چکیده: ایدئولوژی کمونیسم علیرغم مواضع ضد کاپیتالیستی اش چیزی جز همان نظام سرمایه داری به صورت دولتی و متمرکز نیست، امروز این نوع سرمایه داری چینی با نفوذ به سازمان تجارت جهانی و در پوشش یک دولت نرمال، به صورت تدریجی و آرام در حال به زانو در آوردن سایر نظامهای سرمایه داری غیردولتی غربی است. تاکتیکهای «دامپینگ»ی پکن برای شکست اقتصادی رقبا و انحصار بازار جهانی با یک واکنش ضدهژمونیک از سوی امریکا مواجه شده است که شعله ور شدن جنگهای تجاری و ارزی سالهای اخیر نشانههایی از همین واکنش محسوب میشود، تمرکز انتقام جویانه رسانههای جریان اصلی غرب بر روی بحران کروناویروس نیز بخشی از همین واکنشهای ضدهژمونیک علیه سیطره کمونیسم زرد است.
فرارو- قاسم توکلی؛ زمانی «مائو»، رهبر انقلاب کمونیستی چین در سخنرانی برای رهبران شوروی در سال ۱۹۵۷، مدعی شد که در مدت ۱۵ سال «می توانیم به جایگاه بریتانیای کبیر رسیده یا حتی از آن جلو بزنیم». مائو حتی رهبری مسکو بر اردوگاه جهانی سوسیالیسم را نیز به چالش کشید و به رهبران شوروی طعنه زد که بعد از این «بادها از شرق خواهند وزید»! تئوری «سه جهان» مائو نیز در همین راستا طرح شد که بر اساس آن؛ واشنگتن رهبری جهان اول، مسکو رهبری جهان دوم و پکن رهبری جهان سوم را با هدف پیروزی بر غرب و شرق برعهده خواهد داشت! اکنون ٧٠ سال پس از پیروزی انقلاب کمونیستی مائو (١٩٤٩) نسل پنجم رهبران حزب کمونیست، کشور چین را به یک دولت نرمال و بخشی مولد از نظام سرمایه داری جهانی تبدیل کرده اند، اما حقیقتی که از نظر پنهان مانده این است که آنها در پشت پرده، سرسختانه به میراث امپریالیستی مائو وفادار مانده اند.
در سالهای اولیه پس از انقلاب، به فرمان مائو «سیاست جهش بزرگ به پیش» در دستور کار مقامات قرار گرفت و در طی دو دهه جمعیت چین ناگهان سه برابر شد یعنی از ٣٠٠ میلیون نفر به چیزی بالغ بر ٩٠٠ میلیون افزایش یافت، چین به باشگاه دارندگان سلاح اتمی پیوست و عضویت دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد را بدست آورد، اما این پیروزیهای سیاسی هرگز به یک پیروزی اقتصادی در داخل و خارج از چین منتهی نشد و رؤیای پیروزی بر شرق و غرب جهان نسل اندر نسل برای جانشینان مائو به میراث ماند، رسالتی که پکن تا امروز به آن وفادار مانده است. «کمونیسم جهش یافته» چینی در نقاب «اقتصاد بازار آزاد» نیرومندتر از هر زمانی در حال بلعیدن جهان است. نباید فراموش کرد که ایدئولوژی کمونیسم چیزی جز «سرمایه داری دولتی» نیست، سرمایه داریای که امروز در حال شکست «سرمایه داری غیردولتی» غربی هاست.
چین پسامائو در دهه ١٩٨٠ دریافت که نه تنها تاکتیکهای مائو، که حتی راه شورویها نیز برای غلبه بر جهان قدرتمند کاپیتالیستی عملا شکست خورده است، چون «جهان آزاد» هرگز از طریق مبارزه سیاسی و نظامی شکست نمیخورد. اینجا بود که ضرورت یک جهش اقتصادی جدید برای ورود به بدنه اقتصاد جهانی و شکست جهان آزاد از درون، بوسیله نیروی اقتصاد (و نه نیروی نظامی و سیاسی) در دستور کار کمونیستهای تیزهوش چینی در دوره حاکمیت دنگ شیائو پنگ قرار گرفت.
