صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۸۱۶۷۴
فیاض زاهد نوشت: دعوت به آرامش، گفتگو، اصلاح، مذاکره، منطق... سخت شده است. سخت نه؛ به اتمام رسیده است. این بزرگ‌ترین تهدید علیه ثبات روانی و سیاسی کشور است.
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۹ - ۳۰ مهر ۱۴۰۱

فیاض زاهد فعال سیاسی اصلاح‌طلب در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: نوشتن این روز‌ها از سخت‌ترین کار‌های ممکن است. مانند راه رفتن بر طناب. تعادل در میانه، انصاف، حقیقت، دانایی و البته راستگویی. همان سیلابی که از آن سخن گفته بودم. بازار مکاره مسگران در شهرمان را به خاطر می‌آورم. صدا به صدا نمی‌رسد. همه در حال کوبیدنند. حال بهتر آن کلام آندره مالرو را درمی‌یابم که از زبان شارل دوگل گفته بود، گمانم البته: آندره! صدای مردم، چون سیلاب گاهی بیصدا می‌آید.

باید گوش‌های شنوایی برای شنیدن داشت. او خود چنین بود. با آن کارنامه درخشان در نهضت مقاومت و براندازی حکومت دست‌نشانده ویشی و عروسک خیمه‌شب‌بازیش مارشال پتن، وقتی در میانه و کرانه اعتراضات ۱۹۶۸ خواست حق بیشتری از قدرت بستاند و از او دریغ شد، با همه قدرت و محبوبیتی که داشت به خانه بازگشت و با محبوب و عشق همه دورانش «ایوون واندرو» در روستای کولومبه-له-دو- اگلیز تا ۸۰ سالگی زندگی کرد و به نوشتن خاطراتش مشغول شد.

باید از خود پرسید چه می‌شود که برخی می‌توانند این صدا را بشنوند و بسیاری از ما نه. در این روز‌های سخت و مغموم وطن، تجربه‌های جالبی را پشت سر می‌گذاریم. اجازه دهید من به تعدادی از آن‌ها اشاره کنم. من از زمانی که کلاب هاوس در ایران در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری مورد استفاده قرار گرفت از علاقه‌مندان این اپلیکیشن بودم.

امکانی که بتوانی به راحتی با هموطنان داخلی و خارجی حرف بزنی و به‌طور زنده و بی‌پرده با برخی منتقدان و حتی مخالفان به گفتگو بنشینی، تجربه جالبی بود. به ما امکان سخن گفتن برابر می‌داد و نیل به یک فهم مشترک. یاد دادن گفتگو و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها در عین مخالفت‌ها.

هر چند از دوماه قبل به دلایلی با ارزیابی‌هایی که از تصمیم و روش ایران در پرونده هسته‌ای داشتم دیگر کمتر در آن برنامه‌ها حضور یافتم، چون نه می‌خواستم به ناامیدی‌ها دامن بزنم و نه توان دروغ گفتن را داشتم. گاهی آدمی در عین حال که از حقیقت مطلع است، دوست دارد خود را به کوچه علی‌چپ بزند و بگوید ان‌شاءالله بادمجان است. برای من روشن بود که از رییسی و امیرعبداللهیان و علی باقری آبی برای مردم گرم نمی‌شود. اما من به خرد پشت صحنه باور داشتم. شرایط جنگ روسیه با اوکراین، اما بازی را تغییر داد. بگذریم.

در هفته گذشته فرصتی دست داد تا شبی به کلاب‌هاوس بروم و با اصرار مدیران اتاق دقایق کوتاهی سخن گفتم. واکنش‌ها برایم غیرقابل باور بود. من به‌طور معمول طرفدارانی در ارایه نظراتم داشتم، اما این‌بار عمده مخاطبان با فحاشی، خشم و نفرت از من استقبال کردند! موضوع آن همه تندی و پرخاش من نبوده و نیستم. موضوع حمله به اندیشه امکان مجدد گفت‌وگوی ملی است.

شاید شما بگویید همه کامنت‌ها به سایبری‌های دوطرف بازمی‌گردد. من هم می‌گویم بله، برخی از آن‌ها از ارتش سایبری داخلی و خارجی بودند. اما نیمه دیگر مردم چه؟ باورتان نمی‌شود که چقدر دعوت به آرامش، گفتگو، اصلاح، مذاکره، منطق... سخت شده است. سخت نه؛ به اتمام رسیده است. این بزرگ‌ترین تهدید علیه ثبات روانی و سیاسی کشور است. از حکومت سخن نمی‌گویم که به تعبیر من خود را به دست باد داده است. از کلیت جریان ملی در داخل و خارج سخن می‌گویم.

