پناهجویان اغلب وقتی پس از پایان سفر پرخطرشان به اروپا میرسند، فقط یک ساک یا کولهپشتی بع همراه دارند که تمام دار و ندارشان را در آن جای دادهاند. یک پناهجو پیش از فرار از خانهای که دیگر ناامن شده، چه با خود برمیدارد؟
به گزارش دویچه وله، سازمان خیریه "International Rescue Committee" که به پناهجویان و قربانیان جنگ کمک میرساند، از شماری از پناهجویانی که خود را به جزیره لسبوس در یونان رساندهاند، خواهش کرده تا محتوی ساکها و کولهپشتیهایشان را در برابر دوربین خالی کنند و نشان دهند که در آخرین لحظات فرار از زادگاه، چه با خود برداشتهاند.
آنچه آنها همراه خود دارند، نماینده گوشههایی از زندگی گذشته و امیدهایشان برای آینده است.
یک مادر
نام: ابوسا /سن: ۲۰ ساله/ اهل: دمشق ابوسا به همراه همسر و کودک ۱۰ ماههاش از دمشق گریخت و به ترکیه رفت. پس از گذراندن یک هفته در کمپی مخصوص پناهجویان، او و خانوادهاش با امید رسیدن به سواحل اروپا سوار قایق قاچاقچیان شدند. گارد ساحلی ترکیه پس از مشاهده قایق با هدف برگرداندن آن به ساحل، موتور قایق را جدا کرد. اما پناهجویان با پارو زدن خود را به یونان رساندند.
کلاهی برای دخترش، دارو، یک شیشه غذای بچه، یک شیشه آب مقطر، مقداری دستمال کاغذی برای استفاده به هنگام تعویض پوشک، خمیر دندان، مدارک از جمله دفترچه واکسیسناسیون بچه، کیف پول (به همراه کارت شناسایی عکسدار و اندکی پول)، شارژر گوشی تلفن، هدبند زردرنگ برای بچه، کرم ضد آفتاب و ضد سوختگی. ابوسا: «همه اینوسایل برای حفاظت بچهام در مقابل بیماری است. وقتی به یونان رسیدیم، مردی به ما دو قوطی غذا داد.»
یک بچه
نام: عمران/ سن: ۶ سال/ اهل: دمشق عمران به همراه خانوادهاش راه آلمان را در پیش گرفته تا نزد آشنایانشان زندگی کنند. از آنجایی که والدینش میدانستند در این سفر زمینی طولانی راهشان از جنگل خواهد گذشت، از پماد و چسب زخم و دارو غافل نماندند.
یک دست شلوار، یک تیشرت، یک سرنگ برای موقع اضطراری، خوراکیهای مورد علاقه عمران، صابون، مسواک و خمیردندان، چسب زخم و دارو، از جمله داراییهای اندک عمران در کولهپشتی بچهگانه آبیرنگش است.
یک نوجوان
نام: اقبال/ سن: ۱۷ سال/ اهل: قندوز، افغانستان تمام دار و ندار اقبال در یک کولهپشتی خلاصه میشود که او در سفر طولانیاش از قندوز، ایران، ترکیه و سپس یونان همراه خود داشته است. اقبال نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است. او با دوستانش که خود را به آلمان رساندهاند، در تماس است. برادر اقبال در فلوریدای آمریکا تحصیل میکند.
یک دست شلوار، یک تیشرت، یک جفت کفش، یک جفت جوراب، شامپو، ژل مو، خمیردندان و مسواک، کرم سفیدکننده صورت، ناخنگیر، ۱۰۰ دلار آمریکا، ۱۳۰ لیر ترکیه، یک گوشی تلفن هوشمند و یک گوشی زاپاس، سیمکارتهای افغانستان، ایران و ترکیه. اقبال: «من میخواهم که صورتم سفید و موهایم مرتب باشد تا آنها نفهمند که پناهجو هستم. فکر میکنم یک نفر من را شناسایی کند و به پلیس زنگ بزند چون من غیرقانونیام.»
یک داروساز
نام: ناشناس/ سن: ۳۴ سال/ اهل: دمشق وقتی جنگ در سوریه آغاز شد، پدر این داروساز از خاطرات خوش روزهای ۸ سال زندگی دانشجوییاش در آلمان تعریف میکرد. داروساز هم میخواست که در صلح و امید زندگی کند. او همراه با خانوادهاش به ترکیه گریخت. داروساز با یک قاچاقچی آشنا شد و به این ترتیب تنها با یک کیف کمری همراه با ۵۳ نفر دیگر تن به دریا سپرد.
مقداری پول که برای جلوگیری از خیس شدن دورشان چند دور چسب پیچیده شده، یک گوشی قدیمی که خیس و خراب شده، یک تلفن هوشمند تازه، شارژر و هدفون، فلش مموری با حافظه ۱۶ گیگابایت که عکسهای خانواده رویشان ذخیره شده. داروساز: «مجبور بودم از والدین و خواهرم در ترکیه جدا شوم. فکر میکردم اگر روی قایق بمیرم، دستکم عکسهای آنها را با خود دارم.»
یک هنرمند
نام: نور/ سن: ۲۰ سال/ اهل: سوریه نور شیفته هنر و موسیقی است. او ۷ سال در کشورش گیتار میزد و نقاشی میکشید. وقتی صدای انفجارها در همسایگیشان هر روز بلندتر میشد، نور هر آنچه دوست داشت را در یک کیف جا داد و رهسپار ترکیه شد؛ اشیایی که خاطرات تلخ و شیرین وطن را برایش زنده میکنند.
یک کیف کوچک مدارک شخصی، یک تسبیح که هدیه دوستش است و نور اجازه نمیدهد سر آن با زمین تماس پیدا کند، یک ساعت هدیه دوستدخترش که شیشه آن در طول سفر شکست، دستبند چوبی و نقره، آویزی با طرح پرچم سوریه و نشانی از فلسطین (هدایای از طرف دوستان)، یک گیتار، گوشی تلفن همراه با سیمکارت سوریه، یک کارت شناسایی عکسدار، یک تیشرت.
یک خانواده
اهل: حلب این خانواده همه دار و ندارش را از دست داده است. وقتی آنها حلب را ترک میکردند، هر کدام یکی دو کوله با خود برداشتند. در جریان سفر به ترکیه و یونان قایقشان غرق شد. ۷ زن، ۴ مرد و ۲۰ بچه سرنشینان این قایق بودند. آنها فقط توانستند از میان همه اثاثی که همراه خود داشتند، یک کیف را نجات دهند. بقیه در آب فرو رفتند.
یک تیشرت، یک دست شلوار جین، یک جفت کفش، یک بسته پوشک، دو قوطی کوچک شیر و مقداری بیسکویت، نوار بهداشتی، یک شانه، مدارک شخصی و مقداری پول. یکی از اعضای خانواده: «آرزو میکنم بمیریم. این زندگی دیگر ارزش زندگی کردن ندارد. همه درهای خانهشان را توی صورتمان بستند. آیندهای وجود ندارد.»
نام: حسن/ سن: ۲۵ سال/ اهل: سوریه حسن: «این همه دار و ندار من است. آنها به ما گفتند که فقط میتوانیم دو چیز با خودمان برداریم: یک تیشرت و یک شلوار اضافه.»
میجنگیم "یا میریم یا پیروزمیشیم "
گرینه سومی وجود نداره
مهاجر هستند
ایرانیا به شهر پولدارا مثل لس آنجلس و پاریس مهاجرت می کنند
خاک وطن چیز دیگه است
نمی دونم اصلا دیدن این مطالب درست است؟
نمی دونم تو این جنگ کی به کیه؟
فقط می دونم انسان ها کشته می شن.
بیرون زده از دل خاک
روی اون
اسمیه از یه جوون