بلاگر ملکوت در خصوص حضور همزمان خاتمی و موسوی اینگونه نوشته است:
بحث در مورد اینکه خاتمی باید نامزد رياست جمهوری میشد يا نه، ديگر الآن بيهوده است، مگر اینکه يا مشکلی شخصی با خاتمی داشته باشيم يا حضور او را برای جامعه مضر بدانيم (حداقل آفتِ اين موضع تشبه به روزنامهی سابقِ عصر - به قول حسين قاضيان - و همنوایی صریح با آن است!).
در نتيجه، بايد اوضاع را در شرايط موجود سنجيد. کارهای سیاسی، عمدتاً بازگشتناپذیرند. به عبارت دقیقتر، نمیشود کاری کرد و حرفی زد و بعد با اقدامی دیگر به خنثاسازی عمل يا سخن قبلی پرداخت. «عالمی را یک سخن ويران کند» و در سياست این نکته بسیار پررنگتر است (کارِ آقای لاریجانی به اين زودیها از خاطرهی منتقدان محو نخواهد شد، هر چند بگويد به فرمودهی کسِ دیگری به سودان رفته بود). این مقدمه را برای این گفتم که نتيجه بگیرم، سخن خاتمی مبنی بر اينکه يا او نامزد رياست جمهوری میشود يا ميرحسين موسوی، دیگری تيری است که از کمان جسته است.
خاتمی باید کنارهگیری کند؟ به اعتقاد من نه. مثل روز روشن است که نه. دلیلی برای این کار نیست. مگر سیاست و مصلحت عمومی کشور، رفاقت و رقابت مرامی است؟ مگر انديشيدن به مصلحتهای دراز کشور، با قرار و مدار و شرطبندی تعيين میشود؟ میخواهم به این نکته برسم که اصل سخن خاتمی که یا او میآيد يا ميرحسين موسوی، چندان وزن مهمی در تعيين تکليف امروز ما ندارد. همان موقع هم وزنی نداشت چون بيشتر به يک بازی سياسی و تبلیغاتی برای گیج کردن مخالفان شبیه بود (ولو هرگز هدف خاتمی اين نبوده باشد). در نتيجه، اگر خاتمی حتی امروز چون و چرا کند یا به تردید بیفتد که باید کنارهگيری کند يا نه، معنایی جز تذبذب و ترديد نخواهد داشت.
خاتمی نه قرار است دلِ روزنامهی کيهان را به دست بياورد و نه قرار است منتقدانِ دوآتشهی اصلاحطلبان، مشارکتیها و کل دوم خردادیها را شاد کند. اولويت خاتمی در اين شرایط بايد انديشيدن به مصلحت درازمدت کشور و تدوين و تقریر برنامههای انتخاباتی (و اجرايی دولتاش در صورت انتخاب) باشد. خاتمی در انتخابات آینده، از مهرههای مهم بازیگر در صحنه خواهد بود (با تمام ایرادهایی که به او وارد است). به نظر من اصلاً معنا نداشت خاتمی سرنوشت نامزدیاش را به موسوی گره بزند. خوب زده است. حیف که اين کار را کرده، ولی باید به جلو نگاه کند الآن.
پس: اينکه حالا ميرحسين موسوی نامزد شده است، هيچ مدلول معرفتی يا الزام عملی برای خاتمی نمیآورد. خاتمی میتواند به کارش ادامه دهد، میرحسين موسوی نيز. وجود اين دو منافات و تعارضی با هم ندارد. انتخابات آينده هم به نظر من، انتخاب میان اصلاحطلبی و غير-اصلاحطلبی (يعنی جناح مخالف اصلاحات) نيست.
قبول دارم که هنوز هم در ناخودآگاه و روانِ جمعی بسیاری از کسانی که به خاتمی رأی داده بودند، تصوری و ذهنیتی از اصلاحات هست (مطبوعات آزاد، کاهش دخالت دولت در حوزهی خصوصی زندگی مردم، پرهیز از غوغا و جنجال در صحنهی بينالمللی و قس علیهذا). اما امروز، مسأله چيزی است ورای اينها. به نظر من، نه تنها خاتمی که هر کسی که داوطلب رياست جمهوری میشود، خیلی شجاعت به خرج میدهد.
قدرت هم البته چيز مطلوب و هوسانگيزی است و کدام يک از نامزدهاست که میتواند بگويد من از قدرت بدم میآيد؟ وسوسهی قدرت هم البته هست (نزدِ همهی نامزدها به درجات و مراتب البته). حال چرا شجاعت؟ به چند دلیل: اول اينکه جهان گرفتار يک بحران اقتصادی بیسابقه است که الآن امواجاش به ايران هم رسیده است؛ دوم اينکه در اين سه سال گذشته، به اعتقاد من، احمدینژاد چنان بنيان اقتصاد، سياست خارجی و سياست داخلی را به تباهی و ويرانی کشانده است که سالها باید تلاش کرد که برسیم به نقطهی آغاز ریاست جمهوری احمدینژاد. باز هم میشود دليل آورد، اما فکر میکنم همين دو دلیل کافی است که مهابت وضعيت پيش رو را نشان بدهد.
باز هم در این باره خواهم نوشت.
پ. ن. ناگفته پيداست که تلاش برای منصرف کردن میرحسين موسوی از نامزدی برای رياست جمهوری خطای مضاعفی خواهد بود که هزينهای سنگين برای طرفداران خاتمی خواهد داشت. حداقل من وضعيت را چنين میبينم.