی در شهر برقرار کرده و دفع شرّ کُنَد. هرگز گمان نمیبردیم که کار به این جاهای باریک بکِشَد به باران سنگ و بارش فحش.
تجربه تلخ و غمباری که همین چند سال قبل هم شاهدش بودیم. در فیلمی گروهِ بههمفشردهای از اونیفرمپوشهایی با لباس مشکی و موتور مشکی و خلاصه همهچیز مشکی در محاصرهی تعدادی جوان قرار دارند دو طرف به همدیگر دشنام میدهند و لگدپرانی میکنند گرچه یکسو مسلح است و سوی دیگر نه، اما وقتی صحنه را میبینی دلت میگیرد بغض میکنی اشک از چشمانت سرازیر میشود و دلت برای هردو سمت ماجرا میسوزد که چرا؟!
آخر چرا سربازی که باید مایهی مباهات و افتخار ملت و میهن باشد سنگ و فحش بخورد و شهروندی که گمان میکرده بهوقت استیصال و گرفتاری به آن سرباز اتکا کرده و دلگرم خواهد شد امروز نداند که چگونه و کجا خود را از ضربهی باتوم نجات دهد یا بر چشمانِ سرخش چه مرهمی نهد؟
کار به جایی کشیده که یکی برای دیگری شده اژدهای هفتسر و آن دیگری برای این یکی اراذل و اوباش و فریب خورده و لات و چارواداری برای دودوزهبازیِ اجنبی. مثل کابوس میماند کابوسی که جهان سیاست رقم زده.
آدم وقتی به پیشینهی دیارش فکر میکند همانی که آن اجنبیِ کذایی روی سرمان میگذارد تا حلواحلوا کنیم و بعد بگیروببندها و بزنبزنها را میبیند دوست دارد که این سال و این روزها تند و تند بگذرد تا زودتر پیر شود. زود پیر شود یا به خوابی خوش و شیرین و ناگهانی فرو رَوَد با تبی کیفآور و بعد به خواب ببیند که وزیر کشورش پشت تریبون آمده و از حق همه برای آزادی تجمع میگوید و وزیر اقتصاد آمده میگوید که فلانقدر تومان را از حلقوم مفسدین کشیده بیرون به خزانه بازگرداندیم و این هم سندش؛ و بعد دانشجوی فلان دانشگاه را در رویا ببیند که با افتخار و غرور، مرتب و شکیل و برازنده از زیر سردرِ دانشگاه رد میشود غروری هزارمرتبه بیشتر از تبختر دانشجوی سوربن که به پانتئون خیره شده جایی که بنیانگذاران انقلاب کبیرش هر روز ارج میبینند و بر صدر مینشینند؛ و بعد ببیند که صداوسیمایش همش برنامههای کسلکننده و هزارفرسنگ دور از واقعیت پخش نمیکند و آنگاه در خواب ببیند... بگذریم اینها همه در رویاست.
آن ناخودآگاه سانسورزدهی من تلنگر میزند که بیدار شو! برخیز تا رویایت پتهی آرزوهای مگویت را بیشتر به آب رسوایی ننداخته. آدمی به رویا وقتِ خواب چیزهای عجیب و غریب زیاد بههم میبافد!
آرزو دارم که سوز سرمای خشک و بیحاصلِ زمستان زودتر بگذرد. سرمایی که درک صریح سیاست را در سرزمینم اینقدر پیچیده کرده.
سیاستمدار و مسئول ایرانی که از بام تا شام سنگ مردم بر سینه میزندباید پای لرز کنشورزیِ همین مردم بر صحنهی سیاست هم بنشیند با درجهای بالا از تسامح و تساهل و تبعات لواحق و جوانب خیلی چیزها را برتافته خوش بدارد.
بهفرض دانشجوی سیاسی یک نمونهاش همین است که به وقت امتحانات فاینال درس را میبوسد میگذارد کنار و میآید تا درب دانشگاه را از پاشنه و نردهاش را از سیمانِ سخت بیرون بکشد باید پذیرفت که این هم یکجور سیاستورزی و انتقاد است و یکجا یا چندجای کار ایراد داشته که اینطور شده. اگرهم مجوز دادهایم که موسسهای روز روشن کاسبکاری کند حال که پول مردم را بالا کشیده؛ یا دزد را گرفته معرفی کنیم یا امانتِ سپردهگذار را تا قِران آخر پس بدهیم. مثالها زیاد است.
عجالتا، اما خیلی چیزها بر منوال نیست و کارها به قاعدهی درست درنمیآید. درون جامعه انباشته از آرزوهای بزرگِ بربادرفته است و در میان بزرگان جای حسنسیاست دشنامگویی حاکم شده. نمیگویم جهنمی شده کاش بهشت میشد یا اینکه به قول مولانا حق نشاید گفت: جز زیر لحاف! گفتهاند میگویند خداکند که گوش شنوایی باشد و ترتیب اثری که اگر نباشد خدا به داد همهمان و به داد این مملکتِ بینوا برسد. کشوری که دشمنتراشیهای بیفایده و عجولانه دوستی برایش باقی نگذاشته.
به اطراف که نگاه میکنی خوب درمییابی که یکی خط فارسی را نشانهی استیلای ایران بر فرهنگاش میداند دیگری آب به رویمان بسته بعدی روزی نیست که گروهی فلکزده را در مرزها برای خرابکاری شانتاژ نکند آن دورترک در جنوب آنور آبهای نیلگون آنقدر تب دشمنی و کینه بالا رفته که اگر ساختمانی در ایران فرو بریزد همهشان دلشاد میشوند و دیگرانی که تنها بهوقت نیاز و درماندگی ایرانی را میشناسند و بس. اگر در سیاست خارجی بیتدبیر و بیظرافت عمل کردهایم دستکم باید اینجا در داخل، کمی خردورزی پیشهی خویش کنیم تا مایهی آبروریزی خود و شادکامی حریفان نباشیم.
ایران لحافی است که اگر قرار شد هرکس از سویی بکِشد چهل تکّه خواهد شد. لیکن هم در اوج و هم در حضیضش رادمردان و آزاداندیشانی بودهاند و هستند که نام ایران را جاوید نگاه داشته و مردمی خوب و نازنین که میدانم در خلوت خویش میگریند از باران سنگ و بارش فحش و بسی چیزهای بدِ دیگر، میدانم!
ای کاش زمستان و آشوبش بر شیشههای پنجره زود بگذرد و ایکاش در خانه زیر پنجره گل دهد یاس پیر ... هرچه زودتر!
* پژوهشگر