دو نفری دنبال پریز برق میگردند، یکی سیم را گرفته، آن یکی، خود دستگاه موبر را. مثل آدمهای سرگردان، دور خودشان میچرخند و آخر سر هم وارد قسمت زنانه میشوند: «هووو برو بیرون م. . .» زنی از داخل، فحش آب نکشیدهای نثارشان میکند. جوابش را میدهد: « خو میخوام صورتمو بزنم، پیریز کجاست؟» معلوم نیست دستگاه موبر صورتیرنگ زنانه را از کجا آوردهاند، سواد هم ندارند که تابلوی فلزی «دستشویی بانوان» را بخوانند. زن، آن سوی دیوار را با دست چپش نشان میدهد: «مردونه اون طرفه.»
این را با عصبانیت میگوید، کلافه است. میروند «مردانه»؛ آنجا بلبشویی به راه است، فضای جمع و جور توالت، شبیه همه چیز است، جز توالت. یکی با تیغ ریش میزند، آن یکی سیگار میکشد و با دوستش حرف میزند، یکی هم بلوز قرمزرنگی را داخل روشویی انداخته با انگشتان سیاه به آن چنگ میزند، مایع دستشویی به زور از ظرف خارج میشود، آن هم قطره، قطره. همه اینها در جایی کوچکتر از ٧،٦ متر.
« آقااااا نشور، مگه نمیگم اینجا نشور.» این صدای «حسین» است، مرد حدودا ٦٠ سالهای که جلوی در ورودی را تی میکشد. چکمه پلاستیکی و روپوش سفیدرنگی تنش است، صورتش از شدت عصبانیت برافروخته شده: «خوب بابا... ! تموم شد. » صاحب بلوز قرمز دوست ندارد تابلوی « لطفا از شستن لباس خودداری کنید» را ببیند. جوابش را میدهد و میرود جلوی در، تا میتواند بلوزش را میچلاند: « اووووو دستتو بگیر پایین، شلوارمو خیس کردی!»
شلوغ است، شلخته، پر سر و صدا. سرویس بهداشتی پارک حقانی؛ پارکی در دل شوش، دروازه غار. جایی که این روزها، پرآوازه شده به معتادان، به کارتنخوابها، چند سرویس بهداشتی دارد که در زندگی روزمره معتادان که ساکنان همیشگی این پارکها هستند، نقش حیاتی دارد.
آنها اینجا در همین فضای چند متری، خیلی کارها میکنند. همین که آب باشد و چند قطره مایع شوینده، برایشان کافی است تا صورتشان را اصلاح کنند، حمام بروند، لباس بشویند، آب بخورند و... صدای قیژ قیژِ باز و بسته شدن در فلزی دستشوییها مدام شنیده میشود.
حسین از دستشان کلافه است: «خیلی اذیت میکنن، همش میرن و میان. اعصابمو خرد کردن.» با همان چند دقیقه ایستادن جلوی در دستشویی، میشود، حدس زد، اینجا تا شب، تا ساعت ٨ و ٩، چه خبر است. حسین روزی ٤،٣ بار که نه، ١٠ باز اینجا را تی میکشد، دستهایش دیگر رمق کار کردن ندارند: «١٥ ساله اینجام، ساعت٣٠: ٥ صبح میام، تا شب.»
شب تابستان و زمستانش فرق میکند. صداها بلند میشود، دو نفر با هم بگو مگو میکنند: «هر وقت میان اینجا ماجرایی درست میکنن، میرن تو، دو ساعت بعدش میان بیرون، اصلاح میکنن، خودشونو میشورن، هر چی بهشون میگم، اصلا محل نمیذارن.» حسین با آن جثه کوچک از پسشان بر نمیآید، آنها هم اگر نشئه باشند، جانی ندارند، میآیند و آرام میروند: « بعضی وقتا بو که میاد، میفهمم دارن تو دستشویی میکشن، درو باز میکنم، از یقشون میگیرم، میندازمشون بیرون. » این واکنش حسین است، وقتی دو نفری یا تنها، میروند داخل دستشویی: « اینجا زمستونها بدتره، شلوغ میشه، معتادا از سرما به همین اتاق پناه میارن، چیکارشون کنم، کاری از دستم برنمیاد.» حسین زن و بچه دارد، ماهی نزدیک به یکمیلیون تومان حقوق میگیرد و میبرد برای خانوادهاش در مسعودیه. آنها که دنبال پریز برق میگشتند، تر و تمیز میآیند بیرون: «اینو میبینی، خاطرخواه رفیق ما شده، صبح تا شب تو خواب میگه خسرو خسرو.» اشارهاش به سودابه است. زن پیری که جلوی سرویس مردانه ایستاده. پوزخندی میزند و بیتوجه به وراجیهای مرد، راهش را میگیرد و وارد دستشویی مردانه میشود: « خانم کجا بیا بیرون ببینم.» حسین سرش داد میزند. سودابه ولی یک چیزهای نامفهومی زیر لب میگوید و به بهانه دست شستن میرود داخل.
همانجا؛ دستشویی زنانه
سودابه، کمی بعد، سر از بخش زنانه در میآورد. روسریاش را مدام باز و بسته میکند: «چیزی نداری بخورم؟» این را به «نجات» میگوید. زن عربزبانی که سنگینی بدنش را روی صندلی درب و داغانی انداخته و به موبایلش نگاه میکند: « نه ندارم.» با گوشه چشم نگاهش میکند، سودابه بیخود و بیجهت این طرف و آن طرف میرود: « یه ساندیس دارم، ولی گذاشتم با شیشه بخورم، گشنمه.» در دستشویی را باز میکند و میرود داخل و بعدش سکوت. «مریض شدم بس که اینجا آشغال و کثافت تمیز کردم.» ٦ صبح تا ٦ عصر، مشغول تمیز کردن است. در دستشویی که ماجرا زیاد دارد، از دعوا و عربدهکشی تا دزدی و آدمکشی. « همین هفته پیش، یکی رو اینجا کشتن.» دیگر عادت کرده. روی صندلی نشسته مراقب است، کسی دست از پا خطا نکند: «نمیذارم کسی داخل دستشویی، مواد بکشه. هر کی میخواد، بره بیرون.»
دستشویی زنانه، خلوتتر است، زنان میآیند، وارد توالت میشوند، آرایش میکنند و میروند. بعضی وقتها هم یواشکی، موها و تن را میشویند. «اینجا خیلی خطرناکه، شبها کسی جرأت نمیکنه از این طرفا رد بشه.» نجات ١٠سال است اینجاست، صبحها از بین همین کارتنخوابها و معتادان مسیر پارک را در پیش میگیرد، برای یکمیلیون و ١٢٨هزار تومان با عیدی؛ سرپرست خانواده است. اینجا نه غذا میخورد نه میخوابد: «روزی دو بار کل دستشوییها را میشورم، هر وقت اینها میان داخل دستشویی، کثیف میکنن، مجبورم دنبالشون برم، تمیز کنم»؛ اینها یعنی کارتنخوابها، معتادها. «یه روز چند دقیقه رفتم بیرون، برگشتم دیدم کیف و موبایلمو بردن.»
ساعت ٦ که میشود، برای «نجات» فرقی نمیکند، کسی میخواهد بعدش دستشویی برود یا نرود، در را قفل میکند و میرود. « اینجا امنیت نداره.» ساکنان پارک هم همانجا، داخل پارک، کارشان را میکنند، این را از بوی تند ادرار کنار دیوارها میشد فهمید. همزیستی مسالمتآمیزش با همسایهها، سالهاست که ادامه دارد. درست مثل «اکرم»؛ سرویسکار پارک بعثت. پارکی در جنوب شرق تهران؛ پارک پایانهها.
پارک بعثت؛ سرویس بهداشتی مسافران
همه چیز سرجایش است، مرتب، تمیز. درِ ٦ دستشویی نیمهباز است، خبری از دستمال و توالتفرنگی نیست اما هر ٦ توالت سالماند، نه شلنگی روی زمین است، نه آبی چکه میکند، نه پشت در نوشته «خراب است.» سیفون هم دارد، «اکرم» جلوی در نشسته، روی یک کارتن. مادر و دختری هم کنارش. از شهرستان آمدهاند، چهارمحال و بختیاری، ماشینشان خراب شده: «بردیم تعمیرگاه، منتظریم درست بشه که راه بیفتیم.»
زن میانسال نشسته کنار «اکرم» درد دل میکند. ظهر پاییز، پارک خلوت است. پارک بعثت که بیش از ١٠ دستشویی دارد: « یکساله آمدم اینجا، قبلا خیاط بودم، پیراهن مردانه میدوختم، شوهرم که افتاد زندان، مجبور شدم بیام اینجا.» اکرم اینها را میگوید. «اینجا» را مادرش معرفی کرده. مادری که همان موقع با ظرف غذا از راه میرسد. امروز ناهار، اشکنه است. ظهر که میشود، هوا هم که خوب باشد، مادر و خواهرش از دستشوییهای کناری میآیند، سفرهای پلاستیکی پهن میکنند و همانجا، روی زمین کنار دستشویی، ناهار میخورند. آن روز خواهرش نیامد، مادرش که ریحانه صدایش میکنند، فارغ از کار، سر سفره نشسته، پیاز و نان را خرد میکند، ٢٠سال است سرویسکار پارک بعثت است: «وضع اینجا همینه که میبینی.»
بیاعصاب است. این را میگوید و لقمه را دهانش میگذارد. اکرم ولی دنبال حرفهای مادر پیرش را میگیرد: «اینجا همهجور آدمی میاد، معتاد، فراری، مسافر. آدمهای معمولی هم هستن، شبهای جمعه بیشتر میشن.» اکرم، از ساعت ٦ صبح تا ٩ شب کار میکند. «رسول» پسر دوسالهاش که تازه عمل قلب کرده، همان اطراف است. صبح تا شب با او داخل دستشویی زندگی میکنند. اتاقک ٣،٢ متری که به زور یک نفر در آن جا میشود و پر از خرت و پرت است، زیرانداز، کاسه و بشقاب، بقچه، پتو و...
میپرسم، بچه تو دستشویی اذیت نمیشه؟ لقمهاش را قورت میدهد و میگوید: « عزیز چیکار کنم، چاره ندارم، مجبورم، کجا بذارمش.» جایی ندارد برای نگهداری بچه. ٣ فرزند دیگرش خانه هستند، خیابان اتابک منصور. «تو دستشوییهای این پارک، خانوادگی کار میکنیم.» این را با خنده تلخی میگوید. دستشویی هواکش دارد، زمستانها را میشود داخل اتاقکاش بگذراند، تابستانها ولی گرم است: «بعضی وقتا بوی دستشویی قابل تحمل نیست اما چیکار کنم، مجبورم بشورم. اینقدر با جوهرنمک کار کردم، دستام خراب شده.»
نگاهی به دستهایش میکند، زبر و خشک است. چادر گلدارش را میکشد روی سرش و دادی سر «رسول» میزند: « بچه بیا اینجا.» ٣٤ ساله است، برای ماهی ٨٠٠هزار تومان، هر روز آفتاب نزده، میآید که دستشویی تمیز کند و مراقب باشد کسی کاری نکند: « اینجا که چیزی نداره بدزدن، ما برای این، اینجا هستیم که خلافی داخل دستشویی از کسی سر نزنه.» نگهبانی میکند، هر روز ماجرایی دارد، از افرادی که مشکل جنسی دارند و با شکل و شمایل مردانه، وارد دستشویی میشوند تا دختران فراری که از شهرشان به تهران پناه آوردهاند و به خاطر بیپولی و بیجایی، دست به دامنش شدهاند که یک شب همانجا، داخل همان اتاقک بمانند: «چند روز پیش دختر ١٧سالهای اومده بود میخواست شب بمونه، بیرونش کردم، برام مسئولیت داره، دلم براشون میسوزه اما کاری نمیتونم بکنم، با همین بیپولی گاهی بهشون پول میدم. یک بار هم با یکی درگیر شدم، دختره و پسره میخواستند با هم برن دستشویی، زنگ زدیم نگهبان پارک اومد بردشون.» زانوهایش ساییده شده، از بس دولا راست شده و زمین را تمیز کرده، پنجشنبهها کارش دو برابر میشود.» میپرسم تا حالا شده از شما دزدی کنن؟ « بله شده، چرا نشه، خیلیها میآیند اینجا و از من پول میخوان، معتاد، مسافر، آدمهای فقیر اما چند باری هم دزد اومده از بالای دستشویی وارد شده و کیفم را زده. از این اتفاقها زیاد میافتد.»
پارک بعثت، سرویس بهداشتی مردان
از این اتفاقها برای اسماعیل هم میافتد، مرد ٥٤ سالهای که آن طرف پارک، ضلع شرقی دریاچه بعثت، سرویس کار است: « از همه بیشتر معتادا ما را اذیت میکنن، میخوان حمام کنن، اصلاح کنن، ما نمیذاریم.» ماجرای خفتگیری ریحانه، مادر اکرم را خوب یادش است. ماجرایی که خود ریحانه تعریف نکرد: «یه بار یکی با چاقو خفتش کرده بود، خیلی براش دردسر شد.» اسماعیل هر روز که میآید تا ١٢ ساعت بعدش، مشغول است، یا تی میکشد یا توالتها را میشوید، تمیز میکند اما نه به اندازه «برات»؛ مرد سالخوردهای که چند کیلومترها آن طرفتر از پارک بعثت، در پارک آزادگان، همه دستشوییاش را نه فقط به تمیزی که به زیبا بودن میشناسند.
پارک آزادگان؛ دستشویی گلدار
دمپاییهای صورتی، سبز و سفید و قرمز، ردیف شده، گوشه دیوار تکیه دادهاند، اینجا قانون دارد، هر کس میخواهد وارد دستشویی شود، اول باید کفشها را در بیاورد، دمپایی به پا کند و بعد برود داخل. این قانون دستشویی آقا «برات» است؛ دستشویی که در دل پارک آزادگان است، پارکی در جنوبیترین جای تهران. هر کس وارد میشود، دلش نمیخواهد بیرون بیاید. بس که فضایش زیبا و دلنشین است. از دور، شبیه گلخانه است، داخلش اما مثل خانه است، یک خانه باصفا، با تابلوهایی که به دیوار زده شده و فرش کوچکی که فضای داخلی را پر کرده، زیرش هم موکت دارد با کاناپهای برای استراحت.
کنار هر توالت، یک گلدان است، گلدانها همه مصنوعیاند: «اول طبیعی بودن اما وقتی مواد شوینده میخورد به ریشهشون، خراب میشدن، برای همین، جاشون مصنوعی گذاشتم.» برات، ١٠سال است که اینجا کار که نه، زندگی میکند: « اول گلها کم بود اما هر چی گذشت، به گلها هم اضافه شد، یا خودم میخرم یا مردم برام میارن، این کاناپه را هم یکی با وانت برام آورد.» داخل دستشویی، از بوی نامطبوع و زمین خیس و شلنگ سوراخ و ... خبری نیست، همه چیز قشنگ است، تمیز. بچهها دو نفری روی کاناپه منتظر مادرشان هستند، مادر مشغول وضو گرفتن است: «واقعا جای قشنگیه، من خیلی جاها رفتم اما چنین چیزی ندیده بودم. پارک که میآیم، بچهها همون اول میخوان بیان اینجا.» میگوید: «آقا برات اجازه نمیده کسی بدون دمپایی وارد بشه.» آقا برات ٦٣ ساله، روزی چند بار اینجا را نمیشوید، میسابد. آنقدر وسواس دارد که هر بار ترکیب جدیدی از شویندهها را کشف میکند. آخرین بار هم دو پودر شوینده و جرمگیر را قاطی کرد، چون مواد شیمیایی بود، کف کرد و بالا آمد و به آرنجش رسید، دستکش دستش بود اما پوستش را قلفتی کند. نشانم میدهد. «اول که اینجا رو دیدیم، اصلا باورمان نمیشد دستشوییه، ایده خوبیه، خیلی تر و تمیزه، خدا خیرش بده، وقتی فضا اینقدر تمیزه، دیگه کسی هم دلش نمیاد کثیف کنه.»
اینها را «نرگس» میگوید. برات این دستشویی را تا ساعت ٣ صبح باز نگه میدارد، پنجشنبه جمعهها، همینجا میماند، در اتاقکی کنار دستشویی مردانه. حالا پس از ١٠ سال، زانوهایش درد میکند، کمی خم شده به جلو راه میرود: « قبلا باغبون بودم اما چون خیلی زانویم درد میکرد، آمدم دستشویی، حالا هم گلکاری میکنم، هم سرویس کارم.» قبلا به کارش خرده زیاد میگرفتند. مسئولان شهرداری، دستشویی را یک دستشویی واقعی میخواستند: «میگفتند، مگه اینجا سالن عروسیه، اول اجازه نمیدادن اما بعد با آنها صحبت کردم و افرادی رفتن و قانعشان کردن. مردم هم برای شهرداری مرکزی نامه نوشتن، یک هفته بعد، گفتند برو هر کاری میخوای بکنی بکن.»
همه زحمتش با خود «برات» است. او فرشها را هر هفته میشوید، هر چند وقت یک بار هم ١٠ کیلو سرکه به زیر فرشها میزند تا اگر حشرهای باشد، از بین برود: «مردم اینجا را مثل خانهشان میدانند، واقعا هم رعایت میکنند.» پنجشنبهها رفت و آمد به این دستشویی، به ٢هزار نفر هم میرسد. روزهای عادی ولی خلوتتر است، ٥٠، ٦٠ نفری میشوند. «شهرداری فقط به من جوهرنمک و مایع دستشویی میده، بقیه را از جیب خودم پرداخت میکنم.» برای همه این کارها، گلکاریها، تمیزکاریها و ... ماهانه یکمیلیون و ١٠٠هزار تومان حقوق میگیرد، حالا آوازه آقا برات به خیلی جاها رفته. «تا حالا چند بار از محیطزیست و صداوسیما و شرکت نفت، ازم تقدیر شده، ماهواره هم منو نشون داده.» «برات» قبلا؛ دهه ٥٠، هتل ونک کار میکرده، باغبان بوده. حالا رماتیسم دارد، به خاطر استفاده زیاد از آب، شویندهها، خم و راست شدنها: «دستشویی باید تمیز باشه، اگر کثیف باشه، مسجد هم نمیشه رفت، چون نجس میشی، خیلی از بچهها هم هستن که به خاطر همین موضوع، تا ظهر خودشونو تو مدرسه نگه میدارن. چون دستشوییهای بیرون معمولا تمیز نیستن.» محوطه دستشویی آنقدر تمیز است که برات بدون کفش راه میرود. خیالش راحت است. هر چقدر این دستشویی خاطرهانگیز است و محیطش خاص، دستشویی ونک، شرایط دیگری را تجربه میکند.
میدان ونک؛ سرویس بهداشتی زنان
درِ آبیرنگ توالت، سنگین است، به زحمت باز میشود اما بسته نمیشود. با یک دست باید در را نگه داشت، با دست دیگر شلنگ را. این سادهترین شرایطی است که با رفتن به دستشویی میدان ونک، میشود تجربه کرد. همان دستشویی که درست ١٠سال پیش بهعنوان نخستین دستشویی مکانیزه افتتاح شد تا تهرانیها برای نخستینبار، با مفهوم جدیدی از سرویس بهداشتی آشنا شوند. دستشویی که دستمال داشت، مایع دستشویی خوشبو و خوشرنگ، سیفونی که پس از پایان کار تنها با اشاره کف دست، کشیده میشد، شلنگ اتوماتیک داشت و خود به خود به جای قبلیاش برمیگشت و روی زمین نمیافتاد و . . . همه اینها هم تنها با انداختن یک سکه ٥٠ تومانی اتفاق میافتاد. افراد ١٠ دقیقه برای اجابت مزاج فرصت داشتند، بعدش بوقی به صدا در میآمد که یعنی وقت به پایان رسیده، خیلیها ولی قبل از آن کارشان را تمام میکردند. چند سالی نگذشت که همین شرایط خوب، تبدیل به کابوسی برای مسئولان شد، کمکم شنیده شد که معتادان همین دستشوییهای مدرن را محل امنی برای خود کردهاند و در همان ١٠ دقیقه فرصت داشتند تا تجهیزات داخلی را بدزدند. مدتزمان زیادی طول نکشید تا این دستشوییها به سرنوشت دستشوییهای قبلی دچار شوند. حالا سرویسهای بهداشتی، دیگر نه مکانیزه هستند و نه مدرن و نه حتی عادی. آنها پایینترین سطح از دستشوییهای شهری هستند. درها نیمهباز است، صندوق فلزی که رویش نوشته سکه بیندازید، هنوز کنار ٤ توالت خودنمایی میکند، دیگر اما کاربردی ندارد، در همیشه نیمهباز است، داخل، همان شلنگ معمولی سفیدرنگ پلاستیکی است که در خانههای قدیمی پیدا میشود، از دستمال هم خبری نیست.
قرار بود ارتباط دست با فضای داخل سرویسها کم و حتی صفر باشد، حالا ولی با همان کشیدن درِ سنگین آبی رنگ، نهتنها ارتباط به صفر نرسیده که تنگاتنگ هم شده وقتی برای نگهداشتن در، افراد مجبورند چنددقیقهای هم در را از داخل هل دهند تا باز نشود. در سیستم قبلی تمام نورها فیلتر آبی داشتند تا معتادان نتوانند رگشان را پیدا کنند و داخل دستشویی تزریق کنند و فضایی برای مخفیکردن مواد پیدا نکنند، اکنون اما کسی به فکر فیلتر آبی و قرمز نیست، همین که روشن است و چراغی دارد، کافی است.
از همه اینها عجیبتر، تبدیل یک سرویس کاملا مکانیزه به سیستم کاملا قدیمی است، سیستمی که حتی سیفون ندارد: « تو سیستم قبلی دستشویی خودکار بود و با نشان دادن کف دست کنار در، خود به خود سیستم هم به کار میافتاد، با تغییر سیستم، سیفون هم کار نمیکنه. به خاطر همین هر بار کسی میره توالت، پشتش باید یک آفتابه آب بریزم، هر شب هم یک دبه ٢٠ لیتری آب خالی میکنم تو هر توالت، تا بو و فضولات از بین برده.» این شرایط «فاطمه» است، زنی ٣٩ ساله که شبانهروز در دستشویی ونک، کار و زندگی میکند و مجبور است، خیلی چیزها را تحمل کند، برای ٨٠٠هزار تومان حقوق ماهانه. میپرسم چرا دیگر مکانیزه نیستند: « من دو ساله اینجام، از وقتی آمدم اینجا همینطوری بود اما قبلیها میگفتن که مردم خوب استفاده نمیکردن، حتی چند مورد بوده که کسی داخلش گیر کرده و زنگ زده بودن از بیرون مامور اومده در را باز کرده.» اوایل سال ٩١ بود که سرویسهای بهداشتی مکانیزه، به یک باره شکست خورد و به دستشوییهای قبلی و حتی بدتر، تغییر شکل دادند. همان موقع گفته شد، برخی از نگهبانان به خاطر کمبود بودجه شهرداری، اخراج شدند، برخی هم سرقت اشیای داخلی توالتها از سوی معتادان را بهانه کردند و عدهای هم گفتند که لولهکشیها نامناسب بود اما فاطمه حرف دیگری میزند: « مردم ما فرهنگ استفاده از مدل مکانیزه دستشوییها را نداشتند، کسی بهشان آموزش نداد، به همین خاطر هم درست استفاده نکردند. همین مدل قدیمی به درد مردم میخوره، مردم حتی اصول اولیه بهداشت را رعایت نمیکنن، هر چی در دستشویی استفاده میکنن، به جای سطل آشغال میاندازند تو چاه. همین هم شده تا چند بار توالتها بگیره و فنر زدن تا باز بشه.» کف دستی که از داخل روی درهای آبیرنگ کشیده شده، حالا نه فقط کاربردی ندارد که برای خیلیها سوال است این به چه دردی میخورد.
مژگان یکی از آنهاست، وقتی از فاطمه میپرسد: « کجا سکه بندازم؟» جواب میگیرد: «هیچجا، شما بفرمایید داخل، اون تزیینیه!» سوالش را ادامه میدهد: «این جای دست چیه؟» میشنود: « اونم چیزی نیست. نقاشیه!» فاطمه روزی چند بار به این سوالها جواب میدهد. در این دستشویی نه از توالتفرنگی خبری است و نه از اتاق مخصوص تعویض نوزاد: «بعضیها وارد دستشویی که میشن همون اول میپرسن، مدلش قدیمیه یا جدیده؟ از مکانیزه میترسن.»
درها سنگین است، هر کسی میآید، باید دودستی بکشد تا باز شود: «این درها برای این سیستم نیست که، برای همون موقع مکانیزهاس، وگرنه برای الان همون درهای آلومینیومی قدیمی کفایت میکنه.» مریم، کارمند است، از دستشویی خارج میشود، یک هزاری میگذارد روی میز فاطمه و پانصدی برمیدارد: «اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم، دستمو کجا بذارم که در باز بشه، کجا سکه بندازم.» برای سرویسکار دستشویی ونک سوال است: «چرا این همه خرج کردن که به این راحتی تغییرش بدن.» سال ٨٤، وحدتياصل، مدير عامل وقت سازمان زيباسازي شهر تهران در مراسم بهرهبرداري از سرويس بهداشتي ميدان ونك گفته بود که براي ساخت هر دستگاه از اين سرويسها با توجه به مدرن بودن تجهيزات، ٣٥٠هزار تومان براي هر مترمربع هزينه شده. به گفته وحدتیاصل، همان موقع قرار بود، ٦٠ دستشویی تهران مکانیزه شوند. دستشوییهایی که مکانیزهکردنشان خرج زیادی روی دست شهرداری گذاشته.
دستشوییهای تهران هرکدام داستانی دارد، داستانی که مخصوص خودش است، در پارک بعثت، شوش، آزادگان، میدان ونک و ... مردمی که میآیند و میروند هر بار ماجرای جدیدی را تجربه میکنند، با معتادانش، کارتنخوابها، مسافران و آدمهای معمولی کوچه و خیابان. برای برخی تنها جایی برای توقف ٣،٢ دقیقهای است، برای آنها که شبها در پارکها میخوابند و صبحها در خیاباناند، محل امنی است. جایی که دایره زندگیشان را کامل میکند.
معتادان و کارتنخوابها معضل سرویسهای بهداشتی پایتخت
اصغر عطایی، مدیرکل خدمات شهری شهرداری تهران از وضع سرویسهای بهداشتی تهران خبر دارد. از دستشویی معتادان پارک حقانی تا سرویس بهداشتی پارک ونک که حداقل امکانات را دارند. او در گفتوگو با «شهروند» میگوید: « واقعیت این است که وضع سرویسهای بهداشتی ما، بسیار ضعیف است، با اینکه شهردار تهران به سرویسهای بهداشتی اهمیت زیادی میدهد اما هر منطقه، به دلایل مختلفی، ساماندهی این مکانها را در اولویتشان قرار نمیدهند.»
او از مدیران مناطق شهرداری گلایه میکند: «متاسفانه مناطق شهرداری خیلی روی این موضوع حساسیت ندارند. بههرحال ما میبینیم که شرایط خیلی از این سرویسهای بهداشتی با کسانی که از آنها استفاده میکنند، همخوانی ندارد، برای نمونه برخی سرویسها مانند همان پارک حقانی، مراجعهکنندگانش، معتادان و کارتنخوابها هستند، در این مناطق باید دستشویی شرایط استفاده را برای این افراد داشته باشد، در این مکان دیگر سیستم مکانیزه جواب نمیدهد.» او ادامه میدهد: «در مناطقی هم که فکر میکردیم شرایطش را دارند، باز هم شاهد بودیم که خیلی از تأسیسات به سرقت رفت، این اتفاق تنها برای سرویسهای مکانیزه رخ نمیدهد، دستشوییهای معمولی هم مورد سرقت قرار میگیرند، مواردی داشتیم که افراد در آلومینیومی را کنده و با خود بردهاند.» عطایی معتقد است که سیستم مکانیزه هم به همین دلیل پروژه موفقی نبود: «متاسفانه فرهنگ استفاده از این سیستم وجود نداشت، اینگونه تغییرات باید به تدریج و در برخی مناطق ایجاد شود، اینکه میگویید دستشویی ونک که قبلا مکانیزه بوده و الان حتی سیفون هم ندارد، موضوعی است که باید پیگیری شود.» او به شرایطی که در پارک حقانی حاکم است هم اشاره میکند: « ما در جلسههایی که با عنوان نظام اجتماعی منطقه ١٢ برگزار کردیم، این برنامه را داریم که در کنار سرویسها، حمامی هم برای این افراد ایجاد کنیم تا این افراد مزاحمتی برای سرویسکاران ایجاد نکنند و خودشان هم راحت باشند.» مدیرکل خدمات شهری شهرداری تهران درباره خفتگیری و سرقت از سرویسکاران هم این توضیح را میدهد: «ما حتما باید ناظرانی در این مناطق داشته باشیم و حتما این موضوع به سرعت برای برخی مناطق تهران صورت میگیرد.»
او عمدهترین مشکل سرویسهای بهداشتی پایتخت را رفت و آمد معتادان و کارتنخوابها میداند: «اینها آسیب زیادی به تأسیسات دستشوییها میزنند، حتی گاهی برای نگهبانان زن و مرد که سالخورده هستند، مشکل ایجاد میکنند و مدیران باید راهحلی برای آن داشته باشند.»
اینکه بچه ها چرا تو مدرسه نمیرن توالت و تا خونه خودشونو نگه میدارن ؟
واقعا یاد دستشوییای دوران مدرسه افتادم ،تو ابتدایی آفتابه گذاشته بودن که اصلا کاربردشو بلد نبودی ،اکثر دستشویبا پر از کثافت بود و شاید چند ماه بود کسی تمیزشون نمیکرد
هیچ زنگ اعلام خطری نداشت که اگه برا یه بچه اتفاقی بیوفته بتونه کمک بخواد
اب یخ از شیرا میومد تو زمستون
صابون که دیگه انگار طلاست
مجبور بودی تا وقتی میری خونه درد شگم رو تحمل کنی هرروز ،هیچی نتونی از ترست بخوری
چرا بچه های ما صبحونه نمیخورن ؟تا حالا فکر کردین دلیلش چیه؟
اما جالب بود معلما برای خودشون دستشویی اختصاصی داشتن که میرفتن با کلید درشو باز میکردن
همیشه از این تبعیض ها بدم میومد از بی تفاوتی معلمها که الان تا حرف بزنی میگن ما نبودیم دکتر مهندس نبود و همیشه پر مدعان اما به کوچکترین حقوق یک دانش اموز 7 8 ساله اهمیتی نمیدادن
واقعا دوران مدرسه برای ما بجز زجر چیز دیگه ای نداشت ،ادم نگاه میکنه مدارس امریکایی رو که همش بهشون فحش میدیم که چطور بچه از هر نظر در ارامشه
درآمد مالیاتی ایران از درآمد نفت پیشی گرفت
ایران در مجموع نفت وگاز دارنده بزرگترین مخازن انرژی جهان است
ایران در باشگاه خیلی از زمینه های صنعتی و علمی رتبه ممتازی دارد، از جمله پرتاب ماهواره، شبیه سازی موجودات زنده، هسته ای و...
پس کی مسیول این وضعیت زندگی هموطنان است؟!!!
سپاس