در فاصله ششماهه تا انتخابات ۱۴۰۰ رمقی در صحنه سیاسی ایران مشاهده نمیشود. از منظر اصولگرایان، اصلاحطلبان بازنده قطعی انتخابات هستند و از نگاه اصلاحطلبان، رقیب جدیشان نظارت استصوابی است نه قالیباف و سایر کاندیداهای نظامی. همچنین زمزمههای عدم حضور اصلاحطلبان در انتخابات در صورت ردصلاحیت گزینههای آنها شنیده میشود؛ اقدامی که چنانچه صورت بگیرد، احتمالا فضایی امنیتی را برای این جریان پس از انتخابات ۱۴۰۰ رقم خواهد زد.
شرق در ادامه نوشت: بر این اساس، به نظر میرسد اصلاحطلبی مسیر بسیار سختی در انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم در پیش دارد؛ زیرا از یک سو باید کاندیدایی معرفی کند که فارغ از هویت سیاسی اصلاحطلبی توان عبور از فیلتر نهادهای نظارتی را داشته باشد. از سویی دیگر، اعتماد ازدسترفته مردم را که به دلیل سایه سنگین تحریمها بر معیشتشان خدشهدار شده است، بازگرداند.
همچنین به دلیل منافع ملی و عدم تجربه دولتهای نهم و دهم، این جریان باید همه تلاش خود را به کار ببندد تا احمدینژادی دیگر یا یک چهره نظامی بر سکان مدیریت کشور حاکم نشود. از اینرو، با محمد نعیمیپور، فعال سیاسی اصلاحطلب و نماینده مردم تهران در مجلس ششم، درباره مسائل مذکور به گفتگو پرداختیم که در ادامه میخوانید.
پیشازاین، معتقد بودید که اصلاحطلبان نهتنها در انتخابات اسفندماه مجلس یازدهم بلکه حتی در انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم نیز نباید شرکت کنند و در مقابل باید به ترمیم اعتماد سرمایههای اجتماعی خود بپردازند. اکنون با توجه به تغییرات سیاسی در آمریکا تا چه اندازه زمینه را برای ورود این جریان در انتخابات ۱۴۰۰ مهیا میدانید؟
اصلاحطلبان برای انتخابات مجلس آماده نبودند. آنها دو سال قبل از روز انتخابات باید کار را آغاز میکردند. برای انتخابات ۱۴۰۰ نیز آماده نیستند. بعد از سال ۱۳۹۶ سازوکار و برنامهریزی برای انتخابات، دقیقتر، زمانبر و متفاوت از روشهای گذشته باید انجام میگرفت. پیروزی بایدن میتواند بستر تازهای را برای انتخابات ۱۴۰۰ و برای همه جناحها فراهم کند. مردم نیز تغییر فضای سیاسی را احساس کردهاند و اگر از طرف مسئولان و سیاسیون کشور هم این احساس تقویت شود، شرکت مردم در انتخابات بسیار تأثیرگذار بوده و تقویتکننده مصالح ملی خواهد شد.
یعنی معتقدید با توجه به عدم آمادگی اصلاحطلبان برای انتخابات ۱۴۰۰، این جریان باید همچنان در حاشیه قدرت بماند؟
درصورتیکه جریان مقابل تغییرات سیاسی در آمریکا را مطلوب بدانند، فرصت مغتنمی ایجاد شده است و اصلاحطلبان نیز از آن بهرهمند خواهند شد.
اگر خواسته اکثر مسئولان کشور بهبود وضعیت موجود است، چرا پس از تصویب مصوبه لغو تحریمها توسط مجلس، شورای عالی امنیت ملی در بیانیهای از مصوبه مجلس حمایت کرد؟
اقدام فوری لغو تحریمها از سوی مجلس با چند نگاه میتواند تفسیر شود. اول اینکه مجلس با این اقدام نوعی تسویهحساب سیاسی را دنبال کرده و خواهان برهمزدن بازی مذاکره است. در این صورت، تصویری ضعیف از مجلس ارائه شده که حتما نگرانکننده است. دوم اینکه با تأیید شورای نگهبان و بیانیه دبیرخانه شورای امنیت ملی نشانهای تلقی شود که این اقدام مجلس بدون هماهنگی انجام نشده است. ولی شکل و روش کارشان صحیح نیست. این تعبیر اینگونه تلقی میشود که سیستم آمادگی برای مذاکره دارد و این کارها از لوازم و مقدمات مذاکره است که بنده معتقدم این فرض اتفاق میافتد.
چنانچه چنین تمایلی وجود دارد، چرا مجلس تا این اندازه خود را برای پیچیدهشدن اوضاع به آبوآتش میزند؟
همانطور که گفتم بر مبنای فرض دوم تصمیم بر مذاکره است؛ بنابراین طرف ایرانی باید با همه تمهیدات وارد مذاکره شود، مثلا بدعهدی اروپاییها پس از برجام و خروج آمریکا از آن، موضوع مهمی برای چانهزنی و توافق بهتر است و البته با مصوبه مجلس و قانونشدن آن، طرف مقابل هم این کار را خواهد کرد؛ بنابراین به آبوآتشزدن مجلس را به حساب کمتجربگی و حرارت بیشازحد سال اول نمایندگی تلقی کنید. ضمن اینکه جریان تندروی مجلس آرزو دارد در مذاکرات برجام حضور داشته باشد.
برخی مجلسیها فکر میکنند که برنده انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ هستند و بنابراین از الان برای حضور در مذاکرات فضاسازی میکنند و پس از انتخابات هم فرمان مذاکرات را کامل در دست میگیرند. درصورتیکه نظام اراده جدی برای مذاکره داشته باشد، برای تیم مذاکرهکننده به تناسب افراد شایستهای را تعیین میکند و البته این تیم لزوما ارتباطی با مجلس و حتی این دولت یا آن دولت را ندارد.
پیشازاین هم دو دور مذاکرات هستهای و برجامی داشتیم. در دور اول تیم مذاکره کننده نه از طرف ایران و نه از طرف مقابل جدی گرفته نشد و بنابراین با دفعالوقت گذشت؛ اما دور دوم مذاکرات بهگونهای بود که هم ایران تیمی قوی تعیین کرد و هم طرفهای مقابل که جدیت ایران را مشاهده کردند، با بلندپایگان ازجمله وزیر امور خارجه آمریکا در مذاکرات شرکت کردند و حتی برای رسیدن به نتیجه مطلوب، مذاکرات دوجانبه بین ایران و آمریکا شکل گرفت؛ بنابراین مجلس و دولت در این زمینه ارادهای تعیینکننده ندارند، اما آرزوهایی دارند.
معتقدید اصلاحطلبان برای حضور در انتخابات پیشرو آمادگی ندارند، اما با توجه به اینکه اراده بایدن بر بازگشت به برجام است و این خود منجر به بهبود وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم میشود، آیا بازهم مطلوب است اصلاحطلبان انتخابات را رها کنند؟
حتما اصلاحطلبان در انتخابات شرکت خواهند کرد؛ خصوصا که فضای جدیدی در صحنه بینالمللی به وجود آمده است. البته اگر با آمادگی و با رویکردی جدید به انتخابات وارد میشدند، شانس بیشتر و بهتری داشتند و کاندیداهای مناسبی را در نظر میگرفتند که احتمال بیشتری برای عبور سالم از فیلتر استصواب داشته باشند و مهمتر از همه برنامهای جامع به لحاظ کمی و کیفی ارائه میکردند تا نخبگان، فرهیختگان و گروههای مرجع اجتماعی را متقاعد کنند که با دست پر وارد صحنه شدهاند و به این وسیله اکثریتی از رأی مردم را با خود همراه میکردند.
صرفنظر از روشهای پیشین ازجمله انتخاب بین «بد و بدتر» و مانند آن، فضای جدید میتواند باعث تکرار انتخابات سالهای ۷۶ یا ۹۲ باشد؛ چون عملکرد بد و تندروانه رقبای اصلاحطلبان میتواند بر نگرانی مردم بیفزاید و با هجوم به صندوقها، مانع برنده شدن جریان تندرو شوند.
برخی بر این اعتقادند که اساسا نباید ارتباطی میان تغییرات سیاسی در آمریکا و به تبع آن تغییرات احتمالی در ایران قائل شد؛ به همین دلیل احتمالا باز هم جریان اصلاحات در حاشیه قدرت میماند. در این صورت چه چشماندازی پیشروی ایران خواهد بود؟
برخی از اصولگرایان از هم اکنون خود را پیروز میدان رقابت سیاسی ۱۴۰۰ میدانند. فرض آنها این است که با کمک استصواب، رقیبی جدی نخواهند داشت و خطری جریان اصولگرا را تهدید نمیکند. اما از منظر اصلاحطلبان، برخی نگاه نوستالژیک به موضوع انتخابات دارند و باور دارند که هر زمان اراده کردند، در انتخابات ریاستجمهوری موفق شدند؛ بهجز سال ۸۴ که ناشی از عدم اجماع بین اصلاحطلبان بود؛ بنابراین با اجماع میتوان این بار هم به نتیجه رسید. این نگاه عمیق نیست؛ چون عوامل متعددی مثل دلسردشدن مردم از اصلاحطلبان و استصواب بهطور خاص در این دوره را در نظر نمیگیرند.
خواه و ناخواه نظارت استصوابی بر تمامی انتخاباتها سایه افکنده است؛ اصلاحطلبان باید در این رابطه چه تدابیری بیندیشند تا به رد صلاحیت حداکثری این جریان مانند انتخاباتهای ادوار قبل منجر نشود؟
بر اساس نگاه نوستالژیک و روشهای گذشته، اصلاحطلبان دو راه در پیش میگیرند؛ نخست معرفی یک کاندیدای قوی، مردمی و تمامعیار که علیالقاعده در این دوره رد صلاحیت میشود، مثل رد صلاحیت مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی در سال ۹۲ که منجر به دو راه میشود: توصیه به انتخاب میان بد و بدتر یا عدم رقابت در انتخابات به دلیل نداشتن کاندیدای مطلوب. البته اصلاحطلبان در موقعیت و توان فعلی میتوانند از زاویه دیگری نیز به انتخابات ورود پیدا کنند. کاندیدای تمامعیار و مطلوب معرفی کنند تا درصورتی که در شرایط موجود، سیستم رقابت جدی در انتخابات را مدنظر قرار داد، فرد شایستهای را برای رقابت داشته باشند. حتما این فرد نباید متهم به عبور از خط قرمزهای جمهوری اسلامی باشد.
همزمان کاندیدای دیگری معرفی شود تا ضمن اینکه امکان عبور از فیلتر استصواب فراهم باشد، در شرایطی که مردم به کاندیدای مورد حمایت هیچگونه رغبتی نشان ندهند، ولی قصد مشارکت در انتخابات را داشته باشند، کاندیدای دوم اصلاحطلب در صحنه باشد و مردم به وی رأی بدهند.
اگر اصلاحطلبان با آمادگی به انتخابات ۱۴۰۰ وارد میشدند، امکان ائتلاف با دیگران و کاندیدای ائتلافی وجود داشت و البته روشهای دیگر که در حوصله این مصاحبه نیست. در موارد گفتهشده، فرض من این است که اصلاحطلبان منافع ملی را بر منافع جناحی ترجیح میدهند و از روشی استفاده نخواهند کرد که منازعه تشدید یا حتی کوچکترین خللی به امنیت و منافع ملی کشور وارد شود. مسئله مهم دیگر، ورود نظامیها به عرصه رقابت است.
بسیاری از اصولگرایان بر این اعتقادند که اگر قرار است کسی توان حل مشکلات کشور را داشته باشد، این توان تنها در نظامیها وجود دارد؛ بنابراین باید به سمت نظامیها رفت و از طریق آنها آینده کشور را رقم زد.
در واقع اصولگرایان به این نتیجه رسیدهاند که بدون حضور نظامیها در رأس دولت، حل مشکلات امکانپذیر نیست. این امر مفهوم دیگری هم دارد و آن این است که وضعیت آنقدر بد است که راه دیگری جز ورود نظامیها به عرصه قدرت برای بهبود اوضاع وجود ندارد. سؤال این است که بعد از ناکامی دولت نظامی به دنبال چه گزینهای هستند؟ بنابراین سرنوشت دولت نظامی شکستخورده از هماکنون معلوم است. آیا چنین دولتی مطلوب است؟!
صحنهای را تصور کنید که با نامزد اصلاحطلب در انتخابات شرکت کردیم، اما او رد صلاحیت شد و ما تصمیم گرفتیم در انتخابات حاضر نشویم؛ ابعاد گوناگون این تصمیم برای جریان اصلاحات چیست؟
از هماکنون اصلاحطلبان باید پاسخی برای این شرایط داشته باشند. پاسخ میتواند اعتراضی باشد که منجر به اعلام شرکتنکردن در انتخابات شود. پاسخ دیگر اعتراض و اعلام نداشتن کاندیدای مطلوب است و دعوت از مردم برای شرکت در انتخابات و راه دیگر اعتراض، عبور از موضوع تا امکان و شرایط حضور در صحنه سیاسی همچنان باقی باشد و تلاش مجددی برای گشودن راه توسعه کشور فراهم شود.
آنچه مسلم است، این است که گردش روزگار به کام فاتحان نخواهد بود و اقتضای کشورداری، چالشهای سخت است که همواره مردم را برای اصلاح امور در صحنه نگه میدارد و حامیان واقعی مردم راهها و مسیرهای روشنتر و متقاعدکنندهای را طراحی و دنبال میکنند. در واقع شکست در برابر استصواب، دولت نظامی، پایان دنیای ایران و اصلاحطلبی نیست. تاریخ ایران بارها شاهد این وقایع بوده است.
در چنین صحنه پیچیدهای که هم رد صلاحیت بر آن سایه افکنده و هم ناامیدی مردم، ممکن است شرکت اصلاحطلبان در انتخابات به معنای بازوافکندن با مخالفانش باشد. چگونه باید رفتار کرد که هم مردم از جریان اصلاحات عبور نکنند، هم سیستم تحرکات اصلاحطلبان در انتخابات را به معنای بازوافکندن با خود قلمداد نکند و هم در صورت شکست این جریان یک احمدینژاد دیگر بر کشور حاکم نشود؟
اصلاحطلبان باید ضمن ترمیم اعتماد به سرمایههای اجتماعی خود بگویند ورود ما به انتخابات به مفهوم بازوانداختن با سیستم نیست؛ بنابراین نوع ورود به انتخابات در هر شرایط امر مهمی است؛ زیرا حتی در صورت پیروزنشدن، ممکن است اصلاحطلبان باز هم در دورههای بعد در صحنه حضور پیدا کنند. به طور مثال اصلاحطلبان اگر بخواهند فردی با محکومیت قضائی را بهعنوان کاندیدا معرفی کنند، این امر از طرف جریان مقابل یک مواجهه تلقی شده و قطعا چنین فردی از فیلتر استصواب رد نمیشود؛ بنابراین از این منظر میتوان موضوعات را بررسی کرد و درباره ۱۴۰۰ تصمیم گرفت. چون اکنون بسیار دیر شده است، ناگزیر به گرفتن تصمیمات کلی و بدون آمادگی قبلی هستیم.
نقطه ضعف جریان اصلاحات در سالهای اخیر تصمیمگیری در دقیقه ۹۰ بوده است. روش اصلاحطلبان در ادوار گذشته این بوده که میتوان موجی ایجاد کرد و بر آن موج سوار شد. سؤالی که در اینجا وجود دارد، این است که آیا مردم همچنان به این موجها توجه نشان میدهند؟ اگر فرض را بر این بگیریم که مردم به موجها توجه میکنند، در این صورت باید فردی را بهعنوان کاندیدا معرفی کرد که بتواند از فیلتر استصواب رد شود و توانایی پیروزی بر جریان مقابل را داشته باشد.
اگرچه شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان بهتازگی اعلام کرده که این جریان با کاندیدای واحد اصلاحطلبی در انتخابات حضور خواهد یافت، بااینهمه ممکن است به دلیل نظارت استصوابی اصلاحطلبان باز هم ناگزیر به معرفی کاندیدایی اعتدالگرا و تکرار تجربه انتخابات ۹۲ شوند؟
شخصا با آن موافق نیستم. در واقع اصلاحطلبان باید به وضعیت اضطراری رسیده باشند که به تکرار چنین تجربهای تن دهند. تفکر اصلاحطلبانه در میان مردم طرفداران زیادی دارد. روش و نگاه اصولگرایان در باب کشورداری و مردم نیز بهگونهای بوده که همواره از توسعه نفوذ در افکار عمومی عاجز بودهاند.
اصلاحطلبی جریان باهویت و ریشهداری است که میتواند بهتنهایی انتخابات و اداره کشور را به دست بگیرد؛ اما اکنون شرایط، امکانات و میدان سیاست بهگونهای است که اصلاحطلبان با دقت نظر و روشی نو باید عمل کنند. پس از اتفاقات سال ۸۸ یأس و ناامیدی مستولی شد که همه ازجمله جریان رقیب اصلاحات گمان میکردند سیاستورزی برای اصلاحطلبان به پایان رسیده است؛ اما مردم باز هم در انتخابات ۹۲ حضور یافتند و نتیجه را به نفع جریان اصلاحات رقم زدند.
در سال ۸۸ جریان رقیب متوجه نبود که اصلاحطلبی ریشه و بستری در جامعه دارد. با توجه به اتفاقات سال ۸۸ جریان اصلاحطلبی باید برای همیشه خاموش و بیصدا میشد؛ اما باز هم در سالهای ۹۲ و ۹۶ در صحنه حضور یافتند و نتیجه را به نفع جریان اصلاحات رقم زدند.
آنچه باعث شده اصلاحطلبی با وجود اتفاقات سال ۸۸ همچنان در صحنه حضور داشته باشد، حمایت سرمایههای اجتماعی بوده است، نه چیزی بیشتر و نه کمتر. این سرمایه اجتماعی صدمات بسیاری را در سالهای گذشته با وجود اعتمادش به اصلاحطلبان متحمل شده است. اکنون اصلاحطلبی برای ترمیم اعتماد سرمایههای خود باید چه کار کند؟
اصلاحطلبان باید به جامعه، گروهها و سرمایههای اجتماعی خود توجه نشان دهند و موضوعات را واضح برای مردم بیان کرده و از کلیگویی حذر کنند. راهکار برای حل مشکلات، مسائل و معیشت مردم ارائه دهند. تنها گفتن لزوم ایجاد عدالت در جامعه کافی نیست، بلکه باید برای ایجاد عدالت در جامعه راهحل ارائه داد.
آیا لازمه ایجاد عدالت، اصلاح نظام مالیاتی و عوارضی کشور است یا شناسایی طبقه مرفه و دریافت مالیات متناسب از آنها؟ اگر لازمه ایجاد عدالت شناسایی ثروتمندان است، باید چگونه محقق شود؟ آیا ثروتمندان باید به اندازه طبقه ضعیف جامعه مالیات دهند یا بیشتر؟ بنابراین مهم است که چگونه باید عدالت را در جامعه ایجاد کرد؟ آیا اصلاحطلبان میخواهند وارد مسائل جدی و اساسی شوند و برای خود فرصتی خارج از منازعه ایجاد کنند تا با روشهای متفاوت، جدید و سیاستمدارانهتری به حیات سیاسی خود ادامه دهند؟ یا اینکه اساسا روش به همین شکل کنونی است و قرار نیست تغییر کند و مانند برخی از احزاب اصولگرا و رقیب تا شکست اصلاحطلبی فقط تلاش دیگر لازم است.
