صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۵۱۴۹۳
احمد پاکتچی معتقد است که هر علمی یک سری مبنای فلسفی، روش، اطلاعات و مضامین دارد که باید در مطالعات بین رشته‌ای آنها را مدنظر داشته باشیم.
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۴ - ۱۵ اسفند ۱۳۹۶

 

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کارگاه «فرایند میان‌رشتگی در مطالعات قرآنی از نظریه تا عمل» بعدازظهر ۱۳ اسفندماه، با سخنرانی احمد پاکتچی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع)، به همت جهاددانشگاهی واحد دانشکده الهیات دانشگاه تهران، به کار خود پایان داد. مشروح سخنرانی را در ذیل ملاحظه می‌کنید:

فرایند میان‌رشتگی از پرسش به نگرش

باید پرسید چگونه میان رشتگی از پرسش به سمت نگرش می‌رود. پیش بردن فرایند میان‌رشتگی از پرسش به نگرش، نوع کلاسیک فرایند است که فکر کنم این بحث را قبلا دنبال کرده‌اید، من در بخش اول به فرایند از پرسش به نگرش و در بخش دوم به فرایند از نگرش به پرسش خواهم پرداخت.

بحث پرسش و نگرش، بحث مسئله‌یابی و طرز فکر است. این‌بار ما به مقایسه پرسش و نگرش خواهیم پرداخت. مشکل اصلی در طرح پرسش به الگوهای روزمره و خودکار شده فهم برمی‌گردد. الگوهای معیوب، به محض واکاوی و واسازی فرو می‌ریزند و پس از این لحظه، کشف و دستیابی به دریافت ژرف اتفاق می‌افتد. فهم‌های خودکار شده یعنی جاهایی که احساس بدیهی بودن می‌کنیم و بزنگاه اندیشه دقیقا همانجاست و مسئله در بغرنج‌ترین جای خود است. علت بداهت خودکارشدگی و روزمره‌شدگی فهم است. بهترین نمونه‌ نشان‌دادن فهم خودکارشده در زمان نیوتن قابل ملاحظه است. آن زمان وقتی اشیا سقوط می‌کردند، امری بدیهی تلقی می‌شد و کسی سؤال نمی‌کرد که چرا اشیا سقوط می‌کنند و درست از جایی که نیوتن الگوهای معیوب را پیدا می‌کند، علم پیش می‌رود.

مسئله با پرسش‌گری همراه است. محور اصلی در کتب روش تحقیق پرسشگری است. «فیشر» در یک طرح درسی، به پروسه بیان مسئله تا رسیدن به سؤالات پژوهش می‌پردازد. «ربکو» اشاره می‌کند که برای پرسشگری در میان‌رشتگی به سمت رشته‌ها روی می‌آوریم و رشته‌های مربوط را در ارتباط با مسئله، معین می‌کنیم تا به بسط کفایت در رشته مربوط برسیم. قدم بعدی تحلیل مسئله و ارزشیابی هر نگرش به آن است.

در بحث همسوکردن نگرش‌ها این مطرح می‌شود که وقتی میان‌رشتگی شکل می‌گیرد. مسئله این است که رشته‌ها نگرش‌های خاص خود را دارند. برای مثال اگر ما به سراغ جامعه‌شناسی برویم، باید کاری کنیم که علم قرآنی ما و جامعه‌شناسی خیلی با هم اصطکاک نیابند. مراد این است که باید اصطکاک در نگرش‌ها حل شود، زمینه مشترک دو علم ایجاد شده و فهم میان‌ یا بین رشته‌ای تولید شود.

پرسش خوب و پرسش بد

زمانی که ما در مورد مسئله بحث می‌کنیم، یکی از موارد مهم این است که ما پرسش خوب و پرسش بد داریم. پرسش خوب پرسشی است که راه مطالعه را باز می‌کند و پرسش بد پرسشی است که راه مطالعه را می‌بندد. یکی از نمونه‌های پرسش خوب، پرسشی است که از ویتگنشتاین داریم که آیا گل سرخ در یک اتاق تاریک سرخ است؟ امروز ما می‌دانیم که نور به اشیا می‌تابد و در اثر بازتابش آن نور به چشم ما، رنگ را درمی‌یابیم، بنابراین اگر در اتاق تاریک چشم ما رنگ را درنیابد، یا سرخ بودن خصوصیت خود گل است و یا سرخی به خاطر وجود نور است. این سؤالی خوب است.

سؤال دیگر سؤالی است که تا پاکش نکنید کارتان جلو نمی‌رود این است که آیا خدا می‌تواند سنگی را بیافریند که خود نتواند آن را جابجا کند؟ اینجا سؤال غلط است، یعنی کلی کلنجار می‌رویم که یا ما را به کلی منحرف ‌کند و یا اینکه می‌دانیم سؤال اشتباه است و این خوب است که ما از اول سؤال خوبی را طرح کنیم و هر سؤالی ما را به جلو نمی‌برد. سؤالاتی خوب هستند که حاصل نوعی نگرش باشند.

یکی از راه‌های طرح سؤال خوب پدیده واسازی انگاره‌هاست. راه فائق آمدن به خودکارشدگی واسازی است. برای اینکه ذهن دوستان تمرین کند یک توصیه کوتاه و یک توصیه بلند می‌کنم. توصیه کوتاه من این است که رساله بسیار کوچکی که وجود دارد به نام هنر به مثابه فن، نوشته شکلوفسکی. این رساله به ما یاد می‌دهد که پدیده‌های رومزه واسازی شود. اگر علاقه‌مند شدید می‌توانید به آثار ژاک دریدا رجوع کنید.

من با یک مثال بحث را پیش می‌برم. من به عنوان یک مسلمان شیعه از اوان کودکی با این اخبار و اطلاعات مواجه بودم که گروهی از یاران امیرالمومنین علی (ع) تبدیل به گروه خوارج شدند و جبهه سومی ایجاد کرده و با امام جنگیدند وقتی می‌پرسیدم چرا گفته می‌شد، این‌ها عده‌ای خشک مذهب بی‌خرد بودند که از صبح تا شب نماز خوانده و تهجد داشتند، اما متاسفانه درست دین را متوجه نشدند و نتیجه‌ای نمی‌گیرند. این توضیح می‌توانست در نگاه اول کافی باشد، اما موضوع می‌توانست به همین سادگی نباشد. اگر فردی در همین حدی چیزهایی در نهج البلاغه و تاریخ بداند، می‌تواند دچار خودکارکردی فهم شده و هیچ وقت احساس نکند مشکلی وجود دارد. اما اگر فردی مقداری کنجکاو باشد و زندگی شخصیت‌های خارجی را مطالعه کند و بیشتر کلنجار رود، مسئله‌هایی را احساس می‌کند. جاهایی توضیح ناکافی است از جمله فردی مانند اشعث بن‌قیس به نوعی با خوارج در ارتباط است و در نقاط مختلفی آنها را مورد حمایت قرار داده حال آنکه او یک رییس قبیله و سیاستمداری است که با علی(ع) و معاویه مراوده همزمان دارد و به نظر نمی‌رسد فرد کم خردی باشد که گرفتار فریب ظاهری و خشک مذهب شده باشد. این را چطور باید توجیه کرد؟

مثلث مطالعاتی لازم برای مطالعه میان‌رشته‌ای قرآنی‌

در بحث خوارج شما با مواردی مواجه می شوید از جمله اینک حجاج بن‌یوسف ثقفی فردی را می‌گیرد که خارجی است و می پرسد از کجا هستی که می‌گوید از قبیله کنده و حجاج تعجب می‌کند. آیا کسی که خشک مذهب و ظاهری باشد نمی‌تواند از قبیله کنده باشد؟ شما وقتی لیست خارجی‌ها را نگاه می‌کنید، می‌بینید برخی از قبایل حضور زیادی دارند و برخی از قبایل مانند قریش و کنده در خوارج حضور ندارند. به همین خاطر است که وقتی یک مسئله را مدام بررسی می‌کنید، می‌توانید مسائلی را حتی در رویدادی مانند همین بحث خوارج پیدا کنید. این نمونه‌ای است از این که چطور می‌شود یک مسئله را از حالت خودکار شده بیرون آورد و از الگوهای میان رشته‌ای استفاده کرد.

