bato-adv
اثبات علمی وجود اراده انسانی اما نه آن طور که شما می شناسید

دانشمندان ممکن است سرانجام معمای خودآگاهی را حل کرده باشند اما کشف آنان آیا نگران کننده است؟

دانشمندان ممکن است سرانجام معمای خودآگاهی را حل کرده باشند اما کشف آنان آیا نگران کننده است؟
این که آیا ما اراده آزاد داریم یا خیر شاید دشوارترین و نگران ‌کننده‌ ترین پرسشی باشد که توسط مطالعه علم درباره ذهن مطرح می‌ شود. اگر منظور ما از "اراده آزاد" یک قدرت شبه جادویی برای ایجاد انتخاب مستقل از فرآیندهای مغز و بدن مان باشد قطعا آن را نداریم. اگر منظورمان صرفا ظرفیت انتخاب برای خودمان باشد آشکارا این کار را انجام می دهیم. فقط "من" که انتخاب می کند یک سیستم بیولوژیکی پیچیده بدون کنترل کننده مرکزی است. ابن می تواند مفهومی دشوار باشد که بتوانیم آن چه در سرمان می گذرد را بشناسیم زیرا ما به شدت فریفته یک خویشتن منفرد و جدااز بدن هستیم. برای مثال، عبارت "مغزم مرا مجبور به انجام آن کار ساخت" با فرض این پیش فرض بیان می شود که تفاوتی میان من و مغزم وجود دارد. این در حالیست که مغزتان بخشی از شماست بلکه مهم ترین بخش است.
تاریخ انتشار: ۰۷:۳۱ - ۰۸ اسفند ۱۴۰۲

فرارو- نمایشگاه تازه‌ای در حوزه زیست شناسی در لندن با عنوان "سلام مغز"! اشاره کرده که نتیجه پژوهش محققان نشان داده که مغز موش‌ها در طول دوره بارداری تغییر می‌کند و این نشان می‌دهد که غریزه مادری تنها یک فراخوان معنوی نیست بلکه یک امر عصبی شیمیایی است. دانشمندان کریک هم چنین بر روی این موضوع مطالعه کرده اند که چگونه پرندگان در خواب آواز‌های جدید یاد می‌گیرند و نشان می‌دهند که ضمیر ناخودآگاه برای یادگیری و تثبیت حافظه از آن چه ما فکر می‌کنیم مهم‌تر است.

به گزارش فرارو به نقل از دیلی تلگراف، با این وجود، این کشف علمی شگفت انگیز باور‌های ارزشمند ما در مورد کیستی و چیستی مان را تهدید می‌کند. نمی‌توانید آن را فرار مغز‌های وجودی بنامید: هرچه بیش‌تر مغز را درک کنیم دیدگاه‌های آرامش بخش مان در مورد خویشتن مان از بین می‌رود.

تصور دیرینه ما از ماهیت انسان مدت هاست که وابسته به سه باور بوده است. نخست آن که ما مبتکر انتخاب‌ها و اعمال خود هستیم. ما عروسک خیمه شب بازی نیستیم بلکه مامورانی مسئول و آزاد هستیم که می‌توانیم راه خود را در جهان ترسیم کنیم. دوم آن که انسان‌ها خاص هستند و با سایر حیوانات فرق دارند و سوم آن که ما فرض می‌کنیم که حداقل اغلب اوقات ادراکات مان دقیقا جهان را آن گونه که هست نشان می‌دهند.

حالا برای مثال، اراده آزادمان را در نظر بگیرید. هیچ کس نباید تعجب کند اگر متوجه شود مغز مادران در طول بارداری تغییر می‌کند. نسبت دادن حالات و رفتار‌های ما به هورمون‌ها به یک حس مشترک جدید تبدیل شده است. با این وجود، این ایده که افکار و اعمال ما نتیجه مستقیم فعالیت مغز هستند نیز می‌تواند آزار دهنده باشد. اگر "مغز من مرا وادار به انجام این کار کرد" به چه معنا بر خودم مسلط هستم؟

به نظر می‌رسد نتیجه بسیاری از تحقیقات پژوهشگران موسسه کریک نشان می‌دهد که مغز نوعی ماشین است و ما فقط دستور آن را انجام می‌دهیم. یکی از آزمایشگاه‌ها در حال ایجاد مدل‌هایی از مدار‌های مغزی سلول به سلول است گویی چیدمان عظیمی از قطعات لگو میکروسکوپی می‌باشد. تیم دیگری نقشه کاملی از مغز مگس میوه ساخته که اثبات این مفهوم است که روزی می‌توانیم همین کار را برای مدار پیچیده مغز خود نیز انجام دهیم.

تحقیقات کریک در مورد بیماری آلزایمر یادآوری هشیارکننده‌ای است که نشان می‌دهد که ظرفیت‌های شناختی ما کاملا به مغز‌های سالم و کارآمد وابسته است و وقتی این مغز‌ها از بین می‌روند ما نیز دچار مشکل می‌شویم.

این واقعیت که بسیاری از تحقیقات ذکر شده براساس مطالعه بر روی پرندگان، موش‌ها و مگس‌ها انجام شده نشان می‌دهد که ما این ایده را نداریم که انسان اساسا متفاوت از سایر حیوانات است. اکنون ما به طور جدی مغز حیوانات را مطالعه می‌کنیم، زیرا آن‌ها چیز‌هایی در مورد مغز انسان به ما می‌گویند. با این وجود، اگر شکاف بین انسان‌ها و حیوانات دیگر بسته شود آیا این بدان معناست که ما باید ارزش کم تری برای زندگی انسان قائل شویم یا به موجودات دیگر احترام بگذاریم؟ در هر صورت، سلسله مراتب گونه‌ای که ما جهان اخلاقی خود را بر اساس آن ساخته ایم دچار مشکل شده است.

شاید ناراحت کننده‌ترین موضوع این باشد که ما حتی دنیا را آن طور که هست درک نمی‌کنیم. قرن هاست که می‌دانیم شکل دقیق جهان توسط حواس مان به نظر می‌رسد و نه خود آن چیز می‌باشد. برای مثال، رنگ سبز چمن توسط سیستم بینایی ما ایجاد می‌شود. با این وجود، تحقیقات تازه از این نظر فراتر رفته است. مغز ما صرفا ادراکات مان را رنگ نمی‌کند، گاهی اوقات به معنای واقعی کلمه آن‌ها را می‌سازد. مغز‌ها گیرنده‌های غیرفعال ادراک نیستند بلکه "ماشین‌های پیش بینی" هستند که آن چه را که انتظار دیدن دارند می‌ بینند و آن چه را که انتظار شنیدن دارند می‌شنوند.

برای درک بهتر آن چه گفته شد این طور در نظر بگیرید که ما تمایل داریم فکر کنیم ذهن مان شبیه دوربین فیلمبرداری است و جهان را ضبط می‌کند. در واقع، اما ذهن ما بیش‌تر شبیه پروژکتور است و واقعیت ما را ایجاد می‌کند. البته داده‌هایی وارد می‌شوند. اما این داده‌ها برای کمک به آموزش بهتر شدن پروژکتور و هم چنین برای برجسته سازی در زمانی هستند که طرح ریزی شامل موارد مهمی نمی‌شود. به همین دلیل است که ما اغلب متوجه چیز‌هایی نمی‌شویم که ارتباط مستقیمی با بقای مان ندارند مانند ویژگی‌های ساختمان‌هایی که هر روز از کنار آن‌ها عبور می‌کنیم.

چنین تحقیقاتی درک بهتری از روان پریشی ایجاد می‌کنند و به این نتیجه قانع کننده منجر می‌شوند که افرادی که صدا‌ها را می‌شنوند با دیگران تفاوت چندانی ندارند. همه ما صدا‌هایی درون سرمان داریم. یک نظریه در حال ظهور این است که تنها تفاوت آن است که برخی افراد احساس می‌کنند که این صدا‌ها از شخصی خارج از خودشان می‌آید. این خطا بسیار قابل درک است. اگر ما عمدتا فرافکنی‌های مغز را درک می‌کنیم تنها چیزی که باید اتفاق بیفتد این است که مغز چیز اشتباهی را فرافکنی کند و ما چیز‌هایی را درک کنیم که وجود ندارند.

در مجموع، یافته‌هایی از این قبیل مفهوم خودآگاهی را تضعیف می‌کند. خودآگاهی اغلب به عنوان عالی‌ترین حالت وجودی در نظر گرفته می‌شود چیزی که ما را از جانوران دیگر در وضعیت بالاتر قرار می‌دهد. برای متفکرانی مانند "رنه دکارت" فیلسوف فرانسوی قرن هفدهمی خودآگاهی مان حاکی از این بود که ما روح‌هایی فناناپذیر، غیر قابل تقسیم و غیر مادی هستیم. در چنین چارچوبی ما بدن خود نیستیم بلکه ذهن خود با دیدگاهی واحد نسبت به جهان هستیم.

علاوه بر این، این مغز‌ها مراکز ساده و واحد تجربه نیستند. آن‌ها انواع فرآیند‌ها را به صورت موازی اجرا می‌کنند. غالبا موضوع فقط این نیست که طرف چپ نمی‌داند طرف راست آن چه کار می‌کند: همه چیز در حال انجام است بدون این که هیچ یک از آن‌ها به خودآگاهی آگاهانه برسد.

اگر همه آن چه را گفته شد کنار یکدیگر قرار دهید ممکن است دلیلی برای نگرانی وجود داشته باشد مبنی بر آن که آن چه از نمایشگاه محققان کریک با عنوان "سلام، مغز"! و نتیجه کارشان حاصل می‌شود بدان معناست که مجبور به گفتن "خداحافظ خویشتن" هستیم. علم مغز توهمات ما را در هم شکسته است ما شاید باید بپذیریم که ماشین‌های بیولوژیکی هستیم شاید ماشین‌هایی پیچیده‌تر از موش‌ها و پرندگان، اما در عین حال فقط یک حیوان دیگر هستیم.

 علیرغم آن که بشریت می‌تواند از فروتنی بهره‌مند شود اشتباه است اگر نتیجه گیری کنیم که علم ما را از تمام چیز‌هایی که برای آن ارزش قائل هستیم محروم کرده است. این تمایل وجود دارد که اکتشافات علمی در مورد ماهیت انسان را به این معنا تفسیر کنیم که ما "صرفا" فرآیند‌های فیزیکی اولیه‌ای نیستیم که علم کشف می‌کند. با این وجود، این یک اشتباه فلسفی است که باور کنیم تنها چیز‌هایی که واقعی هستند آن‌هایی هستند که در اساسی‌ترین سطح فیزیکی پیدا می‌کنید.

برای مثال، اگر یک قطعه موسیقی را تجزیه کنید چیزی بیش از یک دنباله از صدا‌ها پیدا نخواهید کرد. اما در مجموع صدا‌هایی که کوارتت‌های متاخر بتهوون را تشکیل می‌دهند کیفیتی کاملا متفاوت از صدای شنیده شده در ساعات شلوغی روز‌های هفته دارند. به همین ترتیب وقتی مغز را اصطلاحا حفاری می‌کنیم همه چیز‌هایی که می‌یابیم شلیک نورون ها، پمپاژ خون و گردش هورمون‌ها هستند، اما آن چه آن‌ها به وجود می‌آورند واقعا قابل توجه است.

این واقعیت که شما می‌توانید ایده‌هایی مانند این را بخوانید و درک کنید نشان می‌دهد که تا چه اندازه اشتباه است که بگوییم شما "صرفا" نوعی رایانه بیولوژیکی هستید. به همین دلیل است که ما نباید نگران باشیم که هیچ شکاف اساسی بین مان و سایر قلمرو حیوانات وجود نداشته باشد. مطمئنا شباهت‌های ما به این معنی است که نباید نسبت به رفاه حیوانات بی تفاوت باشیم و باید به شیوه‌های ظالمانه کشت و دامپروری پایان دهیم.

هم چنین، این واقعیت که همه جانوران وجود خود را مدیون فرآیند‌های زیستی بنیادین یکسانی هستند به این معنی نیست که همه آن‌ها اساسا یکسان هستند. مهم‌تر از همه فقط ما انسان‌ها توانسته ایم زندگی خود را بر اساس چیزی غیر از غرایز موروثی هدایت کنیم. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که تولید مثل نکنیم، آن چه را که اجدادمان خورده اند نخوریم و روش‌هایی را برای زندگی در پیش بگیریم که دیگر اعضای گونه ما حتی به آن فکر نکرده اند.

این امر بدان خاطر امکان پذیر است که علیرغم آن که بسیاری از موجودات دیگر نیز آگاه هستند، اما آگاهی ما از خودآگاهی مان بی نظیر است. ما می‌توانیم در مورد آن چه درک می‌کنیم فکر کنیم، انگیزه‌های خود را زیر سوال ببریم و حتی مغز خود را بررسی کنیم.

این نگرانی که ما دنیا را آن طور که هست نمی‌بینیم نیز بی مورد است. اگرچه درست است که بسیاری از آن چه ما درک می‌کنیم نوعی فرافکنی است مگر این که به طور کلی دقیق باشد. ما حتی رنگ‌ها، بافت‌ها، بو‌ها و صدا‌هایی که به دنیا می‌دهیم باید تا حدودی با نحوه واقعی آن مطابقت داشته باشند. برای مثال، این که یک تکه کره طعم لذیذی دارد یا آن که فاسد شده چیزی در مورد حالت تازگی آن به ما می‌گوید.

این که آیا ما اراده آزاد داریم یا خیر شاید دشوارترین و نگران کننده‌ترین پرسشی باشد که توسط مطالعه علم درباره ذهن مطرح می‌شود. اگر منظور ما از "اراده آزاد" یک قدرت شبه جادویی برای ایجاد انتخاب مستقل از فرآیند‌های مغز و بدن مان باشد قطعا آن را نداریم. اگر منظورمان صرفا ظرفیت انتخاب برای خودمان باشد آشکارا این کار را انجام می‌دهیم. فقط "من" که انتخاب می‌کند یک سیستم بیولوژیکی پیچیده بدون کنترل کننده مرکزی است. این می‌تواند مفهومی دشوار باشد که بتوانیم آن چه در سرمان می‌گذرد را بشناسیم، زیرا ما به شدت فریفته یک خویشتن منفرد و جدااز بدن هستیم.

برای مثال، عبارت "مغزم مرا مجبور به انجام آن کار ساخت" با فرض این پیش فرض بیان می‌شود که تفاوتی میان من و مغزم وجود دارد. این در حالیست که مغزتان بخشی از شماست بلکه مهم‌ترین بخش است. ما باید خوشحال و نه نگران باشیم که مغزمان نقش اصلی را در تعیین آن چه انجام می‌دهیم ایفا می‌کند، زیرا اگر این کار را نمی‌کرد چه کار دیگری را انجام می‌داد؟

در مورد خودآگاهی انسان چیز‌های زیادی وجود دارد که مرموز و کشف نشده باقی مانده است. با این وجود، زمان آن رسیده که ترس از این که پرده ازروی اسرار بشری مان انداخته شود را کنار بگذاریم. شما نمایشگاه کریک را با این مزیت در مقایسه با سایر جانوران ترک می‌کنید که قدری متوجه می‌شوید که چرا تا این اندازه شگفت انگیز هستید.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین