صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

مهدي فخيم زاده از آن دسته هنرمندان سينماست كه نمي توان گفت او را به عنوان كارگردان معتبري مي توان شناخت يا بازيگري توانمند. شايد هم بتوان اين كارگردان-بازيگر ٧٠ ساله را تركيبي غيرقابل تكرار و توانمند از هر دو زمينه دانست. فخيم زاده كه بيش از يك دهه عطاي سينما را به لقايش بخشيده بود بعد از ١٠ سال با «آذر، شهدخت، پرويز و ديگران» به سينما بازگشت. فيلمي كه از چند جهت در كارنامه كاري او اثر مهمي محسوب مي شود.
تاریخ انتشار: ۰۸:۱۰ - ۲۲ شهريور ۱۳۹۳
 مهدي فخيم زاده از آن دسته هنرمندان سينماست كه نمي توان گفت او را به عنوان كارگردان معتبري مي توان شناخت يا بازيگري توانمند. شايد هم بتوان اين كارگردان-بازيگر ٧٠ ساله را تركيبي غيرقابل تكرار و توانمند از هر دو زمينه دانست. فخيم زاده كه بيش از يك دهه عطاي سينما را به لقايش بخشيده بود بعد از ١٠ سال با «آذر، شهدخت، پرويز و ديگران» به سينما بازگشت. فيلمي كه از چند جهت در كارنامه كاري او اثر مهمي محسوب مي شود.

اول اينكه فخيم زاده براي اولين بار به خاطر نقش ديوان بيگي در اين فيلم نامزد دريافت سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد در جشنواره فيلم فجر شد، نكته دوم اين كه براساس مصاحبه‌اي او در اين مدت ابتدا به دليل مشغله هاي تلويزيوني اش دست رد به سينه بهروز افخمي كارگردان اين فيلم مي زند اما در نهايت همه چيز دست به دست هم مي‌دهد تا همكاري دو تن از اعضاي هيات داوران جشنواره سي و يكم فجر شكل بگيرد و بعد از ٢٦ سال نقشي كمدي را در سينما ايفا كرده و مهم ترين نكته اين كه او در سينما بعد از حدود سه دهه براي اولين بار در فيلمي بازي كرده كه كارگردانش كسي غير از خود اوست(پيش از اين او در دو سريال مختار نامه به كارگرداني داوود ميرباقري و تكيه بر باد به كارگرداني محمود معظمي تنها به عنوان بازيگر جلوي دوربين رفته بود) .

 فخيم زاده، پرويز ديوان بيگي را يكي از سخت ترين و در عين حال بهترين نقش هايي مي داند كه تا به حال به بازي كرده است و قطعا از لحاظ مخاطبان و منتقدان سينما هم اين نقش او يكي از شاه نقش هاي كارنامه كاري اش محسوب مي شود. فخيم زاده در گفت‌وگو با «شهروند» از استرس هايش براي ايفاي اين نقش مي گويد، از شباهت هاي كاراكتر ديوان بيگي با برخي كارهاي آنتوان چخوف و از چگونگي تعاملش با بهروز افخمي كارگردان اين فيلم صحبت مي كند، حتي در بخشي از صحبت هايش به عدم شباهت ديوان بيگي با شخصيت خودش مي گويد.

كاراكتري كه در فيلم به عنوان يك بازيگر شناخته شده و محبوب معرفي مي شود، موقعيتي كه فخيم زاده با آن بيگانه نيست.

در کتابی که به‌تازگی با نام «سینما و من» منتشر کردید،‌ یکی از نکاتی که بسیار روی آن وسواس به خرج دادید این بوده که وقتی قرار است در فیلمی ایفای نقش کنید شخصیت را با کامل‌ترین و دقیق‌ترین جزییاتش پیدا می‌کنید. این موضوع در خاطراتی که در کتاب بیان کردید به وضوح به چشم می‌خورد. گفته بودید سرصحنه بسیاری از فیلم‌ها از «توپولی» گرفته تا فیلم‌هایی که خودتان کارگردانی کردید قرار بود در نقش‌هایی بازی کنید اما در میانه راه از حضورتان پشیمان شدید و تصمیم گرفتید بازی نکنید.  دیوان‌بیگی چه شرایطی داشت. چگونه جزییات آن را پیدا کردید و توانستید کاراکتر دیوان‌بیگی را تصویر کنید و ارایه دهید. آیا برای بازی در «آذر، شهدخت،‌ پرویز و دیگران هم»‌ دچار این چالش بودید؟
نه اتفاقا دیوان‌بیگی از نادرترین نقش‌هایی بود که این اتفاق برایش نیفتاد. من به خاطر علاقه و اعتمادی که به بهروز افخمی دارم در این فیلم دچار چالش نشدم. قبل از این فیلم قرار بود یک سریالی برای شبکه نمایش خانگی کار کنم. یک روز بهروز با من تماس گرفت و پرسید این روزها چه می‌کنی، برایت یک رل خوب دارم،‌ سناریو را برایم فرستاد، به‌رغم این‌که سناریو از جنس مورد علاقه من نبود و سناریو خرده پیرنگ بود، آن را خواندم و قبول کردم، چون اصل ماجرا برایم بهروز بود. برای تمرین با او قرار گذاشتم، بعد از ٢ جلسه بهروز به من گفت که همه‌چیز خوب است و نیاز نیست به تمرین ادامه دهیم.

در ادامه تمرین‌ها زمانی که بهروز داشت با خانم گوهر خیراندیش تمرین می‌کرد تازه متوجه شدم که بهروز از کاراکتر دیوان‌بیگی چه می‌خواهد؟ بهروز می‌خواست دیوان‌بیگی یک شخصیت درون‌گرا باشد که معمولا با روحیات من جور درنمی‌آید، من اغلب در شخصیت‌های برون‌گرا بازی کرده بودم و اساسا خودم کاراکترهای برون‌گرا را بیشتر دوست دارم. در تاریخ ادبیات دراماتیک شخصیت‌ها معمولا‌ شخصیت‌های برون‌گرا هستند. راستش را بخواهید در میانه تمرین‌ها احساس ترس کردم و به بهروز گفتم که من نیستم و بازی نمی‌کنم، گفتم این کاراکتر از من برنمی‌آید و بهتر است مرا کنار بگذاری چون در غیر این صورت هم من خراب می‌شوم هم فیلم تو نابود می‌شود. بهروز دوباره با من صحبت کرد، چند سکانس گرفت و به ناگاه گویا احساس کردم که چه باید بکنم.

 افخمی در تمرین‌هایش با گوهر سعی می‌کرد که گوهر خیلی بازی نکند و شیرین نباشد و فقط شهدخت باشد در همان لحظه بود که چیزی در من اتفاق افتاد.   از او خواستم که پشت دوربین بروم و نتیجه کار را ببینم. همین اولین و آخرین باری بود که پشت دوربین قرار گرفتم. از او خواستم یک‌بار دیگر تکرار کند. بعد از آن ریتم را چیدم و کاراکتر را مانند روزمره زندگی و بدون هیچ اکت بازیگری ادامه دادم.

وقتی پروسه کامل طی شد کاراکتر دیوان‌بیگی‌ برای‌تان چه تفاوتی داشت با تجربه‌هایی که خودتان بازی کرده یا نوشته و کارگردانی کرده بودید؟
تفاوتش این بود که من بازی را در سناریو ایجاد می‌کنم. یعنی هنگام نوشتن سناریو کاراکتر خودم را در آن‌جا می‌دهم،‌ به‌عنوان کارگردان همان‌قدر که روی بقیه نقش‌ها اشراف دارم،‌ روی نقشی که خودم قرار است بازی کنم هم تسلط دارم. در «آذر، شهدخت،‌ پرویز و دیگران»‌ اما هیچ شناختی وجود نداشت و من هیچ پیش‌زمینه‌ای نداشتم، به همین دلیل هم احساس می‌‌کردم ممکن است از پس کار برنیایم. در هرحال اول با شناختم از دوربین و بعد با شناخت و اعتمادی که به بهروز داشتم، توانستم از پس کار بربیایم.

 یادم می‌آید در نیمه‌های فیلمبرداری یک روز بهروز را کناری کشیدم و سوال کردم که تو خودت می‌دانی داری چه می‌کنی؟ بهروز چنان قاطع جواب داد، «بله می‌دانم» که خیالم راحت شد و قانع شدم. دلواپسی من بابت جنس فیلمی بود که بهروز داشت می‌ساخت، فیلمی که هیچ طرح و توطئه‌ای در آن اتفاق نمی‌افتاد و قصه یک خطی پیش می‌رفت.  

آقای افخمی و خانم شیرمحمدی در گفت‌وگویی عنوان کرده بودند که تم چخوفی بودن فیلمنامه را شما برای‌شان برجسته کردید و به عبارتی تحلیل کردید. از نظر شما کاراکتر دیوان‌بیگی چقدر به شخصیت‌های چخوف نزدیک بود و شما چه خصایصی از کارهای چخوف را در کاراکتر دیوان‌بیگی دیدید؟
اگر به شخصیت‌های چخوف توجه کنیم،‌ کاراکترهایی را می‌بینیم شبیه به انسان‌های دور و برمان در زندگی روزمره. کاراکترهایی بدون غلو و بزرگنمایی. به‌ویژه در «باغ آلبالو» و «مرغ دریایی» کاراکترهایی را می‌بینید،‌ شکست خورده از روزمر‌گی زندگی، آدم‌هایی که از ارتفاعی پرت شده‌اند و اکت‌ها همه در درون کاراکترها شکل می‌گیرد. مثلا در «باغ آلبالو» می‌بینیم لوپاخین که یک تاجر دهقان‌زاده است، باغ آلبالویی که متعلق به یک اشراف‌زاده و خانواده‌اش است را در ازای قرضی که به بانک دارند می‌خرد، خانواده باغ را ترک می‌کنند درحالی‌که صدای تبری که درخت‌های باغ را قطع می‌کند شنیده می‌شود. در «آذر،‌ شهدخت،‌ پرویز و دیگران» هم کار دیوان‌بیگی تمام شده،‌ او به ته خط رسیده است. 

من در ابتدای تمرین‌ها متوجه این موضوع شدم اما آن را مطرح نکردم و فقط سعی کردم آن را در بازی خودم اعمال کنم. کاری که هیچ‌وقت انجامش نداده بودم،‌ هیچ‌گاه هیچ کاراکتری را چخوفی اجرا نکرده بودم. این کاری بود که در این فیلم تجربه کردم، بازی در نقش کاراکتری درون‌گرا که به پایان نزدیک شده است. بعد از آن‌که در مورد چگونگی ایفای نقش به نتیجه رسیدم، رمان خانم مرجان شیرمحمدی را هم خواندم و متوجه شدم که او هم در رمانش همین راه را رفته است. به بهروز افخمی گفتم به همین دلیل بود که من ترسیدم، تو می‌خواستی من یک شخصیت چخوفی بازی کنم. بازی کردن به شیوه چخوف کار سختی است حتی برای استانیسلاوسکی. 

آن جا بود که فهمیدم ترسم بی‌جا نبود اگر به این شیوه بازی برای ایفای نقش دیوان‌بیگی نمی‌رسیدم ممکن بود حاصل کار یک فیلم بی‌مزه از آب درآید. این اتفاق گاهی در اجراهای چخوف هم می‌افتد. نمایش‌های کسالت‌باری که تحمل‌شان مشکل است، اما اگر اجرای خوبی شود ستودنی است.  

«آذر،‌ شهدخت،‌ پرویز و دیگران» به دلیل داشتن ساختار خرده پیرنگی، پر پرسوناژ است. در این شرایط بافت بازی‌ها خیلی اهمیت دارد. این‌که بازیگری پررنگ‌تر ظاهر نشود و برعکس. تا چه اندازه هماهنگی این موضوع برعهده شما بود و چقدر با آقای افخمی هماهنگ بودید که نقش دیوان‌بیگی از فیلم بیرون نزند و بافت بازی درست در بیاید،‌ در جای خود درست دیده شود و با کلیت قصه همخوانی داشته باشد؟
من در این ماجرا هیچ نقشی نداشتم، به‌طورکلی سر فیلمبرداری با دیگران تعاملی ندارم و از این کار خوشم نمی‌آید. معتقدم که کارگردان رأس یک فیلم حضور دارد و بازیگران و عوامل باید با او هماهنگ باشند و از دستورات او پیروی کنند. بنابراین اگر هم کسی سر صحنه فیلمبرداری از من سوالی می‌کرد به او می‌گفتم از بهروز بپرس، من بیشتر درگیر نقش خودم بودم و به این فکر می‌کردم که اگر قرار است دیوان‌بیگی مثل کاراکترهای چخوف باشد باید شیرین باشد، چون خود چخوف نیز همواره به این موضوع اصرار داشته به همین دلیل هم هست که بارها به استانیسلاوسکی گفته که کارهای من کمدی است و تو طنز مرا نمی‌فهمی.  

شما هیچ‌وقت بازیگر کمدی محسوب نمی‌شدید، در کتاب خاطرات‌تان هم به این موضوع اشاره کرده بودید که تعلق خاطری به ژانر کمدی ندارید و در کارهایی که خودتان ساختید و نوشتید هم فیلمی که به مثابه کمدی باشد نساختید،‌ شاید «همسر» یک ملودرام کمدی باشد اما به هرحال هیچ‌گاه کمدی‌ساز نبودید. در «آذر،‌ شهدخت،‌ پرویز و دیگران» هم یک لحن یکدست کمدی مشهود است اما با همان فیتیله پایین و چخوفی.   
همان‌طور که در کتاب «سینما و من» ‌هم نوشتم، من از مخاطبان پر و پا قرص سینما بودم و به عبارتی سینمارو حرفه‌ای بودم.   بارها برای دیدن فیلم‌های جری لوییس به سینما رفتم، درحالی‌که همه تماشاگران از خنده ریسه می‌رفتند، من ‌هاج و واج نگاه‌شان می‌کردم و به نظرم اصلا خنده‌دار نبود. اساسا با کمدی بزن بکوب و حرکتی ارتباط برقرار نمی‌کنم. برادران مارکس هم هیچ‌وقت به نظرم خنده‌دار نبودند. اما نسبت به کمدی موقعیت به سرعت تسلیم می‌شدم. یادم می‌آید هنگام تماشای فیلم «آپارتمان» بیلی وایدر از شدت خنده نمی‌توانستم روی صندلی سینما بند شوم.  

هنوز هم گاهی که پای دوربین مخفی‌های تلویزیون یا شبکه‌های اجتماعی می‌نشینم از ته دل می‌خندم. چون دوربین مخفی‌ها هم نوعی کمدی موقعیت محسوب می‌شود و من به این نوع کمدی به شدت علاقه‌مندم. 

الان که فیلم را روی پرده می‌بینید نظرتان درباره آن چیست،‌ از کاراکتر دیوان‌بیگی راضی هستید؟
واقعیت این است که هنوز فیلم را با مردم ندیده‌ام. فقط یک‌بار فیلم را در سینما فرهنگ دیدم،‌ اما به نظرم آمد توانسته از عهده این طرح مشکل بربیاید. به‌هرحال «آذر،‌ شهدخت،‌ پرویز و دیگران» فیلم سختی است. اصولا اقتباس از کتاب و تبدیل آن به فیلم کار دشواری است، حتی بسیاری از بزرگان عرصه سینما هم در میانه‌راه بازماندند. مگر این‌که کتاب دراماتیکی نوشته شده باشد که اتفاقا رمان خانم شیرمحمدی دراماتیک نیست. در نتیجه فیلم همچنان عطر و طعم کتاب را دارد و در عین حال از شخصیت‌پردازی‌ خوبی برخوردار است.

در عین این‌که خرده‌پیرنگ است اما توانسته نخ تسبیح پنهان را حفظ کند. شما در طول فیلم با همه وجود لمس می‌کنید که دیوان بیگی که روزی در اوج قدرت بوده چطور به زمین می‌خورد.  دیوان‌بیگی می‌اندیشد که دخترش بسیار او را دوست دارد و به پدرش اعتماد دارد و مشکلاتش را با او درمیان می‌گذارد. بنابر همین حس سعی می‌کند باری را از دوش او بردارد که به ناگاه متوجه می‌شود، دخترش اصل موضوع را به او نگفته و تمام داستان‌هایی که دیوان‌بیگی برای تسلی‌خاطر دخترش تعریف می‌کند می‌شود باد هوا و چارچوب ذهنی‌اش فرو می‌پاشد، به نوعی شکست می‌خورد. دردناک‌ترین سکانس فیلم همان سکانسی است که دیوان‌بیگی از رامبد جوان می‌خواهد که با دخترش ازدواج کند، به نظر من اوج ذلت آدم عصا قورت داده‌ای است که همیشه از بالا به دیگران نگاه کرده است. یعنی خودش را درست نشناخته و تعبیرش از توجهی که مردم به استار بودنش دارند اشتباه است. دیوان‌بیگی به‌عنوان یک بازیگر موردتوجه مردم قرار می‌گرفته اما تلقی خودش از این ماجرا این بوده که آدم قدرتمندی است.

وقتی تصویرتان را در نسخه‌ نهایی فیلم دیدید چه تجربه‌ جدیدی از فیلم برای‌تان حاصل شد. به‌هرحال هرکاری یک تصویر و تجربه جدیدی هم برای بازیگر خلق می‌کند.
این شیوه بازی اولین تجربه من بود و من پیشتر چنین کاراکتر درونگرایی را بازی نکرده بودم. اغلب شخصیت‌هایی را که بازی کردم دوست داشتم. الان می‌توانم بگویم که دیوان‌بیگی را هم دوست داشتم.

اما همچنان ترجیح می‌دادم که برای دیوان‌بیگی اتفاقات دراماتیکی بیفتد و او دچار تغییر و تحولاتی شود، نمایشی از همان جنس که من می‌پسندم، که نمی‌شد و نشد. مثلا چیزی مثل نقش اصغر کپک که همه آنچه را که من دوست دارم، دارد اما درنهایت تجربه لذت‌بخشی بود. در مورد طنز چخوفی که به آن اشاره کردید باید بگویم که این جنس طنز را از یک فیلم اول انقلاب به نام«میراث من جنون» وام گرفتم.

در یک صحنه آن فیلم من با چاقو به شکم فردی می‌زنم، روزی که برای دیدن فیلم به سینما بهمن(کاپری) سابق رفته بودم، دقیقا لحظه‌ای که من چاقو را در شکم کاراکتر مقابلم فرو می‌کردم تمام مردم شروع کردن به خندیدن، من در سینما از ترس دستپاچه شدم که قضیه چیست من دارم یک نفر را می‌کشم و مردم می‌خندند. به مرور زمان متوجه شدم در نوع بازی من حتی در شخصیت منفی که ایفا می‌کنم هم طنزی وجود دارد، در «میراث من جنون» برای اولین‌بار متوجه این قضیه شدم.

چون کاراکتر، کاراکتر روانی، خطرناک و خنثی‌ای بود که بعدها وقتی یکبار سر فیلمبرداری«ولایت عشق» فیلم را با بچه‌ها دیدم خانم‌ها مریلا زارعی و لادن طباطبایی حالشان از دیدن چنین موجود خطرناک و هولناکی بد شد، با همه این تفاسیر تماشاگر از تماشای صحنه فروکردن چاقو و کشته شدن کاراکتر مقابلم می‌خندید و آن‌جا احساس کردم این طنز در جنس بازی من وجود دارد درنهایت رسیدن به طنزی که دور از لودگی باشد اما بار کمدی داستان را القا کند برایم سخت نیست و می‌توانم از پس آن بر بیایم.

بعد از مدت‌ها به‌عنوان بازیگر در فیلم کارگردان دیگری بازی کردید، تجربه کار با بهروز افخمی چگونه بود؟
بهروز از معدود آدم‌هایی است که با کتاب قهر نکرده است. بهروز پیاده راه می‌رود و کتاب می‌خواند. او همچنان اهل مطالعه است، درک خوبی دارد بنابراین کارکردن با او تجربه بی‌نظیری است.  تجربه خوبی بود که از آن لذت بردم. 

«آذر، شهدخت،...» فیلمی بود که ٣ کارگردان در آن بازی می‌کردند شما، مانی حقیقی و رامبد جوان.
من شهادت می‌دهم که هیچ‌ کدام‌مان دخالتی در فیلم نداشتیم.  مانی که صحنه آخر آمد و سکانس فیلمبرداری دیوان‌‌بیگی را گرفتیم، رامبد هم همینطور. مطمئن باشید هر آنچه بود کار بهروز افخمی بود.
ارسال نظرات