صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۷۹۶۵۸
سوزن‌ها حالا رفیق دستانش شده‌اند؛ سوزن‌هایی که با نخ‌های رنگی می‌آمیزند و بعد سر می‌خورند روی پارچه‌های سیاه تا طرح‌های سنتی بلوچ متولد شوند.
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۸ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۲
سوزن‌ها حالا رفیق دستانش شده‌اند؛ سوزن‌هایی که با نخ‌های رنگی می‌آمیزند و بعد سر می‌خورند روی پارچه‌های سیاه تا طرح‌های سنتی بلوچ متولد شوند.

 9ساله بود که عمه‌اش سوزن را به دستش داد؛ عمه‌‌ای که خواب همه آرزو‌هایش را در امتداد زندگی «زینب» دیده بود. «مهتاب نوروزی» که آوازه سوزن‌دوزی‌اش از مرزهای ایران هم گذشته بود، هرچه را که از سوزن‌دوزی می‌دانست به برادرزاده‌اش آموخت. مهتاب هیچ‌گاه ازدواج نکرد. او برای زینب هم مادری کرد، هم استادی. حالا زینب نوروزی ادامه‌دهنده راه مهتاب است. او با حمایت عمه‌اش، نخستین دختری بود که از روستای قاسم‌آباد ایرانشهر راهی دانشگاه شد.

او بعد از فار‌غ‌التحصیلی با ایده‌های بسیار دوباره به زادگاهش برگشت، بی‌مقدمه آستین‌هایش را بالا زد و دست به کار شد. او در زمینی که مهتاب در روستا وقف کاربری آموزشی کرده بود، کتابخانه‌ای بنا کرد و کارگاه‌های سوزن‌دوزی راه انداخت. حالا او به بیش از 200 زن و دختر بلوچ سوزن‌دوزی اصیل آموزش می‌دهد، دلش اما از دست مسوولان میراث فرهنگی خون است. او می‌گوید که مهتاب، عمه‌اش را مسوولان میراث فرهنگی دق دادند. پربیراه هم نمی‌گوید، سال‌های سال مهتاب برای بیمه‌اش دوید و سرانجام در 75سالگی و سه‌سال پیش از آنکه‌ دار فانی را وداع بگوید، تازه بیمه‌اش درست شد.

حالا زینب در پیچ‌وخم تشکیلات اداری سازمان میراث فرهنگی در جست‌وجوی حق و حقوق اولیه سوزن‌دوزهاست. اگر دری هم قرار است برای زینب باز شود، با تغییر و تحولات مدیریتی میراث فرهنگی، دوباره بسته می‌شود و او باز باید تلاش را از سر بگیرد.

 بیایید به گذشته برگردیم. از روزهایی بگویید که سوزن‌دوزی را شروع کردید؟ 
من سوزن‌دوزی را از کودکی شروع کردم. همیشه مهتاب در حال سوزن‌دوزی بود. من هم از وقتی خودم را شناختم می‌رفتم، می‌نشستم کنار دستش و نگاه می‌کردم او چگونه سوزن‌دوزی می‌کند. سوم ابتدایی بودم که بالاخره با اصرارهای من، سوزن را دستم داد و گفت که باید از حاشیه‌ها شروع کنم. هروقت که خیلی کار خوب نمی‌شد، مهتاب هرچه دوخته بودم را می‌شکافت و می‌گفت دوباره بدوز. همین‌طور ادامه دادم تا اینکه به سوم راهنمایی رسیدم. او یک دست کامل لباس بلوچی که هم پیش‌سینه داشت و هم دو تا سرآستین و جیب و دو تا دمپا، به من داد. یک دست کامل را دوختم و این اولین باری بود که توانستم کار را تمام کنم و مهتاب راضی باشد و لبخند بزند. کارم را برد و نشان پدرم داد. پدرم گفت: آفرین هنر دست به از گنج پدر.

 پس در تمام مدت مهتاب هم استاد سختگیر و هم مشوق بود؟ 
مهتاب نه‌تنها در سوزن‌دوزی بلکه در درس‌خواندن من هم خیلی موثر بود. بیشتر از اینکه یک عمه باشد، یک مادر دلسوز بود. روزی که من سوزن‌دوزی را شروع کردم، او با سختگیری‌های بسیار با من برخورد کرد. بارها و بارها کارهایم را شکافت اما در کنارش به من قوت‌قلب هم می‌داد. من هم ناراحت نمی‌شدم. چندبار شکایت من را به پدرم کرد. تنها برای اینکه من کار را جدی بگیرم. مهتاب هیچ‌وقت ازدواج نکرد. او به نوعی مادرخوانده من بود.

یک‌روز، مهتاب سفارش سرویس سجاده گرفته بود و یکی را هم به من داد که بدوزم. مهتاب کارش به صورتی بود که از پشت پارچه به روش سنتی کار می‌کرد و تنها از رنگ‌های سنتی استفاده می‌کرد. من آن‌موقع برای اینکه کارم زود تمام شود، به جای اینکه دو تار بدوزم، سه تار دوختم. وقتی عمه‌ام کارم را دید، آن را گرفت و گفت که دیگر نمی‌خواهد بدوزی. نمی‌خواهم این جانماز را تحویل دهم. خلاصه کاری کرد که مجبور شدم همه را باز کنم و دوباره با توجه به آنچه یادم داده بود، بدوزم.

 با توجه به شرایط موجود در بلوچستان، چطور توانستید وارد دانشگاه شوید؟ 
من اولین دختر در روستایمان بودم که دانشگاه قبول شدم، البته دانشگاه آزاد. وسع مالی ما، نه خوب بود و نه بد. کل حساب بانکی من، آن زمان تنها ۶۰هزارتومان بود اما مهتاب از من حمایت کرد. وقتی برای ثبت‌نام با مهتاب به دانشگاه مراجعه کردیم، آنقدر کار اداری ما طول کشید که دیگر داشتم پشیمان می‌شدم.

 من به مهتاب گفتم که نمی‌خواهم بیایم اینجا درس بخوانم، عصبانی شد و سرم داد کشید و گفت چرا نمی‌خواهی، درس بخوانی؟ می‌خواهی راه من را ادامه بدهی؟ راه من را هرموقع که بخواهی می‌توانی ادامه دهی اما الان باید درس بخوانی. مهتاب آن موقع درگیر کارهای بیمه‌اش بود. کسی هم نبود که پیگیری کارهایش را کند. خیلی اذیت می‌شد. می‌گفت معلوم نیست در اداره صنایع‌دستی چی به چی است. به من گفت از زندگی من درس بگیر. عصبانی بود به‌طوری ‌که می‌خواست کفشش را در بیاورد و مرا بزند. تا حدودی هم برای شهریه دانشگاه به من کمک مالی کرد. من هرچه امروز به دست آوردم را به نوعی مدیون او هستم.

 بعد از دانشگاه پیش خانواده برگشتید و سوزن‌دوزی را دوباره به‌صورت جدی ادامه دادید؛ این بار اما به‌عنوان کسی که تحصیلکرده است و نگاه متفاوتی دارد، مشکلات این حرفه را چه دیدید؟ 
در دوران دانشجویی سوزن‌دوزی را ادامه دادم. سال 83 وقتی درسم تمام شد، سازمان صنایع دستی دیگر سفارش سوزن‌دوزی به مهتاب و زنان روستا نمی‌داد. قاسم‌آباد جولانگاه دلالان شده بود و من هم پس از فوت مادرم چندان انگیزه‌ای برای فعالیت مستقل نداشتم اما از سال 86 رفتارهایی که دلالان با زنان سوزن‌دوز روستا داشتند غیرقابل تحمل شده بود و مصمم شدم که به نحوی کار سوزن‌دوزی را ادامه بدهم که زنان و دختران روستا دیگر استثمار نشوند که البته تردیدهایی هم داشتم. 

خب نتیجه چه شد؟ 
مشکل اصلی در شروع کار تهیه پارچه بود که به نحوی حل شد و در قدم اول یک شرکت تعاونی سوزن‌دوزی ثبت کردم که زنان و دختران روستا هم عضو شدند. در پاییز همان سال، فرهنگستان هنر در همایشی از مهتاب قدردانی کرد، آن هم پس از چند سال بی‌توجهی مسوولان صنایع‌دستی و میراث فرهنگی استان. حضور و همراهی با مهتاب در این همایش و نحوه رفتار مدیران فرهنگستان هنر با مهتاب، تاثیر زیادی در رفع تردید‌های ذهنی من داشت. 

 بعد از اینکه صنایع دستی از وزارت صنعت و معدن خارج شد و به سازمان میراث فرهنگی پیوست، وضعیت برای سوزن‌دوزان بهتر شد؟ 
تا قبل از ادغام در میراث فرهنگی، سوزن‌دوزی‌های ماشینی پاکستانی را در نمایشگاه‌ها به‌عنوان کار دست‌دوز زن بلوچ عرضه می‌کردند اما پس از ادغام جلو این سوءاستفاده‌ها را گرفتند. ولی حمایت از دلالان و بی‌توجهی به استادان سوزن‌دوزی مثل مهتاب و شهناز ایرندگانی ادامه داشته و دارد. در این سال‌ها صنایع دستی و میراث فرهنگی کلا هیچ‌کاری برای سوزن‌دوزی انجام نداده است و حالا هم برای صدور کارت صنعتگری سوزن‌دوزان سنگ‌اندازی می‌کند و هم برای تسهیل روند بیمه‌شدن سوزن‌دوزان تلاشی نمی‌کند.

کسی که رابطه داشته باشد و کلاس هم نرفته باشد، برایش کارت صادر می‌کند و می‌تواند به‌راحتی از تسهیلاتی که حق یک سوزن‌دوز است، استفاده کنند. واقعا حق یک سوزن‌دوز است که از این مزایا استفاده کند و بیمه شود نه کسی که رابطه دارد. 

هنوز هم این روند وجود دارد؟ 
متاسفانه بله. 

 آیا این مساله باعث نشده که خیلی‌ها از سوزن‌دوزی ناامید شوند و از این حرفه کنار بکشند؟ 
می‌دانید این بی‌عدالتی و تبعیض باعث شده سوزن‌دوزی به روشی که قدیم انجام می‌شده، دیگر انجام نشود. دیگر هرکسی وارد حرفه سوزن‌دوزی شده و نمی‌دانند نخ و پارچه را چطور به دستشان بگیرند. نمی‌دانند شیوه‌های سنتی و اصیل سوزن‌دوزی چگونه است. هرکی از راه رسیده، روی سوزن‌دوزی سرمایه‌گذاری کرده است. سوزن‌دوزی دارد از بین می‌رود، مانند جایی که کدخدایی نداشته باشد. حوزه سوزن‌دوزی دست دلالان افتاده است و همین سوزن‌دوزهای اصیل را ناامید می‌کند. 

مهر اصالت یونسکو هم کمکی به سوزن‌دوزها نکرد؟ 
مهر اصالت یونسکو تنها به آنهایی که دلال هستند، کمک می‌کند که اعتباری به دست بیاورند. نقوش اصیل بلوچی توسط دلالان و افغان‌ها در حال نابودی است و سازمان میراث با مهر اصالت آب در هاون می‌کوبد. 

 در مورد خرید نخ و پارچه چطور، باز هم مشکلی بر سر راه سوزن‌دوزهاست؟ 
سوزن‌دوزها قبلا پارچه را از اداره صنایع دستی زاهدان تهیه می‌کردند. حالا پارچه‌ها در انبارهای متعلق به سازمان میراث است. نامه نوشتم و از آنها درخواست پارچه کردم اما گفتند که فقط به کلاس‌های آموزشی می‌دهند. بنابراین ما با تهیه پارچه مناسب برای سوزن‌دوزی با مشکل مواجه هستیم. 
 
