صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

دکترین ترامپ؛ تضعیف قدرت نرم یا بازتعریف روابط جهانی؟
در دوران ترامپ، سیاست خارجی آمریکا به دکترین معامله‌محور و فاقد قدرت نرم تبدیل شد. ترامپ منازعات را بر اساس منافع مالی و بازدهی ارزیابی می‌کند و از مفاهیم سنتی مانند «قدرت نرم» فاصله می‌گیرد. این تغییرات، متحدان امنیتی آمریکا را در موقعیتی دشوار قرار داده، جایی برای مذاکره باقی نمی‌گذارد و رهبران اروپا را در برابر انتخاب‌های سختی همچون پذیرش نظم جدید یا قدرت‌نمایی قرار می‌دهد.
تاریخ انتشار: ۱۷:۵۷ - ۰۷ اسفند ۱۴۰۳

فرارو– نسرین مالک، نویسنده و ستون نویس روزنامه گاردین

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه گاردین، در دوران نخست ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، جمله‌ای معروف و جنجالی به‌طور مکرر از زبان سیاستمداران و رسانه‌ها شنیده می‌شد: «او را جدی بگیرید، نه کلمه‌به‌کلمه.» این عبارت، که به‌نوعی یک قضاوت صریح و بی‌پرده به حساب می‌آمد، نشان‌دهنده این نظر بود که ترامپ شخصیتی پرحاشیه است، اما در عین حال از نظر هوش و زیرکی چیزی کم ندارد. او به‌طور مکرر سخنانی می‌گفت که اغلب در عمل به هیچ اقدامی منتهی نمی‌شدند و بیشتر به نظر می‌رسید که عمل به‌عنوان یک وسیله ناپایدار و خطرناک، بدون برنامه‌ریزی یا هدف مشخص، او را در مسیر اشتباه قرار می‌دهد. این جملات بیشتر حاکی از یک حالت هشدار بودند: ترامپ ممکن بود به‌طور تصادفی خسارات جدی به بار بیاورد، اما در نهایت انگیزه یا نقشه‌ای برای انجام اقدامات عمدی و دقیق نداشت.

این دیدگاه حتی در تحلیل‌های بعدی نیز ادامه یافت، به‌ویژه میان کسانی که اولین دستور‌های اجرایی ترامپ را بیشتر به‌عنوان بخشی از یک کارزار «شوک و ترس» می‌دیدند، به این معنا که این دستورات بیشتر نمادین بودند تا عملی. در همین راستا، وقتی به طرح‌های ترامپ برای غزه اشاره می‌شود، معمولاً گفته می‌شود که باید این طرح‌ها را جدی گرفت، اما نه کلمه به کلمه. این نگرش حتی به واکنش‌های تند منجر شده است.

به‌عنوان مثال، سناتور دموکرات اندی کیم به شدت از این رویکرد انتقاد کرد و در گفت‌وگویی با پولیتیکو تأکید کرد: «من می‌فهمم که برخی ممکن است بخواهند تأثیر چنین اظهاراتی را نادیده بگیرند، اما ترامپ فرمانده کل قوی‌ترین ارتش جهان است. اگر نتوانم سخنان رئیس‌جمهور ایالات متحده را به‌طور کامل جدی بگیرم و مجبور باشم برای درک مقصود او به پیش‌گویی متوسل شوم، دیگر نمی‌توانم به مسائل امنیت ملی کشور به‌طور جدی بیندیشم.»

دکترین ترامپ؛ سیاست خارجی معامله‌محور و فاقد قدرت نرم

مشکل اصلی این است که بسیاری از تحلیلگران نمی‌خواهند به ترامپ انسجام فکری یا راهبردی نسبت دهند، در حالی که در عمل، نوعی دکترین مشخص در سیاست خارجی او در حال شکل‌گیری است. این دکترین نه تنها ویژگی‌های متمایزی دارد، بلکه به‌طور تدریجی به یک نظریه یکپارچه برای مواجهه با منازعات نزدیک می‌شود. ویژگی نخست این دکترین، معامله‌محور بودن آن است، به‌ویژه در مورد جنگ‌هایی که ایالات متحده در آنها دخیل بوده است. در این رویکرد، مسائل نه بر اساس سوابق تاریخی و نه بر مبنای اصول عینیِ درست و نادرست ارزیابی می‌شوند. نقطه شروع ترامپ، از لحظه ورود او به کاخ سفید است و هدف او نه تنها خاتمه دادن به این مسائل، بلکه در بهترین حالت ایجاد منافع ملموس برای ایالات متحده است.