این رادیکالیسم افسارگسیخته اگر منجر به هر تحولی شود، قطعا یکی از آن‌ها دموکراسی نخواهد بود. ما در زنجیره خشونت‌های پی در پی همه خوب و بد خود را به تاراج می‌نهیم. باید برای این امر فکری کرد. اما اگر از من چاره بخواهید، پاسخی ندارم. من حتی امکان توجیه دختران خودم را نیز ندارم، چه برسد به دانشجویان یا نیروی مخاطب بیرونی.

اگر منصفانه پاسخ دهم که مسوول این وضعیت کیست؟ پاسخ می‌دهم بی‌تردید سهم جمهوری اسلامی ایران بیش از بقیه است. این سیستم سیاسی که امثال من همه جوانی‌اش را در جبهه‌ها برای اعتلای آن صرف کرد، با بی‌تدبیری منحصربه‌فردی به نابودی خویش همت گماشته است! از من می‌پرسید چرا؟ می‌گویم نمی‌دانم.

پنجشنبه به بانکی مراجعه کردم. کارمند بانک با همکارانش سخن می‌گفت. پسر جوانش موفق به کسب ویزای کانادا شده بود. پدر به همکارانش با افتخار می‌گفت که این بچه ۱۸ سال دارد و زبان انگلیسی‌اش بی‌نظیر است، اما می‌خواهد تا یک ماه بعد برای تحصیل برود. با صدای لرزان می‌گفت من هر روز که در این سال‌ها به سرکار می‌آمدم حتما به اتاقش سر می‌زدم و نگاهش می‌کردم تا ببینم با آرامش خوابیده است؟ الان نمی‌دانم چطور باید رفتنش را تحمل کنم.

اما بخش عجیب ماجرا آن بود که به همکارش می‌گفت: همه رویای من خریدن زمینی در شمال و ساختن کلبه‌ای بود که در ایام بازنشستگی در آن استراحت کنم. دوست داشتم یک شاسی‌بلند بخرم. اما الان همه داروندارم را می‌فروشم تا او از این «خراب شده» برود! خراب شده، مثل پتک خورد بر سرم. راستش بدون آنکه کسی بفهمد شروع کردم به گریستن. یاد شبی افتادم که رفیق لنگرودی من گفت من روی سیم‌های خاردار می‌خوابم و شما از من رد شوید.

ما گریه کردیم. همدیگر را در آغوش کشیدیم و از روی جنازه او رد شدیم. ما دوستان‌مان را در بیابان‌های تف کرده جاگذاشتیم. ما در اروندرود خوراک کوسه‌ها شدیم... همه آن‌ها از جلوی چشمانم گذشت. از اینکه دخترانم امثال مرا مسوول این وضعیت می‌دانند. اینکه کشوری ساخته‌ایم که هیچ‌کس از زندگی در آن شادمان نیست. در آن بانک هیچ‌کس نفهمید کهنه‌سربازی از خجالت با چشمانی خیس آنجا را ترک کرده است.

کاش برخی از ما هنر به موقع برخاستن را داشتیم. کاش داشته باشیم. در سال ۸۸ برای فرار از وضعیت غریبی که گرفتارش بودم؛ یعنی رودربایستی با آیت‌الله کروبی و مهندس موسوی مدتی رفتم پاریس تا در دسترس نباشم. میزبانم مرحوم احسان نراقی بود. هر روز با هم به پیاده‌روی می‌رفتیم. حافظه‌اش مثل ساعت کار می‌کرد.

میل وافرش به پیاده‌روی و سخن گفتن بلاانقطاع فرصتی بود برای آشنایی با فرانسه و پاریس و البته شنیدن خاطرات بسیار شنیدنی احسان نراقی. روزی از خیابان سن ژرمن به طرف سن میشل می‌آمدیم. به دانشگاه سوربون رسیدیم. محتملا دانشکده حقوق. احسان پیشنهاد کرد وارد دانشگاه شویم. او نشان دونور فرانسه داشت. دو بار هم این نشان را از روسای جمهور فرانسه دوگل یا شیراک و البته فرانسوا میتران دریافت کرده بود؛ لذا می‌توانستیم هرجا دوست دارد وارد شویم. به سکویی اشاره کرد.

سال ۱۹۶۸ دانشجویان فرانسوی یکی از مدرن‌ترین اعتراضات تاریخ اروپا را شکل دادند. در تجمع دانشجویی از ژان پل سارتر دعوت می‌کنند تا برای‌شان صحبت کند. پس از مراسم سارتر سراغ دوست دیرینه و معشوقه خود سیمون دوبوار جامعه‌شناس برجسته و یکی از پیشگامان فیمینیسم جهان می‌رود. به سیمون دوبوار می‌گوید عصر ما تمام شده است! در چه سالی؟ ۱۹۶۸! این در حالی است که می‌دانیم جامعه بشری ژان پل سارتر را بزرگ‌ترین روشنفکر جهان در قرن بیستم می‌داند.

پس از مرگ سارتر، سیمون در مصاحبه با یکی از روزنامه‌های فرانسوی گفته بود: آن شب ژان به من گفت عصر ما تمام شده است. چون وقتی خواستم برای دانشجو‌ها صحبت کنم، دانشجویی تکه کاغذی به دستم داد که روی آن نوشته بود: «پروفسور؛ لطفا کوتاه سخن بگویید.» همانجا بود که فهمیدم عصر ما تمام شده است. تجربه این روز‌های من در گفت‌وگوها، گعده‌ها، نوشته‌ها... آن است که جامعه جوان از ما گذر کرده است. دیگران را نمی‌دانم. اما من فهمیده‌ام که دوره ما تمام شده است.

ارسال نظرات
ناشناس
۱۴:۱۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
ادم یاد دیالوگ فیلم آژانس شیشه ای میفته :
"دورت گذشته مربی"
ناشناس
۱۳:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
درود به صداقتت.44 سال فرصت سوزی و کار به غیر اهل دادن نتیجه ای جز این نخوایم داشت.فرار سرمایه فرار نخبه فرار فرهنگ .وجایگزینی فساد و ریا. خدا کمک کند
ناشناس
۱۲:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
عالی بود
امیدوارم آنها که باید، بفهمند
ناشناس
۱۲:۴۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
مشکلت اینه تاریخ را خوب نخواندی
ناشناس
۱۲:۱۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
بعنوان یکی از کسانی که مطلب رو با گوشت و پوست درک می کنم در حسرت و ناامیدی گریه کردم.چرا آرمانخواهی ما چنین شد؟
ناشناس
۱۲:۰۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
افسوس کهنه سرباز
رامین
۱۲:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
احسنت خیلی درست اشاره کردید
من شما را از نزدیک می شناسم انتظار این را از شما داشتم
ناشناس
۱۲:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
"کاش برخی از ما هنر به موقع برخاستن را داشتیم" جناب آقای فیاض کاش ذره ای شهامت داشتی و اینقدر در پرده سخن نمی گفتی. منظورتان را واضح بگویید که چه کسی باید به موقع برمی خاست؟؟
یعنی این زندگی نکبت اینقدر ارزش دارد ؟؟؟؟
ناشناس
۱۱:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
دقیقا درست گفته ولی خیلی ها گوش شنوایی ندارند
مرتضی
۱۱:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
بسیارزیبا وواقع بینانه بود
ناشناس
۱۰:۳۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
عالی
ناشناس
۱۰:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
کاملا درسته! چون فقط حرف می زنید!اگر قبلا کار درست را انجام داده بودید امروز نگران نبودید که در مقابل درخواست آرامش شعار بعدی علیه شما سر داده شود!
ناشناس
۱۰:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
نسل شما ادم های خوب زیاد داشت ولی احساس به جای منطق اصول کارهایتان بود. مغرور شده بودید و می خواستید نظم دنیا را عوض کنید ولی نمی دانستید که نفت گران دلیل رشد کشور بوده نه غرور کاذب شما.
خودتان کم و بیش از ازادی های اجتماعی زمان قبل از انقلاب استفاده کردید ولی بعد از انقلاب همه چیز را به نسل های بعد حرام کردید و عشق را در آنها کشتید فکر نمی کردید عمق فاجعه به جایی برسه که همه از ازدواج که شیرین ترین اتفاق زندگی است گریزان شوند.
الانم تصور غلط و رویایی شما از غرب باعث شده که نسل جوان همه چیز را فدای مهاجرت بکنه یا کلا در حسرت مهاجرت بمیرد.
خلاصه گندی نبوده که نزده باشید.خخخخ
مهدی
۱۰:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
خیلی دوست داشتم نوشته شما را. ولی مقامات نه تاریخ می خوانند نه ادبیات . مقامات ما اموزش ندیده اند و بیمار هستند. تشنه قدرت. گفته های اقای فیاض راست است. ولی تصمیم گیرندگان سیاسی کشور این حقایق را دوست ندارند. آنها به حرف کسی گوش نمی کنند.
ناشناس
۱۰:۱۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
عالی...
ناشناس
۱۰:۰۸ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
احسنت به جنابعالی که خیلی زودتر از بعضی ها که مثل زالو به ثروت چسبیده اند حقیقتی را یافته ای که بنده بیست سال پیش در زمان دانشجویی فهمیدم
آریو برزن
۰۹:۵۲ - ۱۴۰۱/۰۷/۳۰
هیچکدام از مقامات کشور نمیخوان با مردم معترض صحبت و تعاملی داشته باشن و فقط دارن شاخ و شونه میکشن برای مردم