bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۸۳۳۳۹۳

سرانجامی شوم با بازی جرات و حقیقت

سرانجامی شوم با بازی جرات و حقیقت

دختر جوانی که توسط پلیس دستگیر شده بود، گفت که همه چیز از یک بازی جرأت و حقیقت در دورهمی دوستانه در باغ‌ویلا شروع شد.

تاریخ انتشار: ۱۲:۳۷ - ۲۸ بهمن ۱۴۰۳

دختر ۱۹ ساله‌ای که توسط پلیس دستگیر شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از شرکت‌های دولتی حمل و نقل ریلی بود و مادرم نیز در خانه با خیاطی و گلدوزی و حتی شیرینی‌پزی به اقتصاد خانواده کمک می‌کرد. 

به گزارش خراسان، من هیچ‌وقت علاقه‌ای به آموختن هنرهای مادرم نداشتم، به همین خاطر تصمیم گرفتم به فعالیت در رشته ورزشی هندبال بپردازم و به عنوان مربی مشغول کار شوم. این‌گونه بود که در یک باشگاه ورزشی ثبت‌نام کردم و سخت برای رسیدن به آرزویم به تمرینات ادامه دادم. 

در باشگاه با دختری بذله‌گو و شوخ‌طبع آشنا شدم که مورد احترام و علاقه بسیاری از همکلاسی‌هایم بود. ارتباط صمیمی و رفاقت بین من و بهناز هر روز بیشتر می‌شد به طوری که بدون او اصلا نمی‌توانستم در باشگاه تمرین کنم. 

بهناز هم مانند من در سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کرد و احساس تنهایی را در وجود من کاملا از بین برده بود. حالا دیگر همه اوقاتم را در کنار او می‌گذراندم و خوشی‌ها و تلخی‌های روزگارم را با بهناز تقسیم می‌کردم.

چند ماه از این رفاقت صمیمانه گذشته بود که روزی بهناز مرا با دوستان دیگرش آشنا کرد. آن روز یک قرار دوستانه با ۵ دختر دیگر در یک کافه سنتی گذاشته بودیم که دوستان بهناز هم در قلب من جای گرفتند چراکه آن‌ها هم در شوخ‌طبعی دست کمی از بهناز نداشتند و حوصله‌ام در کنار آن‌ها سر نمی‌رفت. 

وقتی از کافه بیرون آمدیم، دیگر از دوستی دو نفره خارج شده بودیم و حالا یک گروه دختر پرهیجان و شوخ بودیم که شهر را زیر پایمان می‌گذاشتیم. به همه مکان‌های تفریحی سر می‌زدیم و روزهای زیبایی را سپری می‌کردیم تا اینکه قرار شد باغ‌ویلایی را به مدت یک شبانه‌روز در منطقه تفریحی شاندیز اجاره کنیم و کنار یکدیگر خوش بگذرانیم. اگرچه خانواده‌ام کاملا مخالف این برنامه بودند، با اصرارهای من و بهناز بالاخره پذیرفتند و این‌گونه ما دریک دورهمی دوستانه به بازی جرأت و حقیقت پرداختیم. 

یکی از بچه‌ها که جرأت را انتخاب کرده بود، باید در تاریکی شب درون آب سرد استخر می‌پرید و ما هم فقط می‌خندیدیم. دیگری هم باید پیامی را که ما برایش می‌نوشتیم، به همه مخاطبان تلفن همراهش ارسال می‌کرد. در این میان وقتی نوبت به من رسید، باید لبه دیوار پشت‌بام می‌نشستم و پاهایم را رو به زمین دراز می‌کردم، ولی من از ارتفاع به شدت می‌ترسیدم و به همین دلیل اصرار کردم مجازات مرا عوض کنند. 

در این میان یکی از دختران مقداری ماده مخدر «گل» از کیفش بیرون آورد و گفت بیا کمی گل بکش ببینیم چه حالی می‌شوی. من هم که خیلی کنجکاو بودم پذیرفتم. روز بعد بعد از تجربه آن سرخوشی زودگذر به فرخنده زنگ زدم و با او در منزل مجردیش گل مصرف کردم. فرخنده در سال آخر مقطع کاردانی دانشگاه تحصیل می‌کرد و بدین ترتیب معاشرت من با او برای مصرف گل ادامه یافت. 

چند ماه بعد، هنگامی که من دیگر به یک معتاد حرفه‌ای تبدیل شده بودم، تحصیلات فرخنده به پایان رسید و او به شهرستان خودشان بازگشت. حالا دیگر برای تهیه مواد و مکان مصرف دچار مشکل شده بودم. در جستجوی مواد افیونی وارد پارک شدم و یک فروشنده گل را پیدا کردم. اما او از من خواست در برابر تامین مواد مصرفیم برایش گل بفروشم. این بود که به فروش مواد افیونی روی آوردم. الان هم که یک ماه از آن روز می‌گذرد، توسط نیروهای گشت کلانتری رسالت در پارک دستگیر شده‌ام. 

با معرفی این دختر جوان به مراجع قضایی، اقدامات قانونی با دستور سرهنگ مجتبی حسین‌زاده (ئیس کلانتری رسالت مشهد برای رهایی او از دام مواد افیونی آغاز شد.

برچسب ها: مواد مخدر اعتیاد
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین