سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود.
به گزارش انتخاب، هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سالهای ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبانهای شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوقالعادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستادهشد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمهای از کتابی دستنویس ایرانی بود را به چاپرساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوهای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.
هشتم فوریه، در مورچه خورت توقف کردیم؛ محلی که شهرتش در ایران به خاطر پیروزی بزرگ و سرنوشتسازی است که در اینجا نصیب نادرشاه شد و افغانها را طوری شکست داد که سرانجام از ایران بیرون رانده شدند. بعضی مطالبی که شریدان درباره این روز نوشته ارزش نقل کردن دارد. ما اکنون سیصد قاطر یدکی همراه خود داریم برای مواقعی که یکی از قاطرهای حامل اسبابهایمان از پا بیفتد، چون منزلهایی طولانی را بی وقفه طی میکنیم و در واقع روزانه مسافتی خیلی بیشتر از آنی که از چنین کاروان پرتعدادی با این همه اسباب و اثاثیه انتظار میرود پشت سر میگذاریم. امشب سِر هارفورد حالش بد بود و نتوانست سر شام حاضر شود.
نهم فوریه پس از طلوع، آفتاب راهپیمایی به خرود را آغاز کردیم، اقامتگاهمان در خرود خیلی بد و ناراحت بود هنگامی که به مقصد رسیدیم دریافتم که ناخوشیام شدت یافته در واقع سراسر روز به سختی میتوانستم خودم را بر پشت اسب نگه دارم راهپیمایی امروزمان خیلی طولانی و دشوار بود و طبق محاسبه آقای شریدان سی وهشت مایل را در یک منزل پشت سر گذاشتیم. دهم فوریه با اسهال شدیدی از خواب بیدار شدم که با تبی قابل ملاحظه و درد سخت استخوانهایم همراه بود. جراح حاذق و دوست گرانقدرم دکتر کمپبل از وضعیت من ابراز نگرانی کرد و دوباره به رغم میل خودم مجبور شدم با تخت روان سفر کنم.
در جریان سفر امروز از کنار شهر کاشان عبور کردیم که قرار بود یک هیئت استقبال از آنجا هیئت نمایندگی را سر راهش ملاقات کند، ولی برای من غیر ممکن بود سوار اسبم شوم بنابراین مثل دفعه قبل آقای موریه و جعفر علی خان را فرستادم تا از طرف من عذرخواهی کنند مابین خرود و دشت، کاشان گذرگاه بسیار طولانی و باریکی میان کوهها است که جاده به خط نسبتاً مستقیمی از میان آن عبور میکند و کمی قبل از محل باز شدن گذرگاه در پهنه دشت بند یا سدی است که آب نسبتاً عمیقی در محوطهای وسیع پشت آن جمع شده است. اگر سپاهی بخواهد از طرف شمال به اصفهان یا ایالات جنوبی، ایران حمله کند و از دشت کاشان وارد این گذرگاه، شود میتوانند این بند را بشکنند تا همه افراد و چهارپایان و تجهیزات آن سپاه را آب ببرد. محل توقف ما ناصرآباد نامیده میشد.
راهپیمایی امروز حدود سی مایل بود و اکنون من آنقدر خسته و بی رمق و ناخوش بودم که دکتر کمپبل با حرکت کردنم در روز بعد ـ حتی با تخت روان - قویا مخالفت کرد من فراموش کردم بگویم که به احتمال قوی در همین گذرگاه بود که بسوس به رنجهای داریوش [سوم]خاتمه داد و او را کشت و اسکندر در لحظههای آخر حیاتش به او رسید.
یازدهم فوریه یک ساعت قبل از سپیده دم به راه افتادیم؛ من مجبور بودم در تخت روان حرکت کنم محل توقف شبانهمان شهر قم بود که همه میدانند برای ایرانیان شهر مقدسی به شمار میرود، زیرا حضرت معصومه دختر امام موسی کاظم امام هفتم شیعیان در آنجا مدفون است، برای همین این شهر پر از ملاها زوار و متدینین است و چند نفر از آقایان هیئت نمایندگی که قصد ورود به داخل شهر را داشتند مورد آزار و اهانت قرار گرفته بودند. خود من چنان از سفر امروز خسته و بیحال بودم که نمیتوانستم راه بروم.
وقتی از طرف کاشان به قم نزدیک میشوید، کانالهای آبیاری که پرآب و عالی به نظر میرسد با مقداری فاصله از شهر دیده میشود. این کانالها - بسیاریشان - پهن و عمیق بوده و جادههای مابین آنها در بعضی نقاط بسیار باریک است و سنگفرش نشده که وقتی باران میبارد بسیار لغزنده و عبور از آنها دشوار میشود. وقتی تخت روان به ابتدای این کانالها رسید هوا تاریک شده بود، باران سختی میبارید و باد چنان شدیدی میوزید که قاطرها به سختی مانع از واژگون شدن تخت روان میشدند. وقتی حدوداً دو مایل از قم فاصله داشتیم، قاطر پیشاهنگ لغزید و تخت روان و قاطر جلویی دیگر را با خود به داخل کانال کشاند اتاقک تخت روان فوراً پر از آب شد و من با دشواری بسیار توانستم صندوقچه حاوی نامه پادشاه بریتانیا را از خرابی حفظ کنم و نگذارم روی آب شناور و از تخت روان خارج شود که در آن صورت با توجه به تاریکی هوا، احتمال زیادی داشت که آن را گم کنیم یا اگر هم پیدایش میکردیم دیگر نمیشد از آنها استفاده کرد و آنها را تقدیم شاه ایران کرد.
وضعیت فقط خود من هم در اتاقک تخت روان همین طور بود و فداکاری قاطرچیهای مسئول تخت بود که مرا از غرق شدن یا فرورفتن در، گلولای نجات داد. قبلاً گفتهام که هوا تاریک شده بود بنابراین هیچکس دیگر از گروهمان ما را نمیدید و فقط سعی و از خود گذشتگی این قاطرچیهای وفادار بود که مرا از خطری بزرگ حفظ کرد. آن قاطر بیچارهای که پایش لغزیده بود، چنان از حال رفته و نیمه جان شده بود که وقتی او را از آب بیرون کشیدند، به هیچوجه قادر به حمل تخت روان نبود بنابراین من در حالی که خودم هم خیس آب و نیمه جان بودم مجبور شدم باقیمانده راه تا قم را سوار بر قاطری متعلق به جعفر علی خان شوم.