مقاله هانری کربن، که توسط انشاالله رحمتی ترجمه و در شماره سیزدهم مجله سیاستنامه منتشر شده، به موسیقیای میپردازد، که عارفان با آن مانوس بوده اند و موسیقی در نزد آنان «در حقیقت طنینهایی است که هرگز به ادراک انسان [پراکنده دل]، انسان پراکنده در امور بیرونی، که به موجب جاهطلبیهای این جهان از خویشتن خویش بریده است، در نمیآید.
به گزارش مبلغ، کربن در ادامه گفت: آنچه گوش دل میشنود صدا و صوتی از ورای گور است که فقط عده اندکشمار خاصان آن را در این جهان شنیدهاند، تا بدان حد که مرز تیره میان عوالم برای ایشان شفاف شده است.»
خلاصهای از این مطلب در زیر از نظرتان میگذرد:
وظیفه عارف سخن گفتن از ناگفتنی است و این حکایتی است که آنچه را «تاریخ» مینامیم، متزلزل میسازد. بهتر است آن را فراتاریخ بنامیم، زیرا واقعهای که از آن سخن میگوید، در مبدا المبادی پیش از هر واقعه ثبت شده یا ثبتشدنی در رویداد شمارهای ما، جای گرفته است. حماسهنامه عارف، حماسهنامه غریبی است که به جهان بیگانهای رسیده، و در مسیر بازگشت به خانه خویش، به جهان خویش، قرار دارد. در چنین حماسه نامهای میکوشد تا از رویاهای نوعی پیشاتاریخ، پیشاتاریخ جان سخن بگوید. به همین دلیل، در حماسهنامهای، چون مثنوی سخن گفتن از توالی حکایتها، چندان معنایی ندارد، زیرا همه حکایتها رمزی و تمثیلی است. هیچگونه دیالکتیک بحثی را بدان راه نیست. آن آگاهی فراگیر به گذشته و آینده که این اثر در ورای همه محدودیتهای گاهشناسی ما را بدان دعوت میکند، فقط به شیوه موسیقایی به تحقق نهایی خویش میرسد. این «کتاب قدسی» مثنوی که اغلب «قرآن پارسی» خوانده شده است، مریدانش را وا میدارد که به منظور بیان، نغمه کنند.
به نظرم این معنا درباره ساختار آن ارائههای موسیقایی که غالبا به شیوه فیالبداهه در میان دوستان در ایران روی میدهد، صدق میکند. نوازندگان با پیشدرآمد بلندی که طنین آن به آهستگی تشدید میشود، آغاز میکنند. سپس صدای بشری نمایان میشود. چنانکه گویی در لحظه غلیانسازی در طنینهای آهسته آغاز میشود و در نهایت در نقطه اوج تاثیر به بالاترین حد خود میرسد و سپس به تدریج به سوی سکوت فرود میآید و سپس با همراه شدن ساز با این سکوت به پایان میرسد. در نهایت همانند آریژهای یک نور دوردست، آن نور که در آن عارف سپیدهدمان نوین را به انتظار مینشیند، محو میشود.
آن چیزی که سماع نامیده شده است، البته مشتمل بر چیزی بسیار بیشتر از موسیقی مولانا و طریقه او است. این یادآور کل تاریخ تصوف ایرانی است که در آن برخی اساتید سختگیر، حتی خشکه مقدس، به این سماعها به دیده تردید مینگرند، حال آنکه برخی دیگر، در مقابل، با تمام شدت وحدت دلبستگی به مناسک خود به آنها عمل میکنند و تاثیر کوبندهای/ ماندگاری بر روی همه ناظران بر جا میگذارند. مایلم در میان گروه اخیر از روزبهان بقلی شیرازی یاد کنم؛ روزبهان، همشهری حافظ شیرازی است که حدود دویست سال پیش از حافظ میزیسته و قرابتهای بسیاری میان این دو وجود دارد.
اما روزبهان در پایان عمرش از گوش دادن به موسیقی خودداری میکرد. او دیگر به واسطه صداهای شنیدنی نیاز نداشت، زیرا ناشنیدنی را در قالب موسیقی درونی ناب، استماع میکرد. بدینسان کل زندگی او، همان ساختار عرضه موسیقی را که هماینک متذکر شدم، تجسم میبخشد. شیخ روزبهان در پاسخ به دوستی که از سبب امتناع وی از موسیقی پرسیده بود، میگوید: «اکنون من از خدای – عزوجل – سماع میکنم، پس از آنچه از غیر او سماع کردم، پرهیز مینمایم.»
در این اوج یک تجربه مادامالعمر، که در آن گوش دل، گوش شخصی باطنی، به اصوات عالم خارج بیاعتنا میشود – اینها در حقیقت طنینهایی است که هرگز به ادراک انسان [پراکنده دل]، انسان پراکنده در امور بیرونی، که به موجب جاهطلبیهای این جهان از خویشتن خویش بریده است، در نمیآید. آنچه گوش دل میشنود صدا و صوتی از ورای گور است که فقط عده اندکشمار خاصان آن را در این جهان شنیدهاند، تا بدان حد که مرز تیره میان عوالم برای ایشان شفاف شده است.
امیدوارم که این تقدیس موسیقی از سوی عرفان ایرانی، بتواند درک ما از نوعی زیبایی را که در جهان امروز، از سوی جنون/ خشم و خروش تمامعیار انکار و ویرانی زیرحمله قرار گرفته است، احیا کند. امیدوارم بتوانیم اهمیت و حضور همیشگی نوعی هنر را که قلمرو مد نیست، درک کنیم. کار کسی مانند مولانا یا روزبهان و همچنین بسیاری دیگر از نمایندگان تاریخ معنوی ایرانزمین در هر صورت نشانی اساسی از نوعی شخصیت است که فقط یک بار در میان انسانها حادث میشود. کسانی که آنها را حقیقتا به این معنا درک کردهاند، هرگز نمیتوانند کمترین تصوری از توصیف آنها به منزله انسانهایی «در گذشته» در ذهن خویش داشته باشند.