صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

زنی با مراجعه به کلانتری برای طلاق از شوهرش گفت: «روزی که عاشقانه پای سفره عقد نشستم، عاشق شوهرم بودم و حتی برای لحظه‌ای هم تصور نمی‌کردم قربانی یک راز شوم شده‌ام.»
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۵ - ۰۸ مهر ۱۴۰۳

زن ۴۲ ساله با بیان اینکه قربانی خودخواهی‌ها و اشتباهات دیگران در زندگی شده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: ۵ سال بیشتر نداشتم که اولین شوک وحشتناک زندگی قلبم را فروریخت و دنیا را برایم سیاه کرد، چراکه از درگیری و مشاجره‌های اطرافیانم فهمیدم من دختر خانواده دیگری هستم و آنها مرا به عمو و زن‌عمویم هدیه داده‌اند.

به گزارش خراسان، در حالی که تصور می‌کردم تنها فرزند پدر و مادرم هستم، ناگهان پدر و مادر واقعیم مرا با تهدید و مشاجره‌های لفظی از زن‌عمویم گرفتند و من چهارمین فرزند خانواده شدم. با وجود این، نمی‌توانستم محبت‌های عاشقانه عمو و زن‌عمویم را فراموش کنم. چنان دچار شوک وحشتناکی شده بودم که واقعیت ماجرا برایم باورناپذیر بود. به همین خاطر با دلی پرغصه و چشمانی گریان از عمو و زن‌عمویم جدا شدم، ولی باز هم آنها را پدر و مادر خودم می‌دانستم و به پدر و مادر واقعی خودم عشقی نداشتم.

روز‌های سختی را تا ۱۵ سالگی سپری کردم و در این شرایط خواستگاران زیادی هم به منزلمان رفت و آمد داشتند، ولی من می‌خواستم با کسی ازدواج کنم که از صمیم قلب عاشقش شوم. مدتی بعد مادر شاهرخ مرا خواستگاری کرد و من در یک نگاه شیفته جوانی شدم که ۱۰ سال از خودم بزرگ‌تر بود. به همین خاطر خیلی زود پای سفره عقد نشستم و عاشقانه زندگیم را با شاهرخ آغاز کردم.

احساسم این بود که بعد از همه آن تلخکامی‌ها به خوشبختی رسیده‌ام، اما شوهرم جوانی غمزده و گوشه‌گیر بود. او کمتر سخن می‌گفت و رفتار‌های بسیار سرد و بی‌روحی با من داشت. با وجود این، من عاشق شاهرخ بودم و به رفتار‌های مرموز او توجهی نمی‌کردم تا اینکه روزی به طور اتفاقی سخنان مادرشوهرم را شنیدم که تلفنی با دختر بزرگش صحبت می‌کرد.

او می‌گفت شاهرخ اصلا به چهره این دختر نگاه هم نمی‌کند و من می‌ترسم او متوجه ماجرا شود. این جمله مرا بسیار نگران کرد. خیلی کنجکاو شدم تا به این راز پنهان پی ببرم. بالاخره پس از مدتی جستجو‌های زنانه، یکی از بستگان نزدیک شوهرم راز شومی را برایم فاش کرد.

او گفت شاهرخ قبل از آنکه با تو ازدواج کند به زن مطلقه‌ای دل‎ باخته بود که ۱۵ سال از خودش بزرگ‎‌تر بود، ولی برای ازدواج با او با مخالفت شدید پدر و مادرش روبه‌‎رو شد. در این هنگام مادرشاهرخ برای آنکه فرزندش را از این ازدواج تلخ نجات دهد، تو را برایش خواستگاری کرد، اما شاهرخ همچنان به دنبال ارتباط با آن زن مطلقه بود. او حتی در جشن عقدکنان شما هم حضور داشت.

دیگر نمی‌توانستم این حرف‌ها را تحمل کنم. قلبم شکست و روح و روانم به هم ریخت. به‌سرعت به خانه بازگشتم و در فیلم‌ها و تصاویر جشن عقدکنان آن زن غریبه را دیدم. حالا دیگر نمی‌توانستم مانند گذشته به شاهرخ عشق بورزم. دختر یک ساله‌ام را به آغوش کشیدم و با صدای بلند گریه کردم. از آن روز به بعد تصمیم گرفتم با شرکت در کلاس‌های آموزش آرایشگری روزگار تلخم را در آرامش بگذرانم، ولی هیچ‌گاه نتوانستم خیانت مادرشوهرم را فراموش کنم.

مدتی بعد دچار افسردگی شدید شدم و تحت درمان روان‎پزشک قرارگرفتم. با آنکه اکنون دخترم نوجوان است، رفتار‌های شاهرخ نه‌تن‌ها تغییر نکرده، بلکه او به بهانه‌های مختلف من و سیمین را رها می‌کند و حتی مخارج زندگی را هم نمی‌پردازد. اکنون در دوراهی طلاق قرار دارم و هیچ‌گاه مادرشوهرم را به خاطر نقشه شومش نمی‌بخشم.

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه‌پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) بررسی‌های روان‌شناختی توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری برای پیشگیری از طلاق آغاز شد.

ارسال نظرات