گزارش دریافتی- مهناز پارسا؛ وسواس یک اختلال اضطرابی است، این اختلال که شامل افکار مزاحم، ناخواسته، بی معنی، است که به صورت یک ایده، فکر، تصور، حتی عقیده در فرد دیده میشود.
این اختلال معمولا شخص را بشدت مضطرب و سرگردان میکند. فرد میداند که افکارش صحیح نیست اما خود را ناگزیر از تکرار اعمالی میبیند که با اجبار توام است.
این اختلال خود را ممکن است به شکل عملی (مثلا شستشوی دایمی منزل، دست و غیره، شمردن کاشیهای خانه و ...) یا به شکل فکری خود را نشان دهد.
وسواس عملی _ فکری هم وجود دارد که شخص درگیر هر دو مورد است. در وسواسهای فکری فرد دچار تصورات و افکاری مغایر با اخلاقیات خودش میشود، نمی تواند از دست افکار خلاصی پیدا کند و رنج میبرد. معمولا فرد راهکاری به نام خنثی سازی افکار دارد. در واقع در اختلال اضطرابی وسواس شخص بیمار افکار خودش را به نوعی ابطال میکند.
تفکر شخص وسواسی سحرآمیز است. فرد وسواسی فکر میکند آنچه میاندیشد به وقوع میپیوندد و بنابراین از اندیشه و تفکر خودش به سختی مضطرب میشود. سعی میکند که با افکار مبارزه کند. دست به خود سانسوری میزند با این وصف معمولا افکار به طریقی خود را به دایره ی خود آگاهی کشانده و شخص رو در رو با فکر یا تصور خود قرار میگیرد و باید که در جهت ابطال آن کاری انجام دهد.
اختلال وسواسی معمولا در سنین نوجوانی و همگام بلوغ خود را نشان میدهد. سنی که مراجعه کنندهها به پزشک رجوع میکنند معمولا 20 سال است.
اختلال وسواس یک اختلال جدی است که منجر به ترس، نگرانی و اضطراب فرد میشود، در موارد شدید فرد از سازگاری با محیط باز میماند و در صورتی که بیماری درمان نشود به شکل دایمی و مزمن در میآید.
شخص مبتلا به این بیماری، تصورات ذهنی خاصی دارد که هیچ کنترلی بر آن ندارد. شخص باید به شکل اجباری اعمالی را انجام دهد که از میزان اضطرابش بکاهد. برای مثال باید دستهایش را مکررا بشورد تا میکروبها باعث بیماری اش نشوند.
اختلال وسواس اختلالی شناخته شده ایی برای همه ی افراد است. انواع این بیماری به شکل وسواس شستشو، مرتب کردن وسایل به ترتیب خاص، چک کردن اینکه مثلا درب خونه بسته است یا بازه؟ فحاشی در مکانهای خاص، وسواس شمارش، رعایت نظم و ترتیب به شکل افراطی به چشم میخورد.
در پژوهشهایی که تا به حال انجام شده متوجه شده اند که وسواسیها شخصیتی کمال طلب دارند و باهوش هستند. عموما افرادی مبتلا به این عارضه مبتلا میشوند که والدینی سخت گیر و انعطاف ناپذیر داشته و از کودکی در موقعیتهایی قرار داشته اند که به کودک سختگیری کرده اند.
والدین عموما طعنه زن، بی گذشت، قلمبه گو بوده اند. توقعات گزافه ایی از بچه داشته و در موارد اخلاق و وجدانیات به بچه سخت گرفته اند. البته پیشینه ی خانوادگی نیز در ایجاد این اختلال موثر است.
تحقیقات نشان میدهد که میزان توارث در این بیماری به شکل کم دخیل است، اما اکثرا معتقدند که نقش محیط در شکل گیری این بیماری بسیار پر رنگتر است.
بیماران وسواسی عموما طرز تفکر سحرآمیز دارند. معمولا افرادی اند که به اعتقادات خاصی پایبند هستند، تصور میکنند که فکر یک مسئله باعث حقیقت یافتن آن موضوع میشود. در واقع این افراد فرقی بین فکر و عمل نمی گذارند و برای همین از افکار خودشان رنج میبرند. تصور میکنند آنچه را که فکر کنند به وقوع میپیوندد.
در این مورد با شخصی به نام مستعار الف به صحبت نشسته ام. ایشان در 20 سالگی به خاطر وسواس به دکتر رجوع کرده است. ایشان میگوید: من 17 یا 18 ساله بودم که احساس کردم افکاری آزاردهنده و غیر منطقی به ذهنم میآید و از طرفی وسواس شستشو داشتم.
تصوراتی راجع به اینکه دستهایم آلوده است و باعث بیماری دیگران میشود به ذهنم میرسید. من مکررا لباسهای خود را میشستم و کم کم به این نتیجه رسیدم که اتوبوسها، ماشینهای شخصی، مبلمان، پول، دفتر و قلم و ... همه ی اشیاء آلوده است.
یک ظرف الکل تهیه کردم و مکررا دستم را با الکل میشستم، بعد با مایع دستشویی میشستم. لباسهایم را به طور مرتب میشستم.. تقریبا همه ی اشیای شخصی ام را میشستم...
از ایشان میخواهیم در این مورد توضیح بیشتری دهد. میگوید: برای سالها من با افکارم خودم را شکنجه کردم. دکتر معتقد بود که من خودم را آزار میدهم. در مورد مذهب و دین مشکل داشتم که این قسمت بسیار دردناک بود. گاه افکاری توهین آمیز به مغزم میرسید که من میترسیدم افکارم در ضمن آسیب رسان به دیگران باشد.
از طرفی وسواس شستشو داشتم و تصور میکردم که ممکن است دیگران یا خودم را بیمار کنم. ترس از اینکه باعث بیماری دیگران بشوم باعث شده بود که من همه چیز را میشستم و دستهایم بر اثر شستن مکرر دایما پوسته پوسته میشد و من هیچ راه چاره ایی نداشتم.
بعد کم کم دایره ی افکار من گسترش پیدا کرد و من در آن زمان که به دکتر رجوع کردم آنقدر ناراحتی حاد، غیر قابل تحمل شده بود که زندگی برای من غیر ممکن بود؛ افکار منفی تمام روز مرا مشغول کرده بود. من میخواستم ادامه تحصیل بدهم ولی به دلیل وسواس شدیدم این ممکن نمی شد.
از توضیحات الف به این نتیجه میرسیم که الف دچار تناقضی آشکار در افکار و اندیشههایش بوده است. یک تزلزل فکری به ذهنش راه پیدا کرده بوده و افکاری مغایر اخلاقیات و اعتقادات شخص اش، خودش را به ذهنش میلغزانده و آزارش میداده است. توان مبارزه با افکار منفی اش را نداشته و بیماری رشد پیدا کرده و همین باعث شده که از سازگاری با محیط باز بماند.
از الف در مورد پیشینه ی خانوادگی شان پرسیدم. میگوید: پدر و نیز مادرم شخصیتی وسواسی و سختگیر داشتند. اگر کوچکترین اشتباه میکردیم ما را به سختی سرزنش میکردند. تنبیه بدنی نمی کردند ولی با کلامشان تحقیرمان میکردند.
در مورد شیوه ی درمانی از الف میپرسیم. الف میگوید: ابتدا که به دکتر رجوع کردم به من داروهای ضد وسواس دادند ولی درمان نشدم همین باعث شد که تصمیم گرفتم برای روانکاوی به یک دکتر رجوع کنم و روانکاوی تاثیر فوق العاده ای بر رویم داشت و موثر بود.
از ایشان میپرسم: آیا با روانکاوی درمان شده است؟ میگوید: احساس سلامتی بیشتری نسبت به گذشته دارم، بعضی از وسواسهایم کاملا ریشه کن شده.. بعضیها کمرنگ شده و در مجموع هیچ فکری اذیتم نمی کند.
از الف تشکر میکنم. در اندیشه هستم که آیا بشر میتواند با فکر خودش یک بهشت یا یک جهنم برای خود درست کند؟ به نظر من ظاهرا میتواند.
منبع: برداشت آزاد از کتابها و جزوات روان شناسی