صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۸۰۵۲۸
در ابتدا زندگی خوبی داشتند اما روی خوش زندگی یک سال بیشتر عمر نداشت. این اختلافات آنقدر زیاد شده بود که وقتی در مترو با پسر جوانی آشنا شد، فکری شوم به ذهنش رسید و تصمیم گرفت از پسر جوان برای فرار از زندگی پر تنش خود کمک بگیرد.
تاریخ انتشار: ۰۴:۳۸ - ۲۹ بهمن ۱۳۹۲
در ابتدا زندگی خوبی داشتند اما روی خوش زندگی یک سال بیشتر عمر نداشت. این اختلافات آنقدر زیاد شده بود که وقتی در مترو با پسر جوانی آشنا شد، فکری شوم به ذهنش رسید و تصمیم گرفت از پسر جوان برای فرار از زندگی پر تنش خود کمک بگیرد. او پس از اینکه نقشه قتل شوهرش را طرح کرد، با کمک پسر جوان آن را عملی کرد و تصور می کرد هیچ سرنخی از خودش به جا نگذاشته است غافل از اینکه تنها چند روز بعد از جنایت، همه چیز لو می رود.

شیدا، 33 ساله و مادر دو دختر 13 و 8 ساله است. او به اتهام قتل همسرش بازداشت شده و تنها انگیزه این جنایت هولناک را بی توجهی همسرش و مخالفت او با طلاق می داند.

  به چه جرمی بازداشت شده ای؟
قتل همسرم.

  انگیزه ات برای این جنایت چه بود؟
باهم اختلاف داشتیم و این اختلاف باعث شده بود که همسرم من و بچه هایم را مدام کتک بزند و اذیت کند.

  اختلاف شما بر سر چه موضوعی بود؟

 از زمانی که دختر اولم به دنیا آمد. درست یکسال بعد از ازدواج ما، مشکلاتمان شروع شد. شوهرم پسر دوست بود و می گفت از دختر بدش می آید. دوست داشت که فرزندمان پسر باشد. من چه کار می توانستم انجام دهم؟ او حتی به دخترم نگاه هم نمی کرد. بعد از مدتی تصمیم گرفتم دوباره باردار شوم تا شوهرم صاحب پسر شود. در ماه پنجم بارداري فهمیدم بچه ام که پسر بود مشکل دارد و دکتر دستور سقط جنین را داد. بعد از آن دوباره باردار شدم اما از شانس بدم بچه دختر بود و بعد از آن به خاطر بیماری ای که داشتم نتوانستم باردار شوم.

  تنها اختلاف شما با همسرتان سر این موضوع بود؟

اختلافات ما از این موضوع شروع شد. با گذشت چند سال از زندگی مشترکمان، نه تنها اختلافاتمان حل نشد، که بیشتر هم شد. تا جایی که به شوهرم پیشنهاد دادم ازدواج کند و از همسر جدیدش صاحب پسر شود. به او می گفتم من نمی‌توانم برایت پسر بیاورم، فقط کافی است برای من و بچه هایم یک خانه بگیری اما او قبول نکرد. شوهرم نه من را می خواست و نه بچه ها را برای همین زندگی مان را به جهنم تبدیل کرده بود.حتی به او گفتم حاضرم از مهریه خود گذشت کنم تا او با طلاق موافقت کند. حتی یک بار هم به دادگاه رفتم اما به خاطر اینکه دلیلی برای این‌کار نداشتم دادخواستم رد شد.

  با همسرت چطور آشنا شدی؟

سال 78 بود و من سال آخر دبیرستان بودم که شوهرم مرا در مسیر مدرسه دید و از من خوشش آمد. بعد از مدتی هم با خانواده اش به خانه ما آمدند و من با ایمان ازدواج کردم.

  چه شد که بعد از این همه سال تصمیم گرفتی او را به قتل برسانی؟

ایمان طلاقم نمی داد و اذیتم می کرد. می خواستم از او جدا شوم و زندگی تازه ای را شروع کنم. دیگر از زندگی مشترک با وی خسته شده بودم اما هر وقت که حرف  از طلاق می زدم، مخالفت می کرد. باید از دست او خلاص می شدم .

  چطور او را به قتل رساندی؟

من او را بی هوش کردم، کامران و پدرام هم وی را به قتل رساندند.

  کامران و پدرام همدست هایت هستند؟

بله.

  با آنها چطور آشنا شدی؟

قرار بود وقتی همه چیز تمام شد و آب ها از آسیاب افتاد، با کامران ازدواج کنم. پدرام هم پسر دایی کامران بود.

  چند وقت است که کامران را می شناسی؟

حدود 8 ماه قبل با کامران در ایستگاه مترو آشنا شدم. او مرا خیلی خوب درک می کرد. فکر می کردم اگر شوهرم را به قتل برسانم، کامران می تواند جای  خالی وی را در زندگی برایم پر کند. همین موضوع باعث شد که به کامران دل ببندم.

  شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟

ما رفته بودیم مسافرت و تازه از سفر برگشته بودیم که بازهم دعوایمان شد. من نمی خواستم بروم مسافرت و ایمان مرا با زور برد و جز خستگی از این مسافرت چیزی نصیبم نشد. وقتی برگشتیم، دعوایمان شد. بعد از کلی دعوا یک شربت درست کردم و داخل شربت داروی خواب آور ریختم.

  چه زمانی موضوع را با کامران هماهنگ کردی؟

دو ساعت قبل از اینکه داروها را در شربت بریزم به کامران پیامک دادم و گفتم می خواهم به ایمان قرص بدهم.

  بعد از اینکه قرص خواب را به همسرت دادی چه اتفاقی افتاد؟

همسرم تقریبا نیمه بی هوش شده بود که کامران و پدرام آمدند. در را برای آنها باز کردم و کامران و پدرام وارد آپارتمانمان شدند و شوهرم را با خودشان بردند. من تا راه‌پله‌ها بیشتر با آنها نرفتم . کامران با من تماس گرفت و گفت که ایمان را به قتل رسانده  است.

   چطور دستگیر شدی؟

با شکایت ما پرونده ای در رابطه با ناپدید شدن همسرم تشکیل و تحقیقات شروع شد. چند باری هم از من تحقیق شد اما من منکر ماجرا بودم و می گفتم که از همسرم خبر ندارم. تا اینکه متوجه شدم پلیس به من شک کرده و برای همین پنهانی فرار کردم و به یکی از شهرهای غربی کشور رفتم. حدود 24 ساعت بعد پلیس مرا بازداشت کرد و من در همان لحظه ای که بازداشت شدم، در خودروی پلیس به قتل همسرم با همدستی کامران و پدرام اعتراف کردم.

  اگر راز قتل فاش نمی شد با کامران ازدواج می‌کردی؟

نه! او قاتل همسرم بود و بعد از این جنایت دیگر کنار او آرامش نداشتم. می دانستم اگر در آینده به مشکلی برخورد کنیم او مرا هم می کشد.

  پشیمان نیستی؟

بعد از قتل دچار عذاب وجدان شدم. من به خاطر خواسته‌های خود همسرم را کشتم. از فرزندانم خجالت می کشم.
ارسال نظرات