با این توضیحات می‌خواهیم بدانیم نقطه آغاز پرسش ما کجاست. خیلی از مواقع اصلی‌ترین قسمت فرایند همین مرحله است. سوال‌هایی که ما می‌توانیم مطرح کنیم گاهی از امور بیرون علم است و از طبیعت، جامعه، متن و چینش استدلال سوال می‌شود و گاهی از درون علم است که می‌توان از علوم سنتی و علوم جدید سوال کرد.

مراد از این که سوال می‌تواند از بیرون علم باشد این است که در برخی سوالات می‌توانیم از علوم طبیعی، علوم انسانی، متن پژوهی و منطق استفاده کنیم. اگر نقطه آغاز پرسش طبیعت است، شما می‌توانید از دستاوردهای ژنتیک برای مثال در مورد اقوام «سان» استفاده کنید.

آغازگاه مسئله‌ میان‌رشتگی از طبیعت

قوم «سان» در صحرای کالاهاری در آفریقا زندگی می‌کنند و یادداشتی در خصوص ژنتیک این افراد وجود دارد که با مطالعه‌ای که روی کروموزوم ‌Yشان شده است نشان می‌دهد، از ۱۰۰ هزار سال پیش از بقیه انسان‌ها جدا شدند و با بقیه انسان‌ها به لحاظ ژنتیک فرق می‌کنند. این یک داده طبیعی است که با علم تجربی سر و کار دارد و من وقتی با این داده ژنتیکی با این باور قرآنی روبرو می‌شوکه نیای انسان آدم و حواست، با سوالی مواجه می‌شوم. اگر پدر و مادر همه از جمله اقوام سان آدم و حواست، باید آدم و حوا متعلق به بیش از ۱۰۰ هزار سال پیش باشند. گزینه دیگر این است که اگر آدم و حوا این قدر عقب نروند، ممکن است اقوامی مانند «سان» از فرزندان آدم و حوا نباشند. نقطه آغاز اطلاعاتی از طبیعت بود، اما وقتی به سراغ قرآن می‌آییم، یک سوال خوب در ذهن ما مطرح می‌شود و باید به این سمت برویم که همه اطلاعات لازم از ژنتیک و مفاهیم قرآنی را کنار هم بگذاریم تا ببینیم کدام یک از این دو جواب را انتخاب کنیم. چنین مطالعه می‌تواند میان رشته‌ای بین دانش ژنتیک و دانش قرآنی باشد.

آغازگاه مسئله‌ میان‌رشتگی از جامعه

اگر نقطه آغاز ما جامعه باشد، به مسئله‌ای مانند مسئله حقوق زنان برخورد خواهیم کرد. تا ۱۰۰ سال پیش خیلی از آیه‌های قرآن را می‌خواندیم و احساس هم نمی‌کردیم مشکلی وجود دارد. نود درصد مردان دست بزن داشتند و اگر کسی زنش را نمی‌زند غیرعادی به نظر می‌رسید، از این رو مفسران در ذیل برخی از آیات ضرورتی به تفسیر نمی‌دیدند و کسی از مفسرین قدیم در خصوص این آیات درگیر نشده و سوالی نمی‌دید که جواب بدهند. در آن زمان در ذیل آیاتی که به مسئله جبر و اختیار مربوط بود، توضحیات زیادی داده می‌شود. در عصر ما مسائلی چندان مطرح نیست و آیات مربوط به زنان، آیاتی هستند که زیر ذره بین می‌روند و افراد ضرورت بیشتری به تفسیرشان می‌بینند تا آیات جبر و اختیار. آیه‌ای اطلاعاتی در خصوص بانوان می‌دهد، از طرف دیگر ما با مجموعه اطلاعات جامعه‌شناخی مواجهیم که جوامعی وجود دارند که روابط اقتصادی در آنها حکمفرماست که در آن زنان تولیدگر بوده‌اند و به اندازه مردان تولید ثروت می‌کردند. در این صورت رابطه اجتماعی خیلی متنوع است و در همه جای کره زمین چنین نیست که خانم درآمدی نداشته باشد و آقا موظف باشد او را تامین کند. در این صورت مسائلی پیش می‌آید که آن را باید حل کرد.

