اورل هریمن نماینده امریکا، استوکس مهردار سلطنتی انگلستان و محمد مصدق
یک عکس یک روایت: نمیدانید آنها چقدر مکارند...

در تابستان داغ ۱۳۳۰، در میانهی نبردی بیسابقه بر سر استقلال نفت ایران، سه مرد در اقامتگاه تابستانی شمیران گرد هم آمدند؛ محمد مصدق، نخستوزیر مصمم ایران، در برابر فرستادگان ایالات متحده و بریتانیا ایستاد. مأموران سیاسی غرب آمده بودند تا مصدق را از ملیسازی صنعت نفت بازدارند، اما پاسخ او، ساده، قاطع و بیپرده بود: «نمیدانید آنها چقدر مکارند... هر چه را لمس کنند، آلودهاش میکنند.»
فرارو- آن روز گرم تابستانی در شمیران، سه مرد با لباسهای نازک و آفتابی، بر صندلیهای سفید پارک اقامتگاه تابستانی لم داده بودند. صدای برخورد فنجانهای چای، در میان سکوت سنگین مذاکره، طنین خاصی داشت. لبخندشان، پشت عینکهای دودی، نه کاملاً دوستانه بود و نه کاملاً مرموز. یکی از آن سه، ویلیام اورل هریمن بود؛ فرستاده ویژه رئیسجمهور آمریکا، با شانههایی پهن و نگاهی حسابگر. در کنارش، ریچارد ریپیر استوکس، لرد آینده و سرگرد ارتش بریتانیا، که بیشتر به مدیران اجرایی میماند تا نظامیان و نفر سوم، مردی با اندامی نحیف، گامهایی لرزان و سنی بین ۶۰ تا ۹۰ سال: محمد مصدق، نخستوزیر ایران.
به گزارش فرارو، این تصویر از شمارهای از مجله اشپیگل در سال ۱۹۵۱ است؛ جایی که مصدق در اوج قدرت نشسته بود و هریمن و استوکس، نمایندگان دو قدرت استعماری، آمده بودند تا او را به عقبنشینی قانع کنند.
هیات آمریکایی-انگلیسی پس از دیدار با مقامهای ایرانی به مناطق نفتخیز خوزستان رفت و از پالایشگاه آبادان و شهرهای جنوبی بازدید کرد. در بازگشت، هریمن به واشنگتن پیام داد: «مصدق شخصیتی انعطافپذیر دارد، اما در قطع نفوذ شرکت نفت ایران و انگلیس مصمم است.»
اما مذاکرات، به بنبست خورد. نمایندگان آمریکا و انگلیس بارها و بارها تکرار کردند که ایران برای اداره پالایشگاه آبادان توان فنی ندارد؛ نه نیروی متخصص کافی، نه تجهیزات، نه نفتکش. لودریج لوی، یکی از مذاکرهکنندگان، با اصرار گفت: «تقریباً هیچ ایرانی آموزشدیدهای برای اداره پالایشگاه وجود ندارد.»
پاسخ مصدق اما کوتاه و قاطع بود: «بدا به حال ما» و در برابر فشار هریمن برای مصالحه، فقط سر تکان داد: «نمیدانید آنها چقدر مکارند... هر چه را لمس کنند، آلودهاش میکنند.»
هریمن که بهظاهر نقش میانجی را داشت، در عمل آمده بود تا ایران را وادار به عقبنشینی کند و مصدق در پایان مذاکرات، صراحتاً گفت: «تصرف اموال یک شرکت خارجی، بدون غرامت فوری و کافی، مصادره است، نه ملیسازی.»
وقتی دیدار با مصدق نتیجه نداد، هریمن به سراغ شاه رفت. اما محمدرضا پهلوی با احتیاط گفت: «در برابر افکار عمومی، حتی یک کلمه علیه ملی شدن نفت نمیتوانم بگویم.»
ناامیدی دیپلمات آمریکایی او را به سمت چهرهای دیگر از سیاست ایران سوق داد: آیتالله کاشانی. هریمن با این امید که از طریق او بر مصدق اثر بگذارد، به خانهاش رفت. اما پاسخ کاشانی تند و بیرحمانه بود: «هیچ ایرانی شریفی سگهای انگلیسی را به حضور نمیپذیرد. اگر مصدق تسلیم شود، خونش مثل رزمآرا ریخته خواهد شد.»