پس فشار حداکثری به اصلاحطلبان وارد شود، صحنه سیاسی کشور از وجود آنها پاک میشود یا آنقدر وضع خراب است که با یک تلاش میتوان صحنه رقابت را گرفت. بهطور کل باید گفت صندوق رأی مؤثر است. اگر اصلاحطلبان بخواهند این مسیر را در پیش بگیرند باید بگویند ما در انتخابات حضور پیدا میکنیم، در صورت وجود انسداد سیاسی، از مردم میخواهیم که در انتخابات شرکت نکنند.
این در صورتی است که اصلاحطلبان برآوردی از وضع موجود به عمل آورند و برآوردی از وضع موجود به عمل آوردند که بیش از ۳۰ درصد مردم در انتخابات شرکت نمیکنند. در انتخابات مجلس یازدهم نیز ۴۳ درصد شرکت کردند. این رقم برای جریانی که چندان به مردم و خواستههایشان اعتنا نمیورزد، درصد مطلوبی است.
عدم شرکت مردم در انتخابات باید برای مسئولان معنادار باشد، نه برای مخالفان نظام. در اینجا مسئله دیگری مطرح است که آیا انتخابات را از منظر منافع اصلاحطلبان ببینیم یا از منظر منافع ملی و مصالح کشور. این نکته مهمی است. تبعات این امر برای کشور چیست؟ آیا میتوان این مسئله را به طور دقیق به مردم توضیح داد که به خاطر منافع ملی از منافع اصلاحطلبی صرفنظر کرد؟ در مذاکره باید دست تیم مذاکره پر باشد و منافع مردم و کشور حفظ شود.
اگر تنازع منجر به زدن گل به خودی و افزایش توان طرف مقابل شود، مطبوع است؟ اما در قبالش اصلاحطلبان بتوانند موفقیتهایی با روش مبتنی بر منازعه داشته باشند؛ بنابراین این امر پیچیدگیهایی دارد؛ زیرا اکنون که کار بنیادی صورت نگرفته است یعنی بستر کافی برای جلب افکار عمومی، گروهها و اقشار مختلف فراهم نشده، باید روی این مسائل اندیشید که شرکت اصلاحطلبان در انتخابات قرار است چه مفهومی داشته باشد؟
برخی ممکن است تند بروند و بگویند با یک تلاش دیگر اصلاحطلبان حاکم میشوند و با یک روش انتحاری در صحنه انتخابات حاضر میشویم و به اینکه حکومت چه میکند یا نه، توجهی نمیکنیم. اما عدهای دیگر هم احتمالا در مقابل میگویند در دولت بعد چه اصلاحطلب روی کار آید چه اصولگرا، خورشید از مشرق طلوع میکند و ایران همچنان وجود دارد و مردم هم نیاز به وجود سیاست و سیاستمدارانی دارند که اموراتشان بگذرد.
چنانچه اصلاحطلبان ناگزیر به عدم حضور در انتخابات ۱۴۰۰ باشند، دراینصورت باید شاهد برآمدن دولت نظامی یا به عقب افتادن روند دموکراسی در کشور باشیم. با توجه به این مسائل، اصلاحطلبان چگونه میتوانند جامعه مدنی را نمایندگی کنند تا به توسعه آن بینجامد؟
موضوع اساسی این است که در ایران با توجه به سابقه و وضعیت جامعه مدنی، گروههای سیاسی میتوانند اقشار مختلف را نمایندگی کنند به طوری که مردم بگویند این گروه نماینده ماست و رأی ما با این گروه است. معتقدم که این اتفاق امکانپذیر است؛ درعینحال کاری سخت است. این کار دستکم شش سال زمان میخواهد، زیرا فضای سیاسی همواره جامعه مدنی را تهدید میکرده است. اصلاحطلبان همواره با مسئله جامعه مدنی به صورت نمایشی برخورد کردهاند. برای مثال وقتی درباره حقوق کارگران سخن به میان میآید، میگویند کارگران هفتتپه را بازداشت کردند؛ یعنی مسئله کارگران از یک موضع کاملا سیاسی مورد پیگیری قرار میگیرد.
