صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۷۵۵۶
اظهارات محمد 24 ساله، متهم به قتل دوست خود؛
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۵ - ۱۶ دی ۱۳۹۱
«اول خواستم به پايش شليك كنم ولي ترسيدم گير بيفتم و برايم شر بشود. اسلحه را بالا‌تر آوردم و حالا ديگر دستم كاملا قائم با بدنم شده بود. انگشتم روي ماشه مي‌لرزيد ولي سعي كردم مسلط باشم و قبل از اينكه به سمتم برگردد كار را يكسره كنم. يك دفعه نمي‌دانم چه شد صداي مهيبي به گوشم رسيد و ديدم تمام بدنش در خون غرق است.»

اين نخستين گفته‌هاي محمد متهم 24 ساله‌يي است كه در چهارمين روز از آغاز زمستان دوست خود را به ضرب گلوله به قتل رساند و دو روز بعد دستگير شد.

گفت‌وگويي كه با اين جوان 24 ساله 12 روز پس از ارتكاب جنايت منتشر شده براي بازكاوي زواياي اين جنايت است.

انگيزه اصلي محمد كه ديپلمه است براي اين قتل به گفته خودش تحقير نشدن جلوي دوستان‌شان و حفظ كردن آبروي خودش بود.

البته اين حرف‌هايي است كه محمد بعد از گذشت يك هفته از دستگيري‌اش در حالي كه به عنوان متهم به قتل، پشت يكي از ميزهاي محاكمه اداره دهم آگاهي نشسته بود گفت. 

از روز حادثه بگو. چطور دانيال را كشتي؟
اصلا نمي‌دانم چه جوري شد. فقط يادم هست كه يك دفعه ديدم دانيال غرق در خون است و انگشتم بر روي ماشه اسلحه مانده است. تازه فهميدم شليك كرده‌ام.

‌ قبلش داشتيد چيكار مي‌كرديد كه به فكر كشتنش افتادي؟
من همان موقع تصميم به كشتنش نگرفتم. از حدود يك ماه پيش تصميم گرفته بودم. آخر او هميشه بين دوستان‌مان مرا تحقير مي‌كرد و با بي‌ام‌و 320 خود، با خانه بزرگي كه در فرشته داشت و با همه دار و ندارش به من فخر مي‌فروخت و جلوي همه نيز به من در اين مورد بي‌احترامي مي‌كرد.

‌ بهتر نبود يك راه بهتر پيدا مي‌كردي كه ديگر نتواند به تو فخر بفروشد؟ مثلا رابطه‌ات را با او قطع مي‌كردي.
اتفاقا اين كار را مي‌خواستم بكنم ولي نمي‌شد. يعني از حدود يك ماه و نيم پيش كه با او دعوايم شد تا روزي كه كشتمش همه‌اش جواب تلفن‌هاي او را نمي‌دادم و مي‌پيچاندمش ولي او باز هم زنگ مي‌زد و ديگر اعصابم را خرد كرده بود. حتي همه دوستانم هم مي‌دانند كه دانيال چقدر به من زنگ مي‌زد و جوابش را نمي‌دادم ولي او باز هم زنگ مي‌زد.

‌ زنگ مي‌زد چه مي‌گفت؟
مي‌گفت بيا دور هم باشيم. دوستانش هم بودند.

‌ ‌ تاحالا شده بود صراحتا به او بگويي ديگر نمي‌خواهي با او دوست باشي و ازش بخواهي ديگر تماس نگيرد؟
خب نمي‌شد. بالاخره رفيق بوديم و دوستاي ديگه‌مون هم يك وقت‌هايي باعث مي‌شدند در جمع‌ها و دور همي‌ها، همديگر را ببينيم.

‌ اسلحه را از كجا آوردي؟
از خيابان[... ] خريدم.

‌ چند تومان؟
550 هزار تومان.

‌ يعني حدود 25 روز قبل از روز حادثه اسلحه را خريده بودي؟
آره.

‌ كجا آن را نگه مي‌داشتي، مي‌گفتند كه چند بار نزد دوستانت سلاح را نشان داده‌يي؟
در خانه درون كمدم بود.

‌ ‌ تو گفتي يك دفعه شد و يك دفعه اين تصميم رو گرفتي. در اين 25 روز كه اسلحه داشتي كه نمي‌شود گفت يك دفعه شد. در 25 روز اين اسلحه را داشتي و دنبال فرصتي بودي كه دانيال را بكشي؟
خب آره. ولي چند بار هم در اين مدت تصميم گرفتم اصلا بندازمش دور. آخر اين ضامنش هم خراب شده بود و وقتي اسلحه را تكان مي‌دادي صداي «تق» مي‌داد. دو سه بار خواستم بندازمش دور و فكر كشتن او را از سر بيرون كنم و باز پشيمان شدم و به ياد توهين‌هايش افتادم.

‌ ‌ آن روز به چه بهانه‌يي به خانه‌اش رفتي؟
آن روز قرار بود با هم برويم او پليور بخرد. رفتم دم خانه‌اش. با هم رفتيم مغازه پدرش ولي به من گفت تو دم در بايست و داخل نيا كه پدرم تو را نبيند.

‌ ‌ مگر پدر دانيال چه كاره بود؟
تاجر فرش بود. مغازه بزرگ فرش‌فروشي داشت.

‌ ‌ بعد كه رسيديد خانه، كامل تعريف كن چه شد؟ از جلوي در. چه كساني بودند؟ كسي ديد تو با او وارد خانه شدي؟
وقتي رسيديم خانه، خلوت بود كوچه. آره. فكر كنم. يعني بودند آره. سرايدار و دو تا بچه‌هايشان در پاركينگ داشتند بازي مي‌كردند.

‌ خب؟ بعد چي شد؟
رفتيم بالا و من در سالن نشسته بودم و صداي موزيك فضا را پر كرده بود. او هم در اتاقش بود و و با آهنگ مي‌خواند. از جا بلند شدم و اسلحه را از زير كمربندم در آوردم. نزديك اتاقش شدم. در نيمه باز بود. آرام بازش كردم. اسلحه در اين مدت در دستم بود و به سمت او نشانه رفته بودم. طوري كه اگر هر لحظه بر مي‌گشت، دست و اسلحه را كه در امتداد صورتم بالا برده بودم مي‌ديد. ولي برنگشت. هنوز داشت شعر مي‌خواند. اول خواستم به پايش شليك كنم ولي ترسيدم گير بيفتم و برايم شر بشود. اسلحه را بالا‌تر آوردم و حالا ديگر دستم كاملا قائم با بدنم شده بود. انگشتم بر روي ماشه مي‌لرزيد ولي سعي كردم مسلط باشم و قبل از اينكه به سمتم برگردد كار را يكسره كنم. يك دفعه نمي‌دانم چه شد صداي مهيبي به گوشم رسيدم و ديدم تمام بدنش در خون غرق است. نمي‌دانم اصلا به كجا شليك كرده بودم ولي نقش زمين شده بود.

‌ ‌ ديگر شليك نكردي؟
نه. فقط همان يك گلوله را شليك كردم.

‌ ‌ آن موقع چه حسي داشتي؟
فقط ترسيده بودم و مي‌خواستم زودتر از آنجا خارج شوم بروم خودم را به پليس معرفي كنم.

‌ تو، خودروي دانيال را هم پس از قتل با خود برده بودي. هم خودرو و هم لوازم قيمتي آيا اينها هم با هدف گمراه كردن پليس بود؟
آره. الان كه فكر مي‌كنم مي‌دانم كارم درست نبود ولي همان موقع و در آن شرايط فكر مي‌كردم بهترين كار آن است كه پرونده قتل را با سرقت قاطي كنم و در اين داستان‌ها خودم فرار كنم. من دزد نيستم. آن روز هم در دادگاه به قاضي گفتم. اگر دزد بودم و واقعا مي‌خواستم به پول و پله‌يي برسم بايد يك فرش ابريشمي كه بر ديوارش كوبيده بود و قيمت ميلياردي داشت را برمي‌داشتم. بارها خود دانيال درباره ارزش آن قالي ابريشم برايم گفته بود. ولي من قصد دزدي نداشتم.

‌ دانيال را با همان وضع رها كردي و از خانه خارج شدي؟ قصد پاك كردن آثار جرم را نداشتي؟
نه ديگر. نه وقت داشتم نه توان. هول هم شده بود. فقط رفتم بيرون.

چطور دستگير شدي؟ كجا بودي ؟
خانه دوستم بودم و مطمئنم همان دوستم هم مرا به پليس لو داد. در خانه دوستم بوديم و [...] كه يك دفعه مامور‌ها ريختند و مرا بردند.

‌ ‌ چرا مطمئني او گفته؟
چون من همان روز يعني پس فرداي روز قتل به او جريان را گفتم و دو ساعت بعد ماموران مرا گرفتند.

‌ ‌پشيمان شدي كه به دوستت اعتماد كرده بودي ؟
نه اصلا. چون من خودم تصميم داشتم در همان چند روز بروم و به پليس بگويم.

‌ ‌دوست صميمي‌ات كه بود؟
همين كه مرا لو داد به پليس.

‌ در آن 25 روز كه اسلحه داشتي همين دوستت مي‌دانست؟
آره.

باهات مخالفتي نكرد؟
چرا هي مي‌گفت اشتباه نكن و از اين حرف‌ها. گوش ندادم ديگه. اشتباه كردم.

‌ تو اصلا از كجا با دانيال دوست شدي؟ تو اين سر شهر بودي و او آن سر شهر.
نه ما زياد هم پايين شهر نبوديم كه اين سر شهر محسوب شود.

‌ ‌ خيلي خوب پايين شهر نبوديد. ولي تا فرشته هم خيلي فاصله داشتيد. چطور با هم دوست شديد؟ از كي؟
از طريق يكي از دوستان‌مان و در يك ‌ميهماني. حدودا خرداد ماه بود.


شناسنامه متهم

‌نام: محمد

‌سن: 25 سال

‌تحصيلات: ديپلم

‌رنگ مو: مشكي

‌وضعيت تاهل: مجرد

‌شغل: شاغل در كارخانه لوله‌سازي

‌ميزان درآمد: 5/1 ميليون تومان

‌محل سكونت: محدوده‌يي پايين‌تر از ميدان وليعصر

‌وضعيت زندگي: با پدر و مادرش زندگي مي‌كند. خانواده محمد دو فرزند دارند و او برادر كوچك‌تر است.

‌اتهام: قتل- سرقت

‌چگونگي ارتكاب سرقت: يك فرش و دو شمعدان و لپ تاپ او را از خانه‌اش برداشتم آن هم نه به قصد دزدي. فقط با اين هدف كه پليس را گمراه كنم و حتي آن دو شمعدان را كه 200 ميليون قيمت داشت دور انداختم و فرشي كه برداشته بودم هم به قيمتي بسيار پايين‌تر فروختم.

منبع: روزنامه اعتماد
ارسال نظرات