موفقیت چینیها در استراتژی توسعه هژمونی کمونیسم زرد با عضویت این کشور در سازمان تجارت جهانی (WTO) طی سالهای ٢٠٠١ به بعد، شکل جدی تری به خود گرفت. سازمان تجارت جهانی برای پکن حکم همان «اسب تروا» را برای ورود به نظم کاپیتالیستی داشت و امروز چین ظاهرا به عنوان یک دولت نرمال و عضو شریف جامعه جهانی، اما در حقیقت به عنوان «هیولایی گرسنه» با اشتهایی سیری ناپذیر برای انباشت سرمایه بیشتر، در حال فتح بازارهای جهان است. میلیونها شغل در کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه پس از هجوم سیل آسای کالاهای ارزان قیمت چینی از بین رفتند و چین مثل یک انگل بی رحم در حال مکیدن سرمایه میزبان (یعنی کل جهان) به درون قلمرو خویش است.
به عنوان مثال چین برخلاف مقررات سازمان تجارت جهانی (که تضمین کننده اصل رقابت در بازار آزاد است) به صورت کاملا برنامه ریزی شده اقدام به پایین نگه داشتن ارزش پول خود در برابر سایر ارزهای خارجی میکند تا از یک سو قیمت کالاهای صادراتی اش را کاهش دهد و در رقابت با محصولات سایر کشورها، بازار جهانی را از آن خود کند و از سوی دیگر قیمت کالاهای وارداتی نیز در داخل افزایش یابد و خریداران چینی مجبور شوند صرفا از محصولات داخلی استفاده کنند و بدین ترتیب حتی کالاهای مثلا امریکایی یا آلمانی در داخل چین خریدار چندانی نداشته باشند! امریکا بارها علیه این ترفند چین به سازمان تجارت جهانی شکایت کرده است، اما «سازوکار استیناف» در سیستم حل اختلافات این سازمان تاکنون عملا ناکام بوده است و نتوانسته مانع از تخطی اعضای قدرتمند از خطوط قرمز سازمان شود.
در نهایت انفعال این سازمان در مهار چین باعث شد که امریکا نه تنها طرحی برای اصلاحات اساسی در سیستم استیناف سازمان تجارت جهانی (در سال ١٣٩٧) ارایه کند که حتی مجبور شود برای خنثی ساختن ترفند چینی ها، اقدام به وضع تعرفههای سنگین بر کالاهای صادراتی چین به امریکا نماید، چرا که موازنه تجاری میان امریکا و چین کاملا به سود چینیها رقم خورده، چنانچه میزان صادرات این کشور فقط به امریکا سالانه به رقم باور نکردنی٥٠٠ میلیارد دلار رسیده است در حالی که صادرات امریکا به چین سالانه فقط چیزی در حدود ١٠٠ میلیارد دلار میباشد، یعنی تراز بازرگانی چین در مقابل امریکا عملا ٥ برابر بیشتر است! واقعیتی که عامل بروز بیکاری گسترده در داخل امریکا و ورشکستگی کامل بسیاری از صنایع تولیدی این کشور طی دو دهه گذشته بوده است.
پیامد این سیطره هژمونیک تدریجی و خاموش اقتصاد چین بر بازار امریکا نارضایتی گسترده طبقه کارگر، بروز نابسامانی اجتماعی، گسترش نرخ بزهکاری، افت محسوس سطح رفاه قشر متوسط و متوسط به پایین شهری و بویژه فلاکت روزافزون حاشیه نشینان آسیب پذیر در جامعه امریکا بوده است، قربانیانی که نارضایتی خودشان از انفعال نظام سیاسی مستقر را در سال ٢٠١٦ با انتخاب دونالد ترامپ نشان دادند. زمانی که جامعه امریکا از نظر اقتصادی دردی عمیق را احساس میکرد و نیاز به یک جراحی سخت داشت که از نظر مردم آسیب دیده فقط دونالد ترامپ از عهده آن میبرآمد. سیاست سرسختانه ترامپ علیه ورود مهاجران و پناهجویان را نیز از همین منظر باید تحلیل کرد؛ وقتی جامعه امریکا با بیکاری گسترده و ورشکستگی اقتصادی دست و پنجه نرم میکند بدیهی است که تحمل میهمانان ناخوانده بیرونی را نخواهد داشت. برآمدن این نژادپرستی نوین سفیدها در جهان آنگلو-امریکن بدون درک خطر «هژمونی کمونیسم زرد» قابل فهم نخواهد بود. موضوعی که سابقه تاریخی نیز دارد.
«ارنست نولته» مولف کتاب «قرن بیستم؛ ایدئولوژیهای خشونت» به خوبی ریشهها و علل برآمدن فاشیسم نژادپرست را در اروپای بعد از جنگ جهانی اول روشن میسازد: «خطر هژمونیسم چپ و سیطره کمونیستهای انقلابی بر جوامع اروپای غربی (بویژه آلمان) که در باتلاق فلاکت اقتصادی فرومانده بودند»! اکنون نیز یکصد سال بعد از ظهور هیولای کمونیسم در قامت شوروی در سالهای پس از انقلاب ١٩١٧، مجددا شبه یک هیولای کمونیستی دیگر بر فراز جوامع غربی سایه افکنده که اینبار نه در میدان سیاست بل در میدان اقتصاد مبارزه میکند. در این شرایط ظهور ایدئولوژیهای نوفاشیستی و نوملی گرایانه در غرب امری اجتناب ناپذیر به نظر میرسد که نمونههای آن را میتوانیم در جوامع بریتانیا، فرانسه، آلمان و بویژه امریکا به عینه مشاهده کنیم.
جنگهای تجاری و ارزی امریکا علیه چین و تمرکز غیرعادی رسانههای جریان اصلی غرب بر روی بحران کروناویروس، که زمینه قرنطینه و انزوای هر چه بیشتر این کشور را فراهم میسازد و همچنین خوشحالی آشکار و نفرت برانگیز سناتورهای امریکایی از فروغلتیدن چین در این بحران، همه و همه باید در این کانتکس فهم شوند. غرب و بویژه امریکا فرصت مناسبی برای تصفیه حساب با «کمونیسم زرد» بدست آورده اند که نمیخواهند آن را به سادگی از دست بدهند، به قول حضرت فردوسی:
بیار آنچه داری ز مردی و زور
که دشمن به پای خود آمد به گور!
یکی از معدود بررسی های ساده، مختصر و قابل درک برای عموم در مورد تقابل چین-امریکا در بعد اقتصادیه که خوندنش لذت بخشه!
و البته درس پیشرفتی که هرکسی میتونه از این ابرقدرت بسیار محتمل بعدی بگیره.
یه نکته کوچیک : "در سالهای اولیه پس از انقلاب، به فرمان مائو «سیاست جهش بزرگ به پیش» در دستور کار مقامات قرار گرفت و در طی دو دهه جمعیت چین ناگهان سه برابر شد یعنی از ٣٠٠ میلیون نفر به چیزی بالغ بر ٩٠٠ میلیون افزایش یافت" فکر نمیکنم این مطلب صحیح باشه یا شاید من منظور نویسنده رو درست متوجه نشدم. اگر منظور از "دو دهه" دهه های 1950 و 1960 باشه باید گفت جمعیت چین در سال 1950 و 1970 به ترتیب در محدوده 550 میلیون و 820 میلیون بوده و با توجه به داده های جمعیتی چین از 1900 به بعد جمعیت این کشور در هیچ دو دهه ای 3 برابر نشده.
قطعا امریکا نقش اصلی را دارد
چرا این ویروسها در کشورهای فقیر و عقب تر از احاظ بهداشت مثل افریقا رخ نمی دهد