یک تحلیل قابل اعتنا در این زمینه نمیبینیم. برای مثال اگر هفتتپه فروخته شده، به چه کسی فروخته شده و آیا حقوق کارگران استیفا شده است؟ چقدر سرمایه برای این کار آورده است؟ چالشهای کارگری چه بوده است؟ آیا جریانات بیرونی بر وضعیت کارگران تأثیر گذاشته است؟ آیا تاکنون شده فردی مجموعه هفتتپه را نمایندگی کند و مشکلاتشان را مورد پیگیری قرار دهد یا برعکس مواضعش منجر به گرفتهشدن انگشت اتهام به سمت کارگران و سختشدن شرایط آنها شده است؛ بنابراین مثال مذکور نشان میدهد که نمایندگی جامعه مدنی کار سختی است، اما اگر به آن توجهی هم نشان داده نشود، وضعیت موجود همچنان ادامه خواهد داشت. به نظر میرسد اصلاحطلبی باید به این موضوعات عمیقا توجه نشان دهد.
با توجه به چنین سابقه و دشواری مسئله، اصلاحطلبان میتوانند جامعه مدنی را نمایندگی کنند؟
بسیاری به نمایندگی جامعه مدنی فقط در کلام اشاره کردند، اما اقدامی در این زمینه صورت نگرفته است. به طور مثال چند خیریه تأسیس کردند، اگرچه اقدام رضایتبخشی است، اما در سیاست کشور تأثیری ندارد. ازاینرو باید شرایطی فراهم شود تا اصلاحطلبان بتوانند در آن کار مدنی انجام دهند. این شرایط الزاما اصلاحطلبانه خالص نیست؛ زیرا برخی از افراد اصولگرا یا سنتی یا حتی غیرسیاسی هستند که در موضوعات اجتماعی منافع مشترک با اصلاحطلبان دارند. شناخت این منافع مشترک و پروراندن آن اهمیت دارد.
نمایندگی اقشار جامعه یعنی نمایندگی منافع آنها. این فعالیت اجتماعی البته تأثیرگذاری سیاسی بالایی دارد؛ زیرا مردم همواره در اینگونه امور احتیاج به کمک و یاری دارند. اگر این پشتیبانیکنندهها وجود داشته باشند، باز این سؤال مطرح است که آیا پتانسیل اجتماعی دارند و به همه اقشار و ظرفیتهای اجتماعی توجه نشان میدهند و توان تعامل دارند.
در میان دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا افراد ضد فساد کم نیستند، اما بهراستی تاکنون چقدر تلاش در این زمینه برای همکاری کردهاند؟ آیا در روابط بینالملل همه جریانها معتقد به منازعه با آمریکا هستند یا برخی هم اعتقاد دارند تا روابط بینالمللی معقولی به وجود آید؟ اصلاحطلبان برای همکاری و همراهی در این زمینهها چقدر تلاش کردهاند؟ به هر روی، جریان اصلاحات باید به این سؤالات پاسخ دهد.
برخی از جریانهای مقابل بههیچوجه اعتقادی به نمایندگی گروهها و اقشار ندارند بلکه میگویند که ما یک نفر را میخواهیم که هرچه او گفت سیاسیون و جامعه مدنی باید آن را انجام دهند، اما این روش اصلاحطلبانه نیست و باید بر توانمندشدن جامعه مدنی و تعامل آنان با حکومت پای فشرد.