آغازگاه مسئله‌ میان‌رشتگی از متن

نقطه آغاز پرسش می‌تواند خود متن باشد. در خود متن ممکن است مواردی وجود داشته باشد که در باره آن‌ها سوال کنیم، اما در گذشته به اندازه کافی در باره آنها سوال نشده باشد. برای مثال آیه ۲۸ فاطر که در خصوص علم است و نوعی انحصار هم وجود دارد که تنها علما هستند که خشیت دارند، این سوال مطرح می‌شود که این معنا در خصوص چه علمی است، مثلا اگر کسی فیزیکدان، زیست شناس یا متالوژ و مهندس عمران باشد، می‌تواند مصداق علما باشد یا ما در خصوص قسمت خاصی از علما صحبت می‌کنیم. اگر قرار است همه دانش مصداق آن نباشند چه کسانی در آن قرار می‌گیرند و چه کسانی مشمول آن نمی‌شوند؟ یا علم چه نوع علمی است؟ این می‌تواند سوال خوبی باشد و بعد به سراغ رشته‌هایی برویم که بتوانند به آن پاسخ دهیم. ممکن است زبان‌شناسی کمک کند تا معنای علم را دریابیم یا ممکن است انسان‌شناسی به ما کمک کند که این آیه در خصوص چه نظام تعلیم و تربیتی است.

مثال دیگر برای مثال در آیه ۱۴ حجرات است که در آن احساس می‌کند اگر ما یکی از آن اعرابی بودیم که درباره آن نازل شده است، چه احساسی داشتیم؟ یا آیاتی از این دست. ممکن است فرد آزرده شود و بگوید قرآن برای شهری‌ها نازل شده است وعلاقه‌ای نشان نمی‌دهد که بدوی‌ها بیایند و در صف مومنان قرار بگیرند. نسبت آن با جهان‌شمول بودن پیام قرآن چیست؟ باید به سمت تحلیل جامعه‌شناختی، انسان‌شناختی تحلیل آیات بدوی و حضری رفت. در نگاه اول به نظر می‌رسد که قرآن بخشی از انسان‌ها را می‌راند اما مگر قرآن هدی للناس نبوده است؟

در جاهایی نقطه آغاز پرسش تناسب است و ما با متنی مواجه هستیم که در نگاه اول از تناسب برخوردار نیست برای مثال تناسب دو بخش سوره ماعون از این جمله است. قسمت اول و قسمت دوم سوره مفسرین را با مشکل موجه کرده است. برخی حکم کرده‌اند که سوره مدنی است و برخی حکم کرده‌اند که سوره مکی است و برخی حکم کرده‌اند که نصف اول سوره مکی و نصف دوم سوره مدنی است. قسمت اول درباره کسانی صحبت می‌کند که باورهای مشرکانه دارند اما قسمت دوم در باره نمازگزارانی است که ریاکارند. در مکه ریا وجود نداشت و ریا برای زمانی است که انسان از انجام کاری سودی ببرد. احساس عدم تناسب از نظر متنی یا احسس گسست از نظر متنی می‌تواند نقطه آغاز یک پرسش است. هر جای متن قرآن احساس کردید گسستی وجود دارد که شما نمی‌توانید بفهمید، سرآغاز یک پرسش و پژوهش است.

به صورت مختصر عرض می‌کنم که همه سوره ماعون مکی است و نمازگزاران در این سوره سوره ماعون مسلمانان نیستند، بلکه «مصلین» دوران جاهلیت هستند. شواهد زیادی در این زمینه وجود دارد و برای این کار از روش‌های زبان‌شناسی استفاده کرده‌ام. قرآن همیشه وقتی درخصوص نماز اسلامی صحبت می‌کند از اقامه صلاة استفاده می‌کند و مصلین را برای نمازگزاران مسلمان استفاده نمی‌کند. نقطه شروع جایی است که فرد احساس گسست در متن می‌کند.

آغازگاه مسئله‌ میان‌رشتگی از منطق

در جایی که آغاز پرسش منطق است و به نظر می‌رسد برای برخی از مسائل نمی‌توانیم توضیح منطقی داشته باشیم و یا احساس تناقض کنیم. ما در منطق اصلی داریم که دو جمله متناقض نمی‌توانند صادق باشند، پس اگر دو جمله متناقضی در قرآن وجود داشته باشد، مشکل باید در فهم من باشد. من به موارد پیچیده‌تر که واضح نیستند اشاره می‌کنم. ما اصلی داریم اگر واژه‌ای داشتیم که بود و نبود آن مشکلی در عبارت ایجاد نکند، یک جای کار اشکال دارد. این اصل با عنوان اصل سودمند بودن اجزا عبارت خوانده می‌شود. مطرح شده است که حق ندارید کنیزان‌تان را به بدکاری وادارید، اگر اراده کرده‌اند که عفیف باشند. سوال می‌شود که اگر اراده نکنند اشکال ندارد؟ در هر دو صورت هم اشکال دارد، اصل سودمند بودن اجزا عبارت می‌گوید این عبارت باید لازم بوده باشد که گفته شود. هر جا شما با آیه‌ای مواجه شدید که به نظر یک جز غیرسودمند دارد، باید به فهم خودمان شک کنیم. به عنوان مثال دیگر ما آیه ۱۰۵ سوره انبیا را داریم. من در خصوص معنای «من بعد ذکر» در این آیه و بر اساس این اصل منطقی، مقاله‌ای نوشته‌ام، مفسرین می‌گویند ذکر یعنی تورات. حرفی که قرار است زده شود، این است که زمین به بندگان صالح خداوند خواهد رسید. اگر می‌خواستیم بگوییم این حرف در زبور گفته شده است و اگر «من بعد ذکر» نمی‌آمد، آیا این عبارت مشکلی پیدا می‌کرد؟ غالبا همه می‌دانند که زبور بعد از تورات بوده است و همچنین ذکر این مسئله در این عبارت چه معنایی داشته است. این معنا باید مربوط به مفاد اصلی آیه باشد. نقطه شروع این مقاله همین مسئله بود.

اصل دیگر منطقی اصل عدم تقلیل اجزا عبارت است. ما نمی‌توانیم قسمتی از معنای عبارت را قبول داده و قسمتی را کنار بگذاریم. اگر احساس کردیم چنین مسئله‌ای در قرآن است باید بدانیم مسئله‌ای وجود دارد. در آیه ۷۳ سوره، مفسرین در خصوص ثالث ثلاثه، سراغ آیه نجوا رفته و گفته‌اند چون در این آیه ثالثهم و اربعهم یعنی یکی از سه و چهار، مراد از ثالث ثلاثه در این آیه هم یعنی یکی از ثلاثه و نه سومین رتبه از سه خدا. اما برای من اصل عدم تقلیل اجزا عبارت وجود دارد و خدا می‌توانست بگوید احد ثلاثه. این نقطه شروع یک پرسش است. آیا این آیه در خصوص همه مسیحیان حرف می‌زند یا راجع‌به فرقه‌ای‌ از فرقه‌های مسیحی که باور دارند الله سومین شخص از خداست. جالب است که جواب مثبت است، فرقه‌ای از مسیحیان که در عربستان نماینده داشتند و در تثلیث خود الله را ثالث ثلاثه می‌دانستند و در این آیه متعلق چنین اعتقادی ایشان هستند. این پرسش به مطالعه بین رشته‌ای بین مطالعات قرآن و مطالعات ادیان می‌انجامد.

اصل دیگر منطقی وجود دارد که «اصل معناداربودن تفاوت‌ها»ست. باید فرقی بین دسته‌بندیی که انجام می‌شود، وجود داشته باشد. در سوره صف آیه ۱۴ می‌خوانیم که «...قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ ...: عيسى‏ بن‏مريم به حواريون گفت ‏ياران من در راه خدا چه كسانى‏‌اند حواريون گفتند ما ياران خداييم» حضرت از حوارییون می‌پرسد «مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ» و آنها جواب می‌دهند «نحن انصارالله». در سوال «الی» وجود دارد در پاسخ «الی» وجود ندارد. این جواب، جواب آن سوال نیست. در سوال ما انگار از حرکت به سوی چیزی صحبت می‌کنیم و هم ضمیریابی وجود دارد که به حضرت عیسی باز می‌گردد، غالب مفسرین ما از این مسئله صرف نظر کرده‌اند، در حالی که اصل معنادار بودن تفاوت‌ها می‌گوید معمایی این جا وجود دارد. خیلی از موضوعاتی که مطرح نمی‌شوند و ما طبیعی از کنارشان رد می‌شویم، به این خاطر است که ما از کنارشان رد می‌شویم.

آغازگاه مسئله‌ میان‌رشتگی از علوم سنتی

چنانچه گفته شد پرسش از بیرون علم و درون علم می‌تواند باشد. من به درون علم می‌پردازم و به مسائلی اشاره می‌کنم که در علوم اسلامی وجود دارند. مسئله رسم مصحف و نقش خط و رفرم‌های مربوط به خط یکی از این مسائل است. در خیلی از مصحف‌ها بسیار قدیمی «شیء» به صورت صورت «شئی» نوشته شده است. عالمی به نام «فرّاع» استاد آسان‌کردن مسائل سخت که مسئله را منحرف می‌کند، در این خصوص گفته است که که کاتبان نخستین وحی سواد درست و حسابی نداشته‌اند و در دوره‌های بعدی غلط‌های صحابه تصحیح شد. این ساده‌ترین نوع قضیه است که در گذشته رها شده است و این همه کتاب در خصوص رسم المصحف از بسیاری که نوشته شده است، مورد به مورد به بحث‌های رسم المصحف پرداخته‌اند اما به آن نپرداخته‌اند. در ۱۷ سال پیش موضوع برای بنده جالب شد و در کنفرانس کروپوس کرانیکون در برلین، مقاله‌ای در این زمینه ارائه دادم که در آن اشاره شده است که زبان عربی دو نظام املایی داشته است یکی قبل از نزول بوده و یکی بعد از قرن دوم. رسم مصحف چون در دوره متقدم بوده از نظام املائی قبل از نزول پیروی می‌کرده است. دانش زبا‌نشناسی، کتیبه‌های پیش از اسلام و مطالعات خط توانست این مسئله را به ما توضیح دهد. هر جا شما با رها شدن یک مسئله مواجه شدید، بدانید آن مسئله می‌تواند نقطه شروع خوبی برای یک مسئله باشد.

برخی مواقع ما می‌بینیم سختگیری لازم انجام نشده و مسئله چندان جدی گرفته نشده است. اسباب نزول مهم است. در بین ما شیعیان که معتقدیم در حاشیه قرآن امیرالمومنین شان نزول‌ها نوشته است، اهمیت این مسئله بازتاب یافته است. ما نه در میان اهل سنت و نه در میان ما شیعیان، کتاب معتبر شمل روایاتی منضبط و در چارچوبی در خصوص اسباب نزول نداریم. این سوال می‌تواند خیلی مهم باشد که چرا در این خصوص سخت‌گیری نشده است و متقدمین در خصوص اسباب نزول سخت‌گیری لازم را نداشته‌اند.

فرایند میان‌رشتگی از پرسش به نگرش

بخش دیگر سخنان بنده در خصوص فرایند میان رشتگی از نگرش به پرسش است. افرادی مانند ربکو غالبا نگاه خطی دارند که از پرسش شروع می‌شود و به نگرش ختم می‌شود. به نظر من به همان اندازه که می‌توانیم از پرسش به نگرش برویم، می‌توانیم از نگرش به پرسش برویم. از این رو هم اصل بحث طرح نشده و هم بومی‌کردن این بحث می‌تواند محل بحث باشد.

از ۱۹۵۰ این مسئله با افرادی مانند یوزف بوخنسکی در کتاب روش‌های تفکر معاصر این مسئله به بحث گذاشته شد. اهمیت دادن به طرز فکر خواست‌گاهایی از جمله در نگاه هرمنوتیک، نگاه پدیدا‌رشناختی، نگاه ساختگرایانه و رویکرد انتقادی دارد.

مطالعه در روش‌ها و الگوهای علوم به اصلاح طرز فکر و روش کمک می‌کند. یک پژوهشگر قرآنی اگر با روش‌ها و الگوهای علوم آشنا شود با امکان‌های جدید پژوهشی آشنا خواهند شد. روش اختلافات را کاهش می‌دهد. فرض کنید به سه نفر بورس تحصیلی بدهید و می‌گویید ما این بورس را به باهو‌ش‌ترین‌ها می‌دهیم، همه داوطلب خواهند شد، اما امروز روشی وجود دارد به نام تست هوش که به شیوه‌ای نزدیک به دماسنج، باهوش‌ترین‌ها را به ترتیب به شما اعلام می‌کند و شما می‌توانید از این میان سه نفر را انتخاب کنید.

خیلی از مسائلی که در مقطعی نشدنی بودند، با آشنایی برخی متد و تکنیک‌ها شدنی خواهند بود. خیلی از نشدنی‌ها به طرز فکر باز می‌گردد. اموری برای ما ممکن می‌شوند که در نگاه قبلی برای ما غیرممکن می‌شود. شما تصور کنید امروز زبانی را بازسازی کرده‌اند که اجداد ما ۱۲ هزار سال پیش در اوراسیا به آن سخن می‌گفتند. امروزه زبانی بازسازی شده است که متعلق به ۱۸ هزار سال پیش است. ما می‌خواهیم بدانیم که لغاتی که در قرآن استفاده شده است، دقیقا در زمان نزول به چه معنایی بوده است، این کار نسبت به کارهایی که در حوزه زبان‌شناسی شده است، بسیار آسان است.

باید به سوی گسترش طرز فکر در فرایند میان‌رشتگی رفت. این البته تنها در خصوص مطالعات قرآنی بلکه در همه حوزه هاست. بسیاری از حرف‌ها در خصوص استعاره گفته شده است اما این مفهوم در حدود هزار و اندی سال در جا زده و موضوع همان بوده است. در دهه ۱۹۸۰ ناحیه‌ای در مغز کشف شد که کار استعاره‌سازی را انجام می‌داد، معلوم شد استعاره‌سازی وظیفه قسمتی از مغز است، بنابراین باید برای مطالعه بیشتر استعاره آن قسمت از مغز را بیشتر مطالعه کرد. افرادی هستند که آن قسمت از مغز‌شان توسعه نیافته است و استعاره‌ها را نمی‌فهمند و روش‌هایی فیزیکی وجود دارد که کمک می‌کند آن‌ها استعاره را بهتر بفهمند. از این رو استعاره شناختی یا مفهومی این نگاه به استعاره است که با حرف‌های گذشته کاملا متفاوت است. در خیلی از موارد ما شاهد گسترش طرز فکر هستیم و موضوعی که ما فکر می‌کردیم به انتهای آن رسیده‌ایم متوجه می‌شویم که در آغاز راه پرداختن به آن هستیم.

برای گسترش طرف فکر ما نیازمند بسیار خواندن و بسیار دیدن هستیم. مبادی سواد بصری از فردی به نام «دان دیس» به این می‌پردازد که چشم ما قادر به دیدن پدیده‌هاست اما این به معنای سواد بصری نیست. و بیش از آن ما توان دیدن نداریم به همین دلیل وقتی وارد یک نمایشگاه عکس می‌شویم، تصاویر رویدادهای مشخصی هستند و چیز خاصی برای دیدن وجود ندارد. اما فردی وارد این نمایشگاه می‌رود و یک روز کامل به دیدن اختصاص می‌دهد، او چه فرقی با کسی دارد که این نمایشگاه را در عرض یک ربع می‌بیند. ممکن است گفته شود مردم به چه چیزهایی هم می‌گویند هنر. علت این است که ما سواد بصری نداریم. چشم ما تنها فقط بر اساس فیزیک بینایی و نور اشیا را می‌بیند و سواد آن را نداریم که که اثر عکاسی و یا نقاشی را بخوانیم.

مثلث مطالعاتی لازم برای مطالعه میان‌رشته‌ای قرآنی‌

برای این که بتوانیم این گسترش را انجام بدهیم چه گام‌هایی را باید انجام دهیم؟ مثلثی می‌خواهم در این جا ارائه دهم. هر علمی یک سری مبنای فلسفی، روش، اطلاعات و مضامین دارد که باید در این‌ زمینه‌ها و در مطالعات بین رشته‌ای در نظر داشته باشیم. برای مثال زبان فرانسه دارای اصول، دستور و لغات است. من اگر ۸۰ هزار لغت فرانسه بدانم اما دستور زبان را ندانم نخواهم توانست فرانسوی حرف بزنم و یا بفهمم. ما نباید صرفا در یکی از این سه راس مثلث مطالعه داشته باشیم، اگر ما زمان کمی داریم بای یک رشته علمی دیگر مطالعه کنیم، باید بدانیم مضامین با چه روشی و مبنای فلسفی به دست آمده‌اند.

یکی از مضامین علمی روان‌شناسی است و امروز این حوزه بسیار پر فروش است. دلیل آن این است که مردم در زندگی روزمره با یک سری مسائلی درگیرند که احساس می‌کنند اطلاعاتی در این زمینه داشته باشند، اما متاسفانه بیشتر مطالعه در روان‌شناسی مطالعه در مضامین است و کسی نمی‌پرسد روش‌هایی که استفاده شده است کدام است یا این مضامین بر اساس چه مبانی فلسفی است، از این رو آشنایی ما تنها ظاهری است و به پشت این مضامین راه نمی‌برد. اگر کاربردهای ما عوامانه باشد مشکلی پیش نمی‌آید و به هر حال مطالعه‌ای که در این زمینه می‌شود هم بسیار خوب است، اما در تولید علم و کار دانشگاه نباید به مضامین علم اکتفا کرد و باید به مبانی فلسفی توجه داشت. اگر آشنایی در این سطح در حد مضامین باشد، فاجعه خواهد بود، زیرا آنها پوسته‌ای از علم را به کار می‌گیرند. برای اینکه کار میان‌رشتگی خود را انجام دهند، این که از درون این چه ملغمه‌ای بیرون بیاید، معلوم نیست. فکر کنید فردی بیرون از جهان اسلام، در خصوص ارث زنان از زمین کار پژوهشی انجام دهد و اینکه آیا زنان از زمین ارث می‌برند و یا نه؟ اگر این فرد در کار پژوهشی خود به تفاوت مبانی فلسفی، روش‌ها و مضامین هر یک مذاهب نگاه نکند، کاری ناقص انجام خواهد داد.

علوم پایه برای علوم انسانی

ما علومی پوشش‌دهنده از جمله معناشناسی و نشانه‌شناسی، انسان‌شناسی، تاریخ، علوم شناختی و ... در علوم انسانی داریم. علوم پایه علومی هستند که می‌توانند به علوم دیگر خدمت‌رسانی کنند. در حوزه علوم انسانی ما چنین تعریفی، چنانچه در علوم تجربی داریم، نداریم اما علومی وجود دارند که می‌توانند علوم پایه در علوم انسانی باشند. ضرورتی ندارد که در همه اینها مهارت کسب شود و تنها کافی است در یکی از حوزه‌های علوم پوشش‌دهنده مهارت لازم کسب شود.

گزارش از میثم قهوه‌چیان

ارسال نظرات