این روزها که دولت بایدن در واشنگتن مستقر شده و سروصداهای انتخاباتی در ایالات متحده فروکش کرده است، یکی از محورهای موضوع بحث در سیاستهای خارجی دولت جدید، البته ایران، توافق هستهای و موارد حاشیه آن است.
به گزارش شرق؛ اینکه بایدن و تیم سیاست خارجی او تاکنون آنطورکه ازسوی ناظران ایرانی انتظار میرفت، موضوع ایران را در سرخط بیانات خود قرار ندادهاند عرصه را همچنان برای همگان فراهم گذاشته تا این سکوت را نوعا به نفع موضع خویش تفسیر کنند؛ موافقان بازگشت ایالات متحده به برجام و رفع تحریمها معتقدند که این سخنگفتن حداقلی خود به معنایی مثبت قابل ارزیابی است و در مقابل مخالفان توافق هستهای و متولیان آن (که از سمتهای گوناگونی در داخل و خارج و با مواضعی کاملا متفاوت دیده میشوند) سکوت را نشانهای بر مرگ و دفن برجام و ادامه سیاست فشار حداکثری دوران ترامپ بر ایران قلمداد میکنند.
واقعیت داستان را البته اگر میشد خواند، سیاست علم و فن پیچیدهای نبود و آموزش و تخصصی برای آن لازم نمیآمد؛ بنابراین آنچه میتوان گفت همین تحلیلهاست که بیش از هر چیز باید تلاش کرد که واقعا مبتنیبر تمامیت اخبار باشند و نه آن گزیدهای که منظور تحلیلگر را تأیید میکند. آنچه در هفتههای گذشته ازسوی بایدن و دولت او در ارتباط با ایران و برجام دیده شد، البته دو سطح دارد: سطح مواضع و سطح اعمال.
در سطح مواضع همانطورکه آمد بیشتر شاهد تکمضرابهایی از بایدن و تیم امنیت ملی و سیاست خارجی او بودهایم. این ابراز مواضع البته تا حد ممکن محتاطانه، ولی نوعا حاکی از لزوم بازگشت ایران به تعهدات برجامیاش بودهاند که عمل به آنها در گامهای پنجگانه و نیز اعمال قانون اخیر مصوب مجلس کاهش یافته است.
این موضعگیری در کنار اظهارت متقابل مقامات جمهوری اسلامی ایران مبنیبر الزام ایالات متحده به رفع مؤثر تحریم پیش از هر بازگشتی به برجام یا تعهدات برجامی، سطح مباحثات صحنه را تا حدی کاهش داده است؛ چراکه از دیپلماتهای برجسته، تهیه جدول زمانبندی و نظارت اقدامات همزمان دشوار نیست؛ چیزی شبیه آنچه در اجرائیشدن برجام (دیماه ۱۳۹۴) انجام شد؛ بنابراین سخنگفتن بیشتر در باب تقدم اقدامات چیزی شبیه تعارف پیش از ورود به یک سالن است که زیاده از حد مطولشدنش اصل موضوع را از حیثیت میاندازد.
اولین اقدام در تهیه چنین جدولی میتواند ابتکار اتحادیه اروپایی به دعوت از گروه ۴+۱ و ایران با حضور نماینده ایالات متحده بهعنوان میهمان غیرعضو در یک جلسه هماهنگی روند اجرائی باشد. اما سطح دومی که در رفتار و کنشهای دولت تازه مستقر ایالات متحده نباید از نظر دور داشت سطح اقدام و عمل است.
برخلاف سطح موضعگیری که تاکنون اتفاق چندان چشمگیری در آن مشاهده نشده، رئیسجمهور تازه ایالات متحده در سطح عمل، کارنامه قاطعتر و روشنتری ارائه کرده است: انتصاب برجامیترین افراد سیاست خارجی و امنیت ملی نزدیک به حزب دموکرات که غالبا مذاکرهکننده برجام و قائل به بازگشت به تعهدات ایالات متحده هستند.
در مقابل گرایشهای راستتر دموکراتها (مانند گرایش نزدیک به کلینتونها)، اعلام رسمی عدم پشتیبانی از ائتلاف به رهبری عربستان سعودی در موضوع جنگ یمن، توقف فروش تسلیحات به عربستان و امارات به علت کاربرد آنها در جنگ علیه یمن، خروج حوثیها از لیست تروریسم ایالات متحده، عدم تماس با بنیامین نتانیاهو باوجود موضع متملقانه وی پس از پیروزی بایدن، اصرار بر انتصاب رابرت مالی (برخلاف تمام تلاشهای لابیهای اسرائیل و دیگر فعالان ضد ایران) بهعنوان مسئول موضوع ایران در وزارت امور خارجه که بهوضوح دیدگاه و پیشینه ضداسرائیلی دارد و از سرسختترین طرفداران تعامل با ایران در شکلی نزدیک به برجام است و نیز احتیاط در گفتار مقامات در مشروطنکردن برجام به هر امر دیگر، نشانههایی در عملکرد تیم جدید است که میتواند مبنایی برای نگاهی عملگرایانه قرار گیرند.
ازهمینروست که در هفتههای گذشته و با ازبینرفتن خطرات ماهوی برای برجام ازسوی ایالات متحده موضع اروپا و بالاخص فرانسه را تا حدی سختگیرانهتر از گذشته دیدهایم. اینکه کشوری گفتگوهای دیگری را بعد از برجام و اجرای آن با حضور کشورهای ثالثی که در برجام عضویت ندارند، خواستار باشد، البته مسموع است، اما درعینحال ممکن است مورد موافقت دولت ایران قرار نگیرد. درعینحال آنچه مورد توافق طرفین است، این است که برجام و بازگشت طرفین به اجرای تعهداتشان منوط و مشروط به مذاکره و موضوع دیگری نیست.
حداکثر ممکن است از یکسو اطرافی از موضوع امیدوار باشند اجرای برجام این انگیزه را برای جمهوری اسلامی پیش آورد که موضوعات دیگر اختلافی را نیز به بحث بگذارد و از سوی دیگر نظام سیاسی ایران بر این راهبرد قرار گیرد که هم مشکلات خود را در باب اقتصاد و تحریم و... حل کند، هم مسئله هستهای را بهعنوان یک نمونه موفق با اجرای بادوام برجام عادیسازی کرده، هم در امتداد آن خود را بهعنوان یک کشور عادی و قدرت منطقهای به دیگرانی که احیانا نمیخواهند با این واقعیت کنار آیند، بقبولاند و هم درنهایت مسائل را در زمین بازیهایی همچون منطقه آنطور که خود میخواهد بچیند و در آن به راهکاری مرضیالطرفین با بازیگران واقعی دست بیابد.
تقریبا میتوان مطمئن بود که منافع مادی و ملموس همه طرفها در بازگشت بیقیدوشرط به برجام در زمانی قابل پیشبینی و نهچندان طولانی است؛ هم تیم بایدن میتواند خود را پیروز یک صحنه از شکستهای ترامپ نشان دهد، هم اروپا از دغدغههای اعلامیاش آسوده میشود و هم چین تأمین انرژی و قرارداد ۲۵ساله همکاریاش با ایران را با خیالی راحتتر پیش میبرد.
تنها کشوری در این میان که لزوما منافعش در کوتاهمدت قابل سنجش در چارچوب برجام نیست، روسیه است که البته در آن مورد نیز همکاریهای هستهای و نیز احیانا نظامی (که نشانههایی آشکار از آن تاکنون دیده نمیشود) میتواند پرکننده خلأ مذکور باشد.
در تحلیل دوسطحی فوق بین گفتار و عمل دولت بایدن باید این معنا را نیز لحاظ کرد که او که وارث دولتی مانند دولت ترامپ با تمام گسلهای اجتماعی درون آمریکاست، خود را مواجه با نیمی از رأیدهندگان آمریکایی مییابد که تقریبا هر مسئلهای بالقوه موضوع انتقاد و شکاف بیشتر و تضعیف دولت اوست. ازاینرو بایدن و تیمش هم باید طوری سخن بگویند که بیش از همه در مقابل گفتمان بهظاهر ملیگرایانه ترامپ «واداده» به نظر نرسند و به تسلیم بیهوده کارتهای امتیاز آمریکا در معادلات بینالمللی متهم نشوند و درعینحال ژست اقتدار خود را در فضای داخلی از دست ندهند.
بنابراین این توقع که بایدن مانند آنچه در مورد توافق اقلیمی پاریس کرد، با یک دستور اجرائی به برجام برگردد، از ابتدا تصویری دور از واقع بود؛ چراکه اولا برجام برخلاف توافق پاریس از نظر راستگرایان آمریکایی و حتی بخشی از دموکراتها از بطن یک تنش و تهدید سر برآورده و هزینه بازگشت به آن با توافقی در حوزه آبوهوا یکسان نیست و ثانیا برجام بهواسطه جابهجاکردن توازنهای مختلفی در سطح منطقه و بینالملل موضوعی بهغایت حساستر است و بهخصوص در منطقه مخالفانی اساسی دارد؛ بنابراین بازگشت به آن نیز نیازمند زمینهچینیهای غیرمستقیمی از جنس سیاست جدید آمریکا در یمن است.
برای ما نیز بهطور کلان سه راهبرد در سیاست خارجی متصور است: ۱. کلا از سرسختی در سیاست خارجی و دنبالکردن مسیر مستقلانه دست برداشته و مانند بسیاری از کشورها استقلال را قربانی اقتصاد کنیم، ۲. بیتوجه به انزوای بیشتر و واکنشهای قدرتهای بزرگ و متوسط پیش برویم (اتفاقی که سالهای ۸۷ تا ۹۱ نمودی، چون قطعنامههای فصل هفتم شورای امنیت سازمان ملل را علیه کشورمان دربر داشت) و نهایتا ۳. برای دنبالکردن مسیر خود در سیاست بینالمللی و درعینحال جلوگیری از آسیبها و خسارتهایی از جنس آنچه در ۱۵ سال گذشته شاهد بودهایم، راهکار پیدا کنیم و در بزنگاهها موضع خود را پیش ببریم.
این راهبرد سوم یعنی جمعزدن بین استقلال و توسعه و قربانینکردن یکی به پای دیگری متوقف به چند شرط زیر است:
قدرتآفرینی داخلی: این قدرتآفرینی البته به معنای ایزولاسیون نیست. اما قطعا باید در حوزههای مختلف مانند همبستگی اجتماعی، صنعت، کشاورزی، مؤلفههای راهبردی و موارد امنیتی توان ملی را تقویت کرد. نکته مهم این است که همانطور که تقویت صنعت، اقتصاد و بخش نظامی نگاه به داخل است، تقویت وزارت امور خارجه نیز در امر محوله و کار-ویژه خود هم بهعنوان یکی از مهمترین ارکان کشور نوعی تقویت داخل است.
درهمتنیدگی بیشتر با جهان: این موضوع خود از مهمترین پدافندهای غیرعامل است. مصادیق درهمتنیدگی بیشتر با جهان بیش از همه در تجارت خارجی، سرمایهگذاری خارجی و وابستهکردن منافع دیگران به امنیت خود و نیز دیپلماسی فعال و نقشآفرینی مثبت بهویژه در موضوعات منطقهای است. برای این منظور البته باید عواملی را که دستوپای تجارت و دیپلماسی را میبندند، از سر راه برداشت.
اجتناب از حرکات پاندولی: هر مسیری در راهبرد طولانیمدت کشور و سیاست خارجیاش اتخاذ شده باید با طول قابلتوجهی ادامه یابد؛ چراکه تغییر سیاست متناوب هم کنشهای کشور را در صحنه بینالمللی بیاعتبار میکند و هم موجب میشود تا ما هزینه هر دو سیاست اتخاذی را پرداخت کنیم و در انتهای زمان هنوز بر سر مسائل حلنشده خود باقی مانده باشیم.
نیروی انسانی: واقعیت این است که با سرعتی که امروز جهان به پیش میرود، تحقق موارد فوق تنها با تصمیم و اراده اتفاق نمیافتد و نیازمند نیروی انسانی کارآمد است که بیش از هر چیز در سطح جهانی کارشناس باشد. برای تحقق این معنا با رجوع به تاریخ تحولات مثبت ایران و جهان به نیاز به کادرسازی واقعی از میان نخبگان واقعی با معیارهای خونسرد بینالمللی میرسیم. غیر از این هرچه باشد و درها در جذب کارشناسان هرچه بسته باشند، هیچ ارادهای نمیتواند به حل مسائل کشور کمک کند.
درهرحال اگر صرف مقابله و سرسختی یا تنها نرمخویی تمام کار و مسئله بود، دیگر نیازی به علم سیاست و دیپلماسی نبود. لازم نیست برای توجیه موضع خود در هریک از راهبردهای حداکثری نمونهای معوج از موضع مقابل بیاوریم: ما قرار نیست بین وابستگی مانند عربستان سعودی از یکسو و ایزولهشدن مانند کره شمالی از سوی دیگر یکی را انتخاب کنیم.
نمونههایی از این سرمایهگذاریهای سیاسی، تنشزدایی به نفع توسعه و بعد از موضع قدرت واقعی سخنگفتن در جهان وجود دارند: بزرگترین آنها چین که الگوی خود را «برآمدن مسالمتآمیز» نام نهاده و ترکیه که باوجود تمام رجزخوانیها و آزادی عملی که در تعامل با طرفهای متفاوت در جهان دارد، کسی نمیتواند به حذف آن از معادلات بینالمللی اقتصادی یا انزوای واقعیاش در زمانی منطقی فکر کند.
پیام بایدن به زبان فارسی و خط نستعلیق
وزارت امور خارجه آمریکا در صفحه فارسی توییترش پیامی از جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا را با خط نستعلیق منتشر کرد که مطرح میکند: آمریکا بازگشته است. دیپلماسی به کانون سیاست خارجی ما بازگشته است. پیش از این نیز صفحه توییتر فارسی وزارت امور خارجه آمریکا، اظهارات آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا را با خط نستعلیق منتشر کرده بود.
کی گفته هر کشوری اقتصاد خوب و قوی داره، مستقل نیست؟!
خیلی از کشورها، اقتصاد و سیاست آزادی دارند و کشورشون در حال پیشرفت ولی ایران نه اقتصاد مستقلی داره نه سیاست مستقل؛ اقتصاد که چینی ها غرق کردند و 80 90 % وابسته ایم؛ سیاسی هم الان نوکر روسیه و چین
آقا کل دنیا غیر مستقلن فقط ما مستقلیم
1- آمریکا
2- چین
3- روسیه
و شاید معدودی کشور منزوی
وقتی خیری از این استقلال ندیدیم به چه دردی میخوره.
ماهم مثل زاپن و بنگلادش و مالزی و خیلیای دیگه.
مگه انسان چنند دفعه عمر میکنه که همش باید زجر بکشه و در کنار استقلال ظاهری صدجور تحقیر و جفا ببینه و تحمل کنه