صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

پدر من کله‌پز بود و از نوچه‌های طیب خدابیامرز بود. بزن بهادر و باستانی کار بود و همدوره هفت کچلون و حسین رمضون یخی.
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
روزنامه ایران مصاحبه مفصلی با رضاکیانیان انجام داده است.

بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:

*پدر من کله‌پز بود و از نوچه‌های طیب خدابیامرز بود. بزن بهادر و باستانی کار بود و همدوره هفت کچلون و حسین رمضون یخی.

*ما کلاً در تهران بودیم. من متولد میدان خراسان هستم، مسجد لرزاده. مادرم مشهدی بود. بعد از ازدواج در تهران ساکن شد. اول برادرم (داوود) که9سال از من بزرگتر است متولد می‌شود و بعد من. یک سال و نیم بعد هم مهاجرت می‌کنیم به مشهد و من آنجا بزرگ می‌شوم. پدر من با چنین پیشینه‌ای به مشهد می‌آید.

*یکی از برادرهایم تعریف می‌کند که یک روزی دم مغازه با بابام نشسته بوده‌اند که یک پیرمرد مو سرخه‌ای وارد می‌شود. بابام خیلی تحویلش می‌گیرد. مغازه که خلوت می‌شود به برادرم می‌گوید می‌دانی بابای تو چه بلایی سر ما آورده است؟! بابای من که تا آخر عمر یک هوا همچنان جاهلی حرف می‌زد می‌گوید «ولش کن چه کار داری پرویز» خلاصه همین پرویز تعریف می‌کند که وقتی بابای تو وارد مشهد شد من و غلامحسین پشمی دو تا لات مشهد بودیم. حالا یک لات تهرانی به مشهد آمده است. باید دوئل می‌کردیم. در مشهد یک ساختمانی بود به اسم چهارطبقه که الان جزوی از دروازه طلایی مشهد است و خراب شده است. جلوی آن قرار می‌گذارند. بابای من با چاقو شکم غلامحسین پشمی را پاره می‌کند البته آنها بلد بودند چگونه چاقو بزنند که طرف نمیرد و فقط روده‌هایش بیرون بریزد. بعد از این دوئل غلامحسین پشمی روده‌هایش را جمع می‌کند و می‌رود که بخیه بزند و بابای من مجوز ورود به مشهد می‌گیرد.

*خب این داستان بابای من که به حسین تهرانی مشهور بود. مادرم هم یک زن محجبه معتقد بود. هم پدر و هم مادرم بی‌سواد بودند. مادرم با نظارت بر درس و مشق برادرم و من سواد یاد گرفت و بعدها کتاب هم می‌خواند اما بابای من هیچ‌وقت سواد یاد نگرفت، حتی حساب وکتاب‌هایش با چرتکه بود. یک نکته جالب اینکه عموها و پدرم سابقه کارنمایشی داشتند. مثلاً برخی مواقع در عروسی‌ها نمایش اجرا می‌کردند البته نه به عنوان شغل به عنوان تفریح. یکی از نمایش‌هایی که به یاد دارم چیزی شبیه کار چارلی‌چاپلین بود که نقش سلمانی را همراه با ریتم موسیقی خاصی اجرا می‌کند.

*در دوره‌ای در مشهد در خیابان عنصری زندگی می‌کردیم. پدرم برای من یک سه چرخه خریده بود که یک سبد هم جلوی آن داشت. من می‌رفتم برای مادرم خرید می‌کردم و خیلی حال می‌کردم. آن زمان کیهان بچه‌ها در می‌آمد که کلی قصه‌های مصور ادامه‌دار داشت از جمله علی بابا و چهل دزد بغداد و سندباد بحری و... که روزهای یکشنبه می‌آمد. من عاشقانه اینها را دوست داشتم. با سه چرخه می‌آمدم به خیابان تهران تا نزدیک‌های جایی که الان به اسم فلکه آب معروف است. نزدیک حرم دم یک دکه روزنامه‌فروشی می‌ایستادم تا مجله بیاید و آن را بخرم. توی راه هم طاقت نمی‌آوردم منزل به منزل می‌ایستادم و می‌خواندم. در خانه هم تا هفته آینده چندین بار آن را می‌بلعیدم.

*در دوره نوجوانی، من تابستان‌ها روی پشت‌بام یا در حیاط می‌خوابیدم. ساعت‌ها خوابم نمی‌برد چون آسمان را نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم که خدا کجاست و از وحشت گریه‌ام می‌گرفت و بعد خوابم می‌برد. همین عامل باعث شد که بشدت آدم مذهبی شوم تا رازهای آن طرف را کشف کنم  خب ما خانواده مذهبی هم بودیم ولی من به صورت مشخص رفتم دنبالش و صبح تا شب در مساجد بودم و مرید این و آن شدم تا ببینم این رازها چه هستند. یک دوره‌ای هم به همین دلیل درس طلبگی خواندم.

*من پیش مرحوم سید حسن ابطحی درس می‌خواندم.  یک روز گفت که فردا روز عمامه‌گذاری توست؛ وقتی شنیدم که فردا روز عمامه‌گذاری‌ام است وحشت کردم و تا صبح نخوابیدم. دعا خواندم. نماز شب ‌خواندم. هر چه دعا بلد بودم خواندم تا از این تردید نجات پیداکنم. بالاخره صبح به این نتیجه رسیدم و دلم قرص شد که لزومی ندارد عمامه بگذارم.  صبح مطمئن شدم رفتم پیش آقای ابطحی و گفتم: حاج آقا اگر اجازه بدهید من عمامه نگذارم. برای اینکه اگر عمامه بگذارم دیگر نمی‌توانم سینما بروم، تئاتر ببینم و بازی هم نمی‌توانم بکنم. موسیقی هم که نمی‌توانم گوش کنم و اصلاً دیوانه می‌شوم. به حرف‌هایم گوش کرد و کمی فکر کرد و گفت: خب نکن، باریکلا، خیلی هم خوب است. با این کلامش یک بار بزرگی از روی دوش من برداشته شد.

 *سال 1351 در دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم و به تهران آمدم.وقتی به تهران آمدم از آن آدم‌هایی بودم که کله‌ام بشدت بوی قرمه‌سبزی می‌داد. من در مشهد با دکتر شریعتی دوست بودم؛ یعنی گروه تئاتر ما با ایشان دوست بود. بعد که آقای شریعتی به حسینیه ارشاد آمد، من هم به تهران آمدم و دوباره ایشان را در حسینیه ارشاد می‌دیدم.

*به اعتقاد من دهه شصتی‌ها هنوز آرمانخواه هستند. آرمانخواهی به‌همان شکل انقلابی. همان شکلی که دنیا را به شکلی که هست و شکلی که باید باشد تقسیم می‌کند. همان شکلی که وقایع بیشتر در ذهن ما واقعی است تا روی  زمین! دهه هفتادی‌ها آرمانخواه نیستند. حالا فرق اساسی شان با ما چیست؟ مایی که انقلابی و آرمانخواه بودیم می‌گفتیم برای اصلاح جهان و برقراری عدالت، باید انقلاب کنیم  که مردم همه خانه داشته باشند، تفریح و کار داشته باشند، آینده داشته باشند، رفاه نسبی داشته باشند و فاصله طبقاتی اینقدر زیاد نباشد.  اما دهه هفتادی‌ها می‌گویند من اینها را همین حالا می‌خواهم. چرا باید انقلاب کنم؟ رفاه و زندگی و تفریح را حالا می‌خواهم. بدون دردسر هم می‌خواهم. چون حق من است چون مملکت من است. چون مسئولین وجودشان برای همین است.  به همین دلیل معتقدم دهه هفتاد است که این کشور را خواهد ساخت. دهه شصتی‌ها با ما هستند، به ما وصل هستند.
ارسال نظرات
ناشناس
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
بی خود نیست فیلم فارسیامون آبگوشتیه بخاط اینه که طرف یا خودش یا پدرش قصابه!
ناشناس
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
ببین کیا شدند هنرمند از چه اصل و نسب و فرهنگ و هنری!؟؟
ناشناس
۰۶:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
" مایی که انقلابی و آرمانخواه بودیم می‌گفتیم برای اصلاح جهان و برقراری عدالت، باید انقلاب کنیم که مردم همه خانه داشته باشند، تفریح و کار داشته باشند، آینده داشته باشند، رفاه نسبی داشته باشند و فاصله طبقاتی اینقدر زیاد نباشد." پس براي همين است كه شماي انقلابي و آرمان خواه الان در حراج آثار هنري و كم كردن فاصله طبقاتي فعاليت مي كني؟!!!! خسته نباشي دستت درد نكند. راضي به زحمت نيستيم.
ناشناس
۰۶:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
"البته آنها بلد بودند چگونه چاقو بزنند که طرف نمیرد و فقط روده‌هایش بیرون بریزد." پس لات ها و چاقو كش ها خودشان سرپايي جراحي مي كرده اند؟
ناشناس
۲۳:۴۱ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
اخه ادم به چاقو کشی پدرش باید افتخار کنه؟؟؟
مشهدی
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
الان اینا افتخاراتشون بود؟!! حیف دکتر شریعتی که دوست شما بوده
ناشناس
۲۰:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
واقعا باعث تاسفه
ناشناس
۲۰:۳۵ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
"دو تا لات مشهد بودیم. حالا یک لات تهرانی به مشهد آمده است. باید دوئل می‌کردیم."

این فرهنگ آریایی که میگید همینه دیگه!
ناشناس
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
عقده ای محترم و خارجی یک فردی از جمعیت 80 میلیونی حرف دلش را زده چه ربطی به فرهنگ آریایی داره
ناشناس
۱۹:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
الان دقیقاً این چی بود...؟؟؟
زندگینامه بود ؟
مصاحبه بود ؟
تعریف بود ؟
تخریب بود ؟
تکبر بود ؟
تواضع بود ؟
عبرت بود ؟
الگو بود ؟

آخه یکی بگه این چی بود ؟؟؟؟
ناشناس
۱۸:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
جناب هنرمند مطالبی که در مورد پدرت گفتی عاری از حقیقت است ولی نکته تلخ ماجرا افتخار کردن به چنین چیزی است.
ناشناس
۱۷:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
فرارو از شما بعیده این تیترهای خشن و ترویج آدمکشی را بزنید از زبان هر کی میخواد باشه
ناشناس
۱۶:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
البته آنها بلد بودند چگونه چاقو بزنند که طرف نمیرد و فقط روده‌هایش بیرون بریزد.
جراح بودن لابد!
ناشناس
۱۶:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
چطوری میشه خصوصیات یه دهه از نسل یک کشور را با هم جمع بست!!!!
دهه هفتادی ها کشور را می سازن!!!!!
الان نخبگان علمی ما اکثرا چند ساله هستن !!! هیچ فرقی بین این دهه با دهه بعدی نیست فقط وسایل و ابزار فرق می کنه!!!....
ناشناس
۱۴:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
ناشناس
۱۳:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
دهه شصتی ادمهای درستی هستن البته نه لزوما همه ولی کی گفته انقلابین و چه ربطی داره شماها کله تون باد داشت ؟؟!!
اتفاقا چون اعتقاد به انسانیت و اخلاق بیشتر دارن مخالف زیر پوستی ترن و شاید همون دهه هفتاد خیلی بهتر با انقلابتون و همه بلوف هاش بیشتر بسازن و همرنگ میشن!!!
ولی ما مثل شما انقلابی نیستیم.لطفا جمع نبند !!
عباس
۱۳:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
اینای که نوشتی باعث مباهات نیست باعث سرافکندگیه آقای هنرمند!!!
ناشناس
۱۵:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
این بنده خدا صرفا داره داستان زندگی شو تعریف می کنه. چرا ما فکر می کنیم همه حرفها یا کارهایمان باید جنبه افتخار یا سر افکندگی داشته باشد . آیا کسی نمی تواند بی غرض ماجرایی را تعریف کند؟؟؟!!!!
ناشناس
۰۷:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
خیلی از ما آدما نزدیک به همچین گذشته ای داشتیم ولی تلاش میکنیم پشت چیزای دیگه قایم شیم . خودت باش عزیزمن
ناشناس
۱۲:۳۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
از نظر من دهه پنجاهی ، دهه شصتی هیچ فرقی با دهه هفتادی نداره . چطور ممکنه یک شصت و هفتی آرمانگرا باشه؟!!!
یکی
۲۲:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
احتمالا فکر میکنی دهه پنجاه آسمون باز شد تو ازش بیرون افتادی!
ناشناس
۰۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
منظور از دهه شصتی کسانی اند که در آن دوره زندگی کردند و فهمیدند نه جنین ها و نوزادان
ناشناس
۱۱:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
خیلی دوست داشتنی هستی آقا
ناشناس
۱۱:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
از خودت بگو.
ناشناس
۱۱:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
یکی جلوی این هنرمندها رو بگیره صرفا به هنرشون بپردازند.
ناشناس
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
ادبیات یک هنرمند....!!
ناشناس
۰۷:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
میگفت همه سوسول بودیم خوب بود راستی زمانی در جامعه رواج پیدا خواهد کرد که انسان های راستگو مواخذه نشوند به گفته های مهران مدیری در برنامه دور همی مراجعه شود
بچه مشد
۱۰:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۰
جالب بود.پدر من هم می گفت:"غلامحسین پشمی بعدا" به دار مجازات آویخته شد در میدان اعدام مشهد.میدان عدالت کنونی