صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

سال‌ها پیش تحقیقات نظامی ارتش ایالات متحده در تنگه‌ای که موضوع اصلی فیلم است با مشکلاتی مواجه شده که باعث نشت مواد شیمیایی و تغییر ژنتیکی جاندارانی (اعم از انسان، حیوان و گیاه) که در آن محل حضور داشته‌اند، شده است.
تاریخ انتشار: ۲۳:۲۸ - ۱۲ اسفند ۱۴۰۳

ماییم مردان پوشالی، ماییم مردان توخالی، کله‌هامان آکنده از کاه بر هم خم شده‌ایم. افسوس! صدا‌های زنگار گرفته‌مان، با هم نجوا که می‌کنیم، خاموش و بی‌معناست: همچون هوهوی باد در علفزار خشک، یا خش‌خش موش بر شیشه خرده‌ها در پستوی خشک ما. (تی اس الیوت)

فیلمنامه یا کارگردانی، کدام‌یک در سینما نقش مهم‌تری را ایفا می‌کند؟ آیا می‌توان یک فیلمنامه بد را تبدیل به یک اثر سینمایی خوب کرد و یا بالعکس؟ آیا می‌توان به اثری که فیلمنامه قوی و اجرای ضعیفی دارد، نمره قبولی داد؟ «اسکات دریکسون» که او را با کارگردانی آثار ژانر وحشت از جمله فیلم‌های Sinister و Black Phone و همچنین اثر ابرقهرمانی Doctor Strange می‌شناسیم، در جدیدترین فیلم خود دست روی موضوعی گذاشته است که اگرچه در ایده می‌تواند تکراری باشد، اما پرداخت درست به آن، چه در فیلمنامه و چه در اجرا می‌تواند مخاطب را با اثری ترسناک و پر از تعلیق روبه‌رو کند. به همین دلیل در نقد فیلم The Gorge قصد داریم ابتدا اندکی به بررسی فیلمنامه اثر بپردازیم و سپس کارگردانی را به بوته نقد بگذاریم.

سال‌ها پیش تحقیقات نظامی ارتش ایالات متحده در تنگه‌ای که موضوع اصلی فیلم است با مشکلاتی مواجه شده که باعث نشت مواد شیمیایی و تغییر ژنتیکی جاندارانی (اعم از انسان، حیوان و گیاه) که در آن محل حضور داشته‌اند، شده است. انسان‌هایی زامبی شکل، حیواناتی بزرگ‌تر از حالت عادی و گیاهانی آدم‌خوار نتیجه این تغییرات ژنتیکی بوده است. دو کشور آمریکا و روسیه وظیفه پنهان کردن این موضوع را بر عهده دارند، به همین دلیل نگهبانانی در دو طرف تنگه قرار دادند که مانع از بالا آمدن انسان‌های درون تنگه شوند. اما باطن قضیه فراتر از این حرف‌ها است. در واقع ارتش آمریکا قصد دارد با نگهبانی از این افراد، ارتش قدرتمندی تشکیل دهد که هیچ نیروی انسانی قادر به مقابله با آن نباشد. نگهبانانی که هر ساله عوض می‌شوند و برای سِری ماندن این عملیات، پس از پایان ماموریتشان به قتل می‌رسند. داستان فیلم The Gorge راجع‌به دو نگهبانی است که یکی از آنها تک‌تیرانداز بسیار ماهری است و دیگری افسر بازنشسته ارتش آمریکا است. فاصله مکانی این دو کاراکتر که تنها با دوربین قادر به تماشای یکدیگر هستند باعث بروز حوادثی می‌شود که در شکل‌گیری رابطه میان آنها نقش اساسی ایفا می‌کند. اتفاقاتی که باعث ورود این دو کاراکتر به داخل تنگه می‌شود و تلاش برای بقا و بازگشت از آن محل خطرناک و رعب‌آور نیز می‌تواند لحظاتی را رقم بزند که بیننده را پای اثر میخکوب کند و در نهایت تصمیم نهایی آنها در خصوص اتفاقاتی که شاهد آن بودند پایان‌بندی فیلم را رقم می‌زند. بیان فیلمنامه در این یک پاراگراف نشان از داستانی جذاب و تماشایی دارد که اگرچه در ایده بکر نیست، اما اگر پرداخت درستی به آن شود فیلم تنگه را به اثری فراموش نشدنی تبدیل می‌کند. اما آیا آقای کارگردان از پس این امر مهم برآمده است؟ در ادامه نقد اثر به آن می‌پردازیم.

زمانی که یک فیلم کاراکتر‌های محدودی دارد، پرداخت شخصیتی آنها نقش بسیار مهمی در روایت داستان ایفا می‌کند. در واقع وقتی که مخاطب در طول یک فیلم دو ساعته با کاراکتر‌هایی مواجه می‌شود که بیشتر زمان فیلم را در حال تماشای آنها است باید پروسه شکل‌گیری شخصیت‌ها و روند سمپاتیک شدن آنها به‌قدری دقیق، اصولی و باظرافت انجام شود که بیننده بتواند داستان را به همراه آنان تجربه کند. اما در فیلم The Gorge شخصیت دو کاراکتر اصلی فیلم یعنی «لوای» (با بازی مایلز تلر) و «دراسا» (با بازی آنیا تیلور جوی) تا چه میزان پرداخت شده و شکل گرفته است؟ با کاراکتر «لوای» شروع کنیم. فردی نظامی و به‌شدت مقرراتی که احترام نظامی او به سرهنگ ارتش که دو بار پشت سر هم اتفاق می‌افتد، تعجب رئیس عملیات را برمی‌انگیزاند. این سکانس‌های ابتدای فیلم و انتخاب او برای انجام همچین عملیات مهم و سری، خبر از آن می‎‌دهد که با کاراکتری نیرومند و وظیفه‌شناس طرف هستیم. اما روند شخصیت‌پردازی این کاراکتر در همین ابتدای داستان توقف می‌کند و جلوتر نمی‌رود. سکانس‌ها و پلان‌های پریدن از هواپیما با چتر نجات، گذر سخت از کوهستان، عبور از رودخانه و … که همگی می‌توانستند با نوع روایت درست (چه از لحاظ تکنیکال و چه از لحاظ داستانی) در روند شکل‌گیری شخصیت کاراکتر، نقش اساسی ایفا کنند به‌سرعت و با کات‌های پشت سر هم به پایان می‌رسند. در واقع کارگردان با گذر سریع، این لحظات را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد و کات‌های پی در پی او ارتباط حسی کوچکی که ممکن است بین مخاطب و کاراکتر «لوای» ایجاد شود را در نطفه خفه می‌کند.

اوضاع برای دیگر کاراکتر اصلی داستان یعنی «دراسا» نیز بهتر از این نیست. در ابتدای فیلم او را در حال تک‌تیراندازی و کشتن فردی می‌بینم که برای شروع روند شخصیت‌پردازی مناسب است. اما این روند در خصوص کاراکتر «دراسا» نیز همانند همتای او در ابتدای داستان متوقف می‌شود و در ادامه هرگز پیش نمی‌رود. رابطه میان او و پدرش که کارگردان یک سکانس کامل را به آن اختصاص داده است نیز کمکی به پیشبرد شخصیت‌پردازی نمی‌کند. رابطه‌ای به‌شدت مصنوعی و الکی که هرگز شکل نمی‌گیرد. «دراسا» از کشتن انسان‌ها عذاب وجدان دارد و پدرش با بیان جمله «عذاب وجدانت را به من بده» او را به ادامه مسیری که در آن قدم گذاشته است، سوق می‌دهد. آیا بیان این دیالوگ‌های مبتذل و پیش پا افتاده رابطه پدر و دختری می‌سازد؟ رابطه‌ای که روی «دراسا» تاثیر گذاشته و او را به ادامه مسیر امیدوار کند؟ قطعا خیر.

این مشکل پرداخت درست به کاراکتر‌ها در بحث مکان و فضاسازی نیز به‌شدت چشم‌گیر است. روند فضاسازی مکان بالای تنگه که محل نگهبانی دو کاراکتر اصلی فیلم است در قالب دیالوگ اتفاق می‌افتد، باز هم با سرعت بالا. زمانی که «لوای» به محل تنگه می‌رسد تا پست نگهبانی را از همکار خود تحویل بگیرد، مخاطب با یک سری اطلاعات از جانب همکار «لوای» مواجه شده که به‌صورت رگباری بر او حادث می‌شود. در واقع فیلمنامه المان‌هایی دارد که کارگردان تک‌تک آنها را تلف می‌کند. در فیلمی با این فیلمنامه و این ژانر، المان مکان مهم‌ترین عنصر ایجاد تعلیق است. مکانی که به‌قدری مهم است، نام او را بر روی فیلم گذاشته‌اند. فضاسازی تنگه باید از بالای آن و محل نگهبانی شروع شود و با پرداخت درست و ممتد به داخل تنگه رفته و مخاطب را پای اثر میخکوب کند. اما فضاسازی بالای تنگه هم مانند روند شخصیت‌پردازی کاراکتر‌ها عجله‌ای است. انگار همه‌چیز این فیلم ناگهانی اتفاق می‌افتد تا کارگردان هرچه سریع‌تر خود را به نقطه عطف داستان برساند. اما زمانی که این مقدمات سرسری گرفته می‌شود تمامی لحظات مهم فیلم روی هوا است.

مشکل فضاسازی که از بالای تنگه آغاز می‌شود، به داخل تنگه نیز کشیده می‌شود. لحظات ابتدای ورود به تنگه خوب است. چه از لحاظ فضاسازی و چه از لحاظ ساختن رابطه میان دو کاراکتر. حضور حیوانات عظیم‌الجثه، گیاهان عجیب و غریب و انسان‌هایی زامبی شکل عنصر وحشت را به فیلم تزریق می‌کند. اما روند فضاسازی هم مانند شخصیت‌پردازی در همین شروع کار توقف می‌کند و جلوتر نمی‌رود. جلوتر همه چیز تکراری است. هرچند در ادامه پیش‌روی دو کاراکتر در داخل تنگه، اطلاعاتی به فیلم اضافه می‌شود که دلیل این تغییرات ژنتیکی را مشخص می‌کند، اما این مورد مربوط به فیلمنامه است. کارگردان عملا با نوع روایت داستان هیچ کمک اضافی به فیلمنامه نمی‌کند. ورود دو کاراکتر به کلیسا و مواجهه آنها با انسان‌های مرده و عنکبوت‌های بزرگ، تکرار مکررات است. عملا فیلم در این لحظات تبدیل به یک بازی کامپیوتری شده است که هرچه جلوتر می‌رود، دشمنانی ظاهر می‌شوند که شاید از لحاظ ظاهری با دشمنان قبلی متفاوت باشند، اما در واقع چیزی فراتر از آنها نیستند.

قبل از آن‌که به بررسی رابطه میان دو کاراکتر بپردازیم، ذکر این نکته ضروری است؛ تا زمانی که کاراکتر‌ها شکل نگیرند و شخصیت‌پردازی کاملی نداشته باشند، ساختن رابطه میان آنها غیر ممکن است بنابراین به دلیل عدم شخصیت‌پردازی کاراکتر‌ها در فیلم The Gorge رابطه‌ای نیز میان آنها شکل نخواهد گرفت. حال با فرض محال شکل‌گیری شخصیت کاراکتر‌ها در این فیلم به بررسی رابطه میان آنها می‌پردازیم. کارگردان در ساختن رابطه نیز همانند شخصیت‌پردازی و فضاسازی عجله دارد. با وجود مدت زمان طولانی فیلم، روند ساختن رابطه میان دو کاراکتر اصلی باز هم ناگهانی اتفاق می‌افتد. «لوای» متوجه حضور «دراسا» در آن طرف تنگه می‌شود، یکی دو بار با دوربین خود به او نگاه می‌کند، داستان فیلم یک ماه جلو می‌رود و یک‌دفعه دو کاراکتری که تا این لحظه نسبتی با یکدیگر برقرار نکرده بودند، تصمیم می‌گیرند که از طریق نوشتاری این نسبت و رابطه را ایجاد کنند. کارگردان می‌توانست با به تصویر کشیدن لحظاتی که دو کاراکتر همدیگر را زیر نظر دارند به‌آرامی پروسه پرداخت شکل‌گیری رابطه را آغاز کند و حالا با ایجاد رابطه کلامی از طریق نوشتن، این روند را بهبود بخشد. در واقع کارگردان در عوض این‌که رابطه دو کاراکتر را از نقطه صفر آغاز کند و با یک شیب ملایم (با توجه به مدت زمان طولانی فیلم) به نقطه صد برساند، رابطه را در ابتدا به نقطه هشتاد برده و حالا با نوع روایت داستان که دو کاراکتر مدت زمان زیادی مشغول نوشتن و ایجاد رابطه کلامی هستند، به سرعت تکمیل می‌کند. روندی که نه‌تنها رابطه نمی‌سازد بلکه فیلم را نیز از ریتم انداخته و مخاطب را خسته می‌کند. حال اگر از معضل ریتم کند فیلم در این لحظات هم چشم‌پوشی کنیم، باز هم رابطه‌ای میان دو کاراکتر ساخته نمی‌شود، زیرا در سینما هیچ رابطه‌ای را نمی‌توان از طریق کلام و دیالوگ ساخت. سینما مدیوم تصویر است و این تصویر باید بتواند رابطه میان کاراکتر‌ها را شکل دهد.

در ادامه، فیلم مشکل شعاری بودن هم پیدا می‌کند. جملات ادبی فلسفی نوشته شده بر روی دیوار برج نگهبانی هیچ ارتباطی با فیلم برقرار نمی‌کنند تا این‌که «لوای» با خواندن یکی از این جملات دچار انقلاب درونی می‌شود. فردی مقرراتی که چهار سال پس از بازنشستگی همچنان احترام نظامی می‌گذارد، ناگهان با خواندن جمله‌ای روی دیوار تصمیم به شکستن قانون می‌گیرد و به آن طرف تنگه رهسپار می‌شود. این اتفاق زمانی قابل قبول است که رابطه دو کاراکتر به‌قدری محکم و استوار شده باشد که یکی از طرفین برای دست‌یابی به دیگری حاضر به تغییر المانی اساسی در شخصیت خود شود. نه رابطه «لوای» و «دراسا» در این لحظات شکل گرفته و نه خواندن یک جمله روی دیوار می‌تواند انقلابی درونی در کاراکتر «لوای» ایجاد کند. رابطه دو کاراکتر در برج نگهبانی «دراسا» و در کنار هم نیز به مرور خاطرات گذشته محدود می‌شود و هرگز پیش نمی‌رود. اما همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم زمانی که «لوای» و «دراسا» وارد تنگه می‌شوند را می‌توان آغاز درستی بر شروع ایجاد رابطه میان دو کاراکتر نامید. تلاش هر دو نفر برای محافظت و نجات جان یکدیگر در قالب تصویر (نه دیالوگ) می‌تواند رابطه‌ای بسازد که این‌بار مخاطب آن را باور کند. در واقع اوج هنر کارگردانی «اسکات دریکسون» در ابتدای ورود به تنگه اتفاق می‌افتد که هم در فضاسازی موفق عمل می‌کند و هم در ساختن رابطه میان کاراکترها.

از تمامی مشکلات شخصیت‌پردازی، فضاسازی و ساختن رابطه که گذر کنیم با مشکلی اساسی‌تر مواجه می‌شویم. آقای کارگردان بسیار تلاش می‌کند تا اثر خود را به شعر مردان توخالی «تی اس الیوت» مرتبط کند، اما به‌قدری این دو اثر نامرتبط هستند که کارگردان برای بیان آن مجبور می‌شود این موضوع را چندین بار به‌صورت مستقیم از طریق کاراکترهایش عنوان کند. مردان توخالی «تی اس الیوت» کله‌هایی پر شده از کاه به دلیل نبود قدرت تفکر هستند و مردان توخالی «اسکات دریکسون» کله‌هایی پر شده از کاه به دلیل جهش ژنتیکی! تمامی این موارد است که یک فیلمنامه خوب را با اجرایی ضعیف به یک فیلم بد تبدیل می‌کند. حال به همه این مشکلات می‌توان اختصاص دادن بیش از حد کارگردان به روزمرگی کاراکتر‌ها را نیز اضافه کرد که زمان زیادی از فیلم را هدر می‌کند.

پایان‌بندی فیلم نیز مثل تمامی لحظات آن ناگهان اتفاق می‌افتد. زمانی که «لوای» و «دراسا» در تنگه گیر افتاده بودند، دوربین‌های ارتش آمریکا تصاویر آنها را ضبط کرده بود و این موضوع با یک شوک ناگهانی یعنی زمانی که این دو کاراکتر به بالای تنگه برگشتند بر مخاطب نازل می‌شود. کارگردانی که نتواند تعلیق بسازد و بیننده را در مدت زمان فیلم به‌صورت پیوسته با خود همراه کند به سراغ شوک می‌رود. شوکی که بر خلاف تعلیق فرصت تجربه کردن داستان را از مخاطب می‌گیرد و اثر را یک بار مصرف می‌کند. ایده فیلم The Gorge و فیلمنامه آن به خودی خود تعلیقی را در دل اثر جای داده‌اند که کارگردان برای اجرای آن کار آسان‌تری پیش‌رو دارد، اما آقای «اسکات دریکسون» از این توفیق اجباری کوچک‌ترین استفاده‌ای نمی‌کند و باعث انحطاط اثرش می‌شود. به عنوان مثال زمانی که همکار «لوای» پست نگهبانی را تحویل می‌دهد و توسط ارتش آمریکا کشته می‌شود بذر تعلیق در دل اثر کاشته می‌شود، اما مشکلات عدیده‌ای که فیلم با آن دست و پنجه نرم می‌کند و در نقد به آن اشاره کردیم مانع رشد این بذر و رسیدن فیلم به فرم هنری‌اش می‌شود.

فیلم The Gorge ثابت می‌کند که کارگردانی مهم‌ترین المان در خلق هنر سینما است. ایده‌ای جذاب و فیلمنامه‌ای قوی که می‌توانست با یک اجرای مناسب، تعلیقی ایجاد کند که مخاطب پای اثر میخ‌کوب شود، دچار مشکلاتی می‌شود که فیلم را به سمت نابودی می‌کشاند. دو کاراکتر اصلی فیلم که بار اصلی تعلیق روی دوش آنها است هرگز شخصیت‌پردازی نمی‌شوند و شخصیت آنها از چیزی که در مقدمه فیلم نشان داده می‌شود تا انتهای اثر قدمی جلوتر نمی‌رود. ارتباط بین کاراکتر‌ها هرگز شکل نمی‌گیرد. در سینما که مدیومی تصویری است، با دیالوگ‌های نوشتاری و کلامی نمی‌توان رابطه ساخت که متاسفانه کارگردان از این المان اشتباه در اثر خود استفاده می‌کند. فیلم از ساخت مکان عاجز است به همین دلیل فضاسازی نیز صورت نمی‌گیرد. تنگه‌ای که از برج‌های نگهبانی‌اش تا داخل آن به‌صورت بالقوه قابلیت ایجاد دلهره را دارد، در اجرا هرگز تبدیل به مکان نمی‌شود و از پس آن فضایی شکل نمی‌گیرد. همه چیز فیلم ناگهانی اتفاق می‌افتد. با وجود مدت زمان نسبتا طولانی فیلم، کارگردان تقریبا تمامی لحظات را هدر داده است و تنها لحظه ورود به تنگه است که تا حدودی در ساختن رابطه میان دو کاراکتر و فضاسازی موفق عمل می‌کند، اما هر چه داستان در داخل تنگه جلوتر می‌رود، اثر شبیه بازی‌های کامپیوتری می‌شود. «اسکات دریکسون» سعی دارد اثرش را به شعر مردان توخالی «تی اس الیوت» مرتبط کند که در این امر نیز ناموفق است. فیلم در خیلی از لحظات شعاری می‌شود و جمله‌های مهم (اما بی‌ربط با اثر) روی دیوار برج نگهبانی، باعث انقلاب درونی کاراکتر اصلی می‌شود و شخصیت مقرراتی او را ناگهان تبدیل به یک طاغی می‌کند. پایان فیلم نیز مثل تمامی المان‌های شخصیت‌پردازی، فضاسازی و ایجاد رابطه، ناگهانی اتفاق می‌افتد تا تیر خلاص نیز بر پیکره بی‌جان فیلم فرود آید. گاهی از یک فیلمنامه متوسط و حتی ضعیف آثار درخشان و به یاد ماندنی در تاریخ سینما خلق می‌شود، این امر بیان‌گر آن است که کارگردانی مهم‌ترین المان سینما در خلق یک اثر هنری است، اما فیلم تنگه ثابت می‌کند که برعکس این موضوع نیز صادق است یعنی کارگردانی به‌قدری مهم و تاثیرگذار است که می‌تواند یک ایده خوب و فیلمنامه قوی را به ورطه نابودی بکشاند.

منبع: گیمفا

ارسال نظرات