صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۶۰۶۷۶
سید عطاءالله مهاجرانی نوشت: گلستان در داستان‌نویسی سینماگر است و در سینماگری شاعر و در هر دو موسیقیدان! این دستمایه آسان به دست نیامده است، تا امروز تعبیر ویلیام فالکنر «عرق‌ریزان روح» برای نشان دادن کار آفرینندگی در هنر، همچنان تعبیری اندیشه برانگیز و درخشنده است. البته پیش از فالکنر، تی اس الیوت گفته بود: «هدف و غایت ادبیات، هنر تبدیل خون به مرکب است!»
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۰ - ۰۴ شهريور ۱۴۰۲

سید عطاءالله مهاجرانی در اعتماد نوشت: ابراهیم گلستان نمونه متمایز هنرمند و نویسنده صاحب سبک و به کلی مستقل و یکه بود. او دست به هر کاری زده است، مُهر و نشانش بر آن کار حک شده است. سینما و داستان و گزارش یا روایت‌های او، از آن اوست یا «آنِ» گلستان در آن‌ها پدیدار است.

شعر و داستان و موسیقی و تصویر در آثار گلستان، عیار دیگری دارد. گویی او هر عبارتی که نوشته است، از این چهار بُعد به آن نظر کرده است. یک بار از او شنیدم که گفت: «روزی یک عبارت بیشتر نمی‌توان نوشت!» ما در فرهنگ خودمان چنین میناگری‌ها و پیراستگی‌ها و آراستگی‌های اعجاز‌گونه‌ای داریم. رباعیات خیام و غزل‌های عرشی حافظ شاهد همین ادعا یا ماجرایند. حافظ به طور متوسط هر سال بیش از ده غزل نسروده است و خیام حداکثر هر سالی دو رباعی! تازگی دیدم یکی از شاعران معاصر نوشته بود، در مدت یک ماه بیش از پانصد رباعی سروده است و حالا می‌خواهد در ماهی دیگر، پانصد دوبیتی بسراید.

نمی‌توان رباعی و دوبیتی را برف انبار کرد و «آن خشت بود که پُر توان زد!» پر نویسی و تولید انبوه به همان آسانی و زودایی که می‌رویند و می‌آیند، پرپر می‌شوند و می‌روند! کتاب منتشر می‌شود، اما پیش از مرگ نویسنده یا شاعر پژمرده می‌شود و می‌میرد.

گلستان در داستان‌نویسی سینماگر است و در سینماگری شاعر و در هر دو موسیقیدان! این دستمایه آسان به دست نیامده است، تا امروز تعبیر ویلیام فالکنر «عرق‌ریزان روح» برای نشان دادن کار آفرینندگی در هنر، همچنان تعبیری اندیشه برانگیز و درخشنده است. البته پیش از فالکنر، تی اس الیوت گفته بود: «هدف و غایت ادبیات، هنر تبدیل خون به مرکب است!»

اگر هم الیوت تعبیر جلال‌الدین بلخی را در همین باره ندیده باشد و سخن او را از باب «توارد» تلقی کنیم. پیش از او جلال‌الدین بلخی سروده است: «خون چو می‌جوشد منش از شعر رنگی می‌دهم» از این روست که داستان و شعر و فیلم گلستان کهنه نمی‌شود. زندگی در آن جریان یافته است. از شعر و داستان و فیلم خون زنده می‌چکد.

چنان‌که یک وقتی ابراهیم گلستان می‌گفت با اخوان ثالث که مهمانم بود، کتاب مجموعه شعری از شاعران معاصر به رسم هدیه به من داد. پرسید چگونه دیدی؟ گفتم: شعر‌های بی‌پا! گلستان کتاب: «با تشنگی پیر می‌شویم» مجموعه‌ای از اشعار کبری سعیدی (شهرزاد) را به اخوان ثالث می‌دهد.

برخی اشعار را برای اخوان می‌خواند. اخوان بغضش می‌ترکد و گریه‌اش می‌گیرد و می‌گوید: «از این اشعار خون تازه می‌جوشد!» گلستان می‌گوید این اشعار روی پای خود محکم ایستاده‌اند. شاعر روی زمین زندگی است. نه شاعرانی بی‌پا که در «دالان تنگ هیاهوی پرت» غافلند.

ارسال نظرات