در حال حاضر کارهایی که از پاکستان و افغانستان وارد بازار می‌شوند، تبدیل به رقیب سختی برای سوزن‌دوزی داخلی شده‌اند. این کارها چقدر به بازار داخلی آسیب وارد کرده است؟ 
کار‌های ماشینی رقیب کارهای اصیل نیستند. آنچه عرصه را برای سوزن‌دوزی اصیل بلوچی تنگ کرده کار‌های دست‌دوز زنان افغان است که کیفیت خوبی ندارند اما ظاهر فریبنده‌ای دارند. این کارها لطمه به بازار داخلی است. از طرفی سازمان میراث باید از بازار داخلی حمایت کند تا کمی شرایط برای ما متعادل شود؛ اتفاقی که متاسفانه نمی‌افتد. در این شش‌سال آنقدری که از ادارات تامین‌اجتماعی، فنی حرفه‌ای و صندوق مهر امام‌رضا(ع) همراهی و همکاری دیده‌ام از میراث فرهنگی ندیده‌ام. 
 
شما کتابخانه‌ای هم درقاسم‌آباد راه‌اندازی کردید. چطور شد که به فکر راه‌اندازی کتابخانه افتادید. 
مهتاب پیش از مرگ زمینی داشت که آن را برای کارهای خیریه اهدا کرده بود. یک‌بار در تهران با یکی از آشنایان در مورد این زمین صحبت می‌کردم که او پیشنهاد داد تا کتابخانه‌ای احداث کنیم، چون کتابخانه مهم‌ترین چیزی است که یک روستای محروم نیاز دارد. برای همین هم تصمیم گرفتم این کار را پیگیری کنم. این کتابخانه در سالروز درگذشت مهتاب افتتاح شد و حالا نزدیک دوهزار جلد کتاب دارد و اهالی روستا می‌توانند از آن استفاده کنند. در کنار این کتابخانه کلاس‌های سوزن‌دوزی هم در حال ساخت است که انجمن‌های حامی و دانش آموختگان دبیرستان جامع شمیران هزینه‌هایش را متقبل شده‌اند.

 تعداد سفارش‌هایی که می‌گیرید خوب است؟ 
راضیم. در ماه تقریبا صد سفارش می‌گیریم.

 پس تولیدی که دوست داشتی تقریبا راه افتاده است؟ 
دوست دارم که تولیدی ما از این بیشتر بشود.

زمان‌هایی است که دیگر از کار کردن خسته شوید؟ 
بله زمان‌هایی که سفارش می‌گیرم و نمی‌توانم به‌موقع برسانم یا زمان‌هایی که یاد کارهایی که مسوولان میراث فرهنگی انجام می‌دهند، می‌افتم. درمورد بیمه، ما سوزن‌دوزها را اذیت می‌کنند و خیلی مسایل دیگر... .

 در این زمان‌ها چه کاری انجام می‌دهید تا آرام شوید؟ 
سعی می‌کنم وقتی عصبانی می‌شوم، بیشتر سکوت کنم. بعد می‌روم در حیاط خانه مهتاب راه می‌روم، اگر هم خیلی عصبانی باشم می‌روم سر خاک مهتاب و پدر و مادرم و درددل می‌کنم تا آرام ‌شوم. می‌دانید که مهتاب عمرش را پای سوزن‌دوزی بلوچ گذاشت اما تنها سه‌سال‌ونیم به فوتش مانده بود که بیمه شد.

 اگر دوباره متولد شوید، باز هم سوزن‌دوزی را انتخاب می‌کنید؟ 
بله، از یک لحاظ کار سختی است اما هر کاری سختی دارد، سوزن‌دوزی به من آرامش می‌دهد. من عاشق سوزن‌دوزی بلوچ هستم. سعی می‌کنم طرح‌های سنتی را دوباره احیا کنم.

 بزرگ‌ترین آرزویی که دارید؟ 
این است که هیچ وقت یک زن بلوچ که عمر و چشمش را پای سوزن‌دوزی می‌گذارد، فراموش نشود و نسل‌های بعد هم بتوانند راه ما را ادامه دهند. می‌خواهم تا جایی که در توانم باشد در این روستا که کمترین توجهی به آن نمی‌شود، اقداماتی انجام دهم تا امکاناتی همچون شهرهای بزرگ داشته باشد. (لبخند می‌زند) دلم می‌خواهد تبدیل به پایتخت سوزن‌دوزی شود... 
ارسال نظرات