ویژگی دوم این دکترین، تمرکز شدید بر جنبه‌های مالی است: ساده‌سازی سیاست به مقوله‌هایی، چون هزینه، بازدهی و حداکثرسازی منفعت. ترامپ منازعات و کمک‌های خارجی را از این منظر می‌بیند که آیا برای ایالات متحده نتیجه ملموسی به همراه داشته‌اند یا خیر. او جنگ غزه را به معامله‌ای در حوزه املاک و مستغلات تشبیه می‌کند و در مورد اوکراین نیز پیشنهاد دسترسی به منابع معدنی که ارزش آن تقریباً چهار برابر کمک‌های پیشین آمریکا برآورد می‌شود، شبیه استراتژی یک مدیر سرمایه‌گذار است که تلاش می‌کند منابع تخصیص‌یافته توسط مدیران قبلی را بازنگری و احیا کند.

سومین مشخصه دکترین ترامپ، کنار گذاشتن کامل مفهوم «قدرت نرم» است؛ مفهومی که به نظر او پرهزینه، مبهم و غیرقابل سنجش است. از دید ترامپ، قدرت نرم شاید تنها یک افسانه باشد: داستانی که حکومت‌های ساده‌لوح را دلگرم می‌کرد و به آنها حس کنترل می‌داد، در حالی که دیگران از منابع ایالات متحده بهره‌مند می‌شدند. برای ترامپ، ماجرا‌های غزه و اوکراین نه نمادی از قدرت نرم، بلکه بیانگر بن‌بست‌های غیرقابل‌حل هستند.

این دکترین، با تمام ویژگی‌هایش، ممکن است در طول زمان تغییر کند یا حتی به امنیت ملی ایالات متحده آسیب برساند. ممکن است این دکترین تماماً زاییده ذهن ترامپ نباشد و بیش از هر چیز، نتیجه تقاطع منافع و گرایش‌های سیاسی و اقتصادی مختلف باشد که ترامپ را هدایت و حمایت می‌کنند. اما آنچه از کانال ترامپ عبور می‌کند، به رنگ و بوی شخصیت او درمی‌آید؛ از جمله سخنان پراکنده، خودمحوری، و کم‌اطلاعی. با این حال، نباید این ویژگی‌ها را به معنای فقدان انسجام یا عزم جدی دانست.

ترامپ و بحران هویت اروپا؛ آیا زمان تغییر در اتحاد با آمریکا فرا رسیده است؟

این وضعیت رهبران اروپایی را در شرایط دشواری قرار داده است. برداشت‌ها و توافق‌های تاریخی آنها درباره اتحاد با ایالات متحده دیگر وجود ندارد. کشور‌های اروپایی اکنون به دولت‌های کوچکتری تبدیل شده‌اند که ناگزیرند بین چند گزینه سخت یکی را انتخاب کنند: کنار گذاشتن اهمیت مقابله با ولادیمیر پوتین، همراهی با شرایط ترامپ برای پایان دادن به جنگ یا پذیرفتن مسئولیت کامل اوضاع پس از عقب‌نشینی حمایت ایالات متحده.

واژه‌هایی مانند «دلجویی» و «تسلیم شدن» به نظر می‌رسد بازتابی نادرست از آنچه در حال وقوع است باشد. این برداشت‌ها به زمانه‌ای تعلق دارند که مقابله با دشمنان تهاجمی یک اصل قطعی بود و هر رویکرد دیگری نشانه ضعف و شکست اخلاقی محسوب می‌شد. اما ترامپ طبق نظام ارزشی متفاوتی عمل می‌کند؛ نظامی که در آن این مفاهیم جایگاهی ندارند یا تعاریف جدیدی می‌یابند.

در حالی که خشم اروپایی‌ها رو به افزایش است، طرح ترامپ برای اوکراین نه تنها در واشنگتن، بلکه در خاورمیانه نیز در حال شکل‌گیری است. مراکز قدرت جدیدی که همیشه معامله‌گرا بوده‌اند، اکنون می‌کوشند رابطه‌شان با ایالات متحده را بازتعریف کنند و بدون هیچ توهمی نسبت به جهان جدید، جایگاه خود را مستحکم سازند. سرگئی لاوروف در ریاض با مارکو روبیو ملاقات کرده و ولودیمیر زلنسکی آماده شرکت در مذاکرات صلح میانجی‌گری شده توسط خلیج فارس در ابوظبی است. کشور‌هایی که رابطه‌شان با ایالات متحده بر پایه منافع متقابل بوده، اکنون به نظر می‌رسد بهتر می‌توانند در برابر این تغییرات مقاومت کنند و از جنجال‌های اخلاقی دوری گزینند.

تصمیمات سرنوشت‌ساز برای متحدان امنیتی آمریکا

برای نزدیک‌ترین متحدان امنیتی آمریکا که ارزش‌ها و مسئولیت‌های این کشور را سهیم بودند، تغییرات جدید ضربه‌ای سهمگین محسوب می‌شود. دیگر جایی برای قانع‌کردن باقی نمانده، راه مذاکره بسته شده و چشم‌انداز پل زدن میان آمریکا و اروپا نیز به نظر محال می‌آید. تصور اینکه شخصیتی مانند کی‌یر استارمر بتواند با بهره‌گیری از غرایز خودخواهانه ترامپ یا پیگیری مسیر دیپلماتیکی که او را قانع کند عقب‌نشینی در برابر پوتین به ضررش خواهد بود، بر فرضی استوار است که ترامپ تا حدی تحت تأثیر انگیزه‌های لحظه‌ای قرار می‌گیرد و می‌توان او را کنترل کرد. این فرض همچنین مستلزم آن است که ترامپ از مفاهیمی، چون «داوری تاریخ» یا «ضعف» همان درکی را داشته باشد که رهبران اروپایی دارند؛ چیزی که شواهد کافی برای اثبات آن در دست نیست. در چنین شرایطی، هیچ نقطه مشترک یا میانبر واقعی باقی نمی‌ماند.

در حال حاضر، هم‌پیمانان قدیمی آمریکا تنها دو راه در پیش دارند: یا باید همه مفاهیم گذشته را کنار بگذارند، از ایده همبستگی اروپایی چشم‌پوشی کنند، پایان نظم پساجنگ را بپذیرند و با خطرپذیری دفاعی و وابستگی سیاسی کنار بیایند. یا اینکه باید دست به قدرت‌نمایی گسترده‌ای بزنند. این گزینه دوم مستلزم هماهنگی سریع در تمام سطوح سیاسی، بوروکراتیک و نظامی است.

اغواکننده است که باور کنیم ترامپ در این موضوعات جدی نیست یا اینکه او را می‌توان کنترل و راضی کرد، چون انگیزهٔ اصلی‌اش ظاهراً بی‌پروایی است. یا شاید به‌طور خوشبینانه، راهی برای آشتی میان دو دیدگاه اساساً متناقض از نظم جهانی وجود داشته باشد. اما چه کسی حاضر است هر روز صبح از خواب بیدار شود و با واقعیت پایان جهانی که می‌شناخت روبه‌رو شود؟ واقعیت این است که این پایان از پیش آغاز شده است و هرچه رهبران سیاسی زودتر بپذیرند که راه بازگشت به گذشته دیگر وجود ندارد، احتمال بیشتری هست که نظم جدید جهانی تنها و به‌طور کامل بر اساس شرایط ترامپ شکل نگیرد.

ارسال نظرات