bato-adv
کد خبر: ۷۱۴۱۵۵

لغو اختتامیه یک رویداد فرهنگی؛ بهشت زورکی!

لغو اختتامیه یک رویداد فرهنگی؛ بهشت زورکی!
مگر در همه جشنواره‌هایی که برگزار می‌شود صفر تا صدش مطلوب و مورد تایید همگان است؟ این را هم در نظر بگیریم وقتی چنین برنامه‌هایی به ندرت برگزار می‌شود چنین اتفاقاتی هم طبیعی است. به قول رضا مارمولک: «آقاجان! بهشت که زورکی نمی‌شود. آن‌قدر فشار می‌دهید که از آن ور جهنم می‌زند بیرون.»
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۷ - ۱۲ اسفند ۱۴۰۲

عبدالجواد موسوی در هم میهن نوشت: همین دو سه روز پیش بود که در روزنامه هم‌میهن از بوشهر نوشتم. به مناسبت آنچه ذیل عنوان هفته فرهنگی بوشهر در آنجا اتفاق افتاد. خیلی ذوق‌زده بودم و اعتراف می‌کنم جزو معدود مواردی بود که از یک اتفاق خوب می‌نوشتم. نه اینکه تعمدی داشته باشم برای سیاه‌نمایی! اما باور بفرمایید گاهی هرچه چشم می‌چرخانم تا اتفاق زیبایی پیدا کنم و درباره آن بنویسم، چیزی پیدا نمی‌کنم. فکر نکنید از این همه سیاه‌نویسی خوشم می‌آید. خدارا شاهد می‌گیرم گاهی خودم حالم بد می‌شود از این همه غُر زدن. همیشه سعی کرده‌ام به‌عنوان یک نویسنده و روزنامه‌نگار یک لاقبایی که بی‌غرضانه می‌نویسد، به حُکمِ:

صافی دل چیست؟ از تمیز گذشتن

آینه با خوب و زشت کار ندارد

خودم را کمتر در مقام قضاوت قرار دهم و تا آن‌جایی که می‌توانم بازتابی باشم از آنچه در اطرافم می‌گذرد. اینکه تا چه اندازه موفق بوده‌ام نمی‌دانم، اما قصد و غرضی جز آنچه گفتم در میان نبود. بگذریم. داشتم می‌گفتم اتفاقات بوشهر حسابی مرا سر ذوق آورد تا آنجا که داشتم جدی جدی امیدوار می‌شدم به اینکه در این اوضاع و احوال دلمردگی شاید بشود کاری کرد. نوشتم که یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند و امیدوارم که در دیگر نقاط کشور هم این اتفاق بیفتد و... الخ. اما یکی دو ساعت بعد از اینکه مطلب را به دوستان تحویل دادم، خبر آمد که اختتامیه این اتفاق فرهنگی لغو شد و برگزارکنندگان مجبور شدند پول بلیط مردم را پس بدهند و از آن‌ها عذرخواهی کنند. یخ کردم. دیروقت بود وگرنه زنگ می‌زدم روزنامه که مطلب را چاپ نکنند.

ولی تا صبح خودم را سرزنش کردم که آخه مرد حسابی! چرا این‌قدر عجولی؟ خب می‌گذاشتی برنامه به انتها برسد بعد اظهار امیدواری یا ناامیدی می‌کردی؟ صبح فردا که روزنامه برسد دست ملت نمی‌گویند این بابا چرا اطلاعات غلط به مخاطبانش می‌دهد؟ نمی‌گویند این چه روزنامه‌نگاری است که یک بار هم آمد ادای آدم‌های امیدوار را دربیاورد چنین دسته‌گلی به آب داد؟ گفتم همین فردایش چیزی می‌نویسم و از خجالت مخاطبان درمی‌آیم و عذرخواهی می‌کنم. خلاصه یک‌جوری وجدانم را آرام کردم تا فردا. چرخی در اخبار زدم تا ببینم اصل ماجرا چه بوده و اتفاقی به آن خوبی چرا باید با چنین مانعی طرف شود. طبق معمول ذهنم رفت طرف کسانی که در این سال‌ها هر اتفاق خوب و امیدوارکننده‌ای را به سرخوردگی بدل کردند. کسانی که بالذات دشمن زیبایی و آزادی بودند. حقیقتش همان روز‌های اول هم که این اتفاق در بوشهر افتاد، تعجب کردم که چطور بچه‌ها توانسته بودند در این فضای خالص‌سازی دست به چنین کاری بزنند. با این حال گفتم بد نیست با آن‌هایی که با این بچه‌ها در ارتباط بوده‌اند تماس بگیرم.

زنگ زدم به عزیزی که خودش هم آنجا حضور داشت و یکی از عوامل برگزاری این اتفاق خوب به حساب می‌آمد. گله کرد از کسانی که حرمت بعضی چیز‌ها را نگاه نداشتند و با رفتار‌های جلف و زننده‌شان، حساسیت بعضی از مسئولان شهری را بالا بردند. برای نمونه هم فیلمی برایم فرستاد که خُب حقیقتاً جالب نبود. یعنی هیچ توجیهی نداشت. این عزیز حتی معتقد بود شاید آن‌ها از طرفِ بعضی آدم‌های بیمار و خارج از ایران ماموریت داشتند که چنین صحنه‌هایی خلق کنند! نمی‌دانم، اما به هرحال هرچه بود گزک داده بود دست آن‌هایی که نباید می‌داد. من البته گفتم چه ربطی دارد؟ می‌توانستند به آن مسئله رسیدگی کنند، اما اختتامیه برگزار شود.

گفت: تو از دور نشسته‌ای و چنین حکمی صادر می‌کنی، ما با هزار مصیبت توانستیم اجازه برپایی چنین برنامه‌ای را دریافت کنیم. تو باید می‌دیدی که چه کسانی را با چه ادبیاتی راضی کردیم تا چنین اتفاقی بیفتد. همه چیز هم خوب پیش رفت تا اینکه این وقایع رخ داد و همه زحمات‌مان را بر باد داد.

اگر این وقایع رخ نمی‌داد شاید می‌توانستیم به قول تو این برنامه را در خیلی از دیگر نقاط کشور برپا کنیم. حق با دوست من بود؟ نمی‌دانم. من درباره جزئیات اتفاقاتی که در بوشهر افتاده نیستم، اما تا اینجا که می‌دانم و از آدم‌های معتبر شنیده‌ام اتفاقات خوب و امیدوارکننده در آن بسیار بیشتر از اتفاقات غیرفرهنگی بوده:

در این چمن گل بی‌خار کس نچید آری

چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است

مگر در همه جشنواره‌هایی که برگزار می‌شود صفر تا صدش مطلوب و مورد تایید همگان است؟ این را هم در نظر بگیریم وقتی چنین برنامه‌هایی به ندرت برگزار می‌شود چنین اتفاقاتی هم طبیعی است. به قول رضا مارمولک: «آقاجان! بهشت که زورکی نمی‌شود. آن‌قدر فشار می‌دهید که از آن ور جهنم می‌زند بیرون.»

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین