دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در شماره امروز روزنامه اعتماد، مطلبی درباره انصراف خاتمی از انتخابات نوشته است که در زیر می خوانید:
خاتمی رفت. رفتنش مثل آمدنش، برای من غیرمنتظره بود. انتظار نداشتم بیاید. چون پیشا پیش معلوم بود این انتخابات، انتخاباتی دیگر است. انبوه فتنه ها که در کمین آمدنش بودند، به هر عاقلی می گفت که آمدن به صلاح نیست. اما او شجاعانه آمد.
رفتنش نیز اما برای من غیرمنتظره بود. گردبادی که در آستانه اولین حرکت های تبلیغاتی اش برخاست، عقل و هوش را از سر هر انسان متوسط جویای نام و نان و مقامی می برد. اما او شجاعانه رفت. احساس اندوه عمیقی از خبر رفتن او دارم. بگذارید از مقدمه یی شروع کنم مبادا که قلم به رغم خواست من راه مداهنه پیش گیرد.سیاست یک چهره ژانوسی است مثل همه جنبه های دیگر زندگی. عمیق ترین رذائل را با والاترین فضایل انسانی توامان دارد.
به همین جهت گاه دانی است بیش از آنچه بیندیشی و گاه چنان عالی که در تصور فرد انسانی نمی گنجد. جالب این است که سرشت سیاست تنازع است و تصادف. در صحنه پرآشوب سیاست یکباره دست تصادف تو را از اوج والایی به حضیض ذلت پرتاب می کند و از اوج ذلت به قله فضیلت. به ظاهر همه چیز از تصمیم های کوچک آغاز می شود. اما همین تصمیم های کوچک، بزرگ می شوند. فرد را به یک چهره قدیس یا یک جبار بدل می کنند. گاه والا و گاه به شدت پست. نه افراد آنچنان فی نفسه بزرگ اند و نه اینچنین فی نفسه پست و فرومایه. سر این همه بزرگی رذیلت ها یا فضیلت ها را در سرشت سیاست بجویید. سیاست میدان بزرگ خیر و سرنوشت عمومی است. جایی است که افراد و مساله های کوچک آنها در حیات کلی جماعت ذوب شده و امری بزرگ را آفریده است.
کردارهای کوچک، خوب یا بد، صدها هزار برابر می شوند. آنجاست که یک کردار راست به یک حماسه انسانی بزرگ و یک خطای کوچک به یک شقاوت عظیم بدل می شود.خاتمی یک تصمیم کوچک گرفت. قرار بود در رقابت های انتخاباتی حاضر باشد. حالا تصمیم گرفته است که نباشد. رفت. به همین سادگی. اما فقدانش در میدان رقابت، سیاست را پر از یک حضور مبارک می کند. حضور ارزش های والا. چون عادت نداشته ایم که کسی از میدان سیاست به انتخاب خویش برود. دیگران یا هستند و اصولاî فرض بر نبودشان نیست حداکثر این است که از یک مقام عالی به یک مقام عالی دیگر نقل مکان کنند و وحشت زده به تداوم مناسبات موجود بیندیشند، یا نیستند و با چشمانی شهوت زده در انتظار ورود به این میدان هستند. اینان عقل و خرد و هوش و گاه دار و ندار و جان و مال خود را در راه آن وحشت یا این شهوت کور کننده از دست می دهند.
خاتمی تصمیم کوچکی گرفت. فقط رفت. اما این رفتن به معنای گشودن پنجره یی به یک افق تازه بود. با رفتنش بسیاری از آنچه را از میدان سیاست رفته بود، به میدان سیاست فراخواند. رفتن خاتمی مثل فقدان پرشکوهی است که از ارزش های والای انسانی خبر می دهد و همین است که اندوهبار است اما اندوهی پرشکوه. از جنس ماتم و مصیبت نیست. از جنس اندوه عمیق انسانی است که به همان اندازه غم، احساس امنیت و امان و زندگی نیز در آن موج می زند. سیاست اینچنین است که یکباره خصلتی تازه از خود نشان می دهد. سیاست اغلب صحنه رقابت کوته اندیشانی است که نام و نان خود را به بازی با مصالح عموم بسته اند. چنین است که اهل هنر و ادب و فرهیختگی و فضیلت اغلب راه خود را از میدان سیاست به عزلت و کنج فضیلت های فردی می کشند. اما یکباره رنگ عوض می کند و آنچه دانی بود به صحنه تجلی ارزش های پاک و عالی انسانی بدل می شود. آنگاه هر اهل فضیلت گوشه نشینی را به سخره می گیرد و به میدان تجلی عرصه سیاست متوجه می کند.
همین چهره ژانوسی فضیلت و رذیلت است که به سیاست وجهی افشاگر می بخشد. گاه در عمق رذائل متعارف، فضیلت های کوچک بزرگ می شوند و آینه کردار مردم می شوند. الگوها ساخته می شود و چهره های فانی در تصویر مردم به چهره ها و خاطرات ماندگار بدل می شوند چنان که از منظر این فضایل نیز نقاب از چهره رذیلت ها برگرفته می شود و آنچه در پس پشت تحلیل و مصلحت اندیشی ها و گفت وگوها، هزار نقاب و لباس مبدل بر تن داشت، عریان می شود و خطاهای کوچک مثل رذائل بزرگ انسانی پدیدار می شود. قصدم به هیچ روی این نیست که از خاتمی اسطوره بسازم و او را به یک قهرمان اسطوره یی بدل کنم. خاتمی انسان متوسطی است مثل دیگران. اما این فرصت را دارد که در صحنه سیاست تصمیم های کوچک و صادقانه یی بگیرد.
این سرشت و موقعیت سیاست است که او را بزرگ و فضایل فردی او را به یک سرمایه جمعی بدل می کند. تقصیر از او نیست که در این زمینه تنهاست. درخشش او ناشی از قاعده ندرت است. چنین است که از رفتن او احساس اندوه عمیقی دارم؛ اندوهی که به هیچ روی از جنس ماتم نیست. بلکه با رگه هایی از نشاط ناشی از امنیت و ایمان نیز توام است.
اهل سیاست ما تازه درمی یابند که تنازع و رقابت فضیلت سیاست است. البته از سر ناچاری پذیرفته اند. هر چه تلاش کرده اند همه را ذیل یک پرچم و شعار درآورند به نتیجه نرسیدند و شعار وحدت و یکپارچه شدن را ناکام یافتند. از سر ناچاری به ضرورت رقابت در صحنه سیاسی تن در داده اند. اما واقع این است که رقابت فضیلت عرصه سیاسی است. رقابت شرط خردورزی است و خرد سیاسی در نتیجه تنازع و رقابت گروه های گوناگون است که بالیده می شود.
اما تنازع سیاسی به تبع چهره ژانوسی رذیلت و فضیلت دو سنخ متفاوت دارد. رفتن خاتمی همه ما را از یک سنخ به سنخ دیگر فراخواند. اجازه بدهید در زمینه این دو سنخ توضیحی عرض کنم.
ارزش ها، منافع جمعی و گروهی، آرمان های سیاسی همه از جنس سیاسی اند و همه مقتضی همان دو چهره ژانوسی رذیلت و فضیلت. این همه گاه از زاویه رذائل خود با یکدیگر رقابت می کنند و گاه از زاویه فضایل. اگر سنخ اول حادث شود، رذیلت، رذیلت می افزاید و اگر سنخ دوم، فضیلت فضیلت زا می شود.
در صورت اول، بازیگران هر روز حقیرتر و کوچک تر و فرومایه تر می شوند و در صورت دوم، بازیگران هر روز بزرگ تر و بالیده تر و والاتر. عرصه سیاسی ما عرصه رو به فزونی گرفتن سنخ اول است. رقابت هست.
رقابتی که هر روز دامن گسترتر از پیش می شود. اما حاصل کوچک و حقیر شدن همه بازیگران، امور و انگیزه ها و مسائل و مصایب فردی و خصوصی هر روز بیش از پیش میاندار میدان رقابت سیاسی می شوند.
اما خاتمی با رفتنش سیاست را به رقابت از جنسی دیگر فراخوانده است.
او تصور می کرد باقی ماندنش در فضای پرفتنه امروز به معنای تشدید فضای رقابت از سر رذالت هاست. حال به عنوان کسی که رفته و در این میدان منفعتی برای او متصور نیست از همه می خواهد که کمی هم از منظر فضایل متکثر و ناسازگار انسانی رقابت کنند.
کمی هم سیاست را به تنازع میان حوزه ها و قلمروهای ناسازگار فضایل انسانی بدل کنند. او رفت تا نشان دهد می توان هم رفت. پس اگر نمی رویم و مانده ایم باید توجیهی برای آن دست و پا کنیم؛ توجیهی که ماندن را به یک فضیلت و شجاعت سیاسی بدل کند.