May 23 2024 - پنجشنبه ۰۳ خرداد ۱۴۰۳
- RSS
- |
- قیمت خودرو
- |
- عضویت در خبرنامه
- |
- پیوندها و آگهی ها
- |
- آرشیو
- |
- تماس با ما
- |
- درباره ما
- |
- تبلیغات
- |
- استخدام
چندي پيش دختري 13 ساله همراه مادر خود به شعبه 3 بازپرسي اين دادسرا آمده و از يك راننده سواري شكايت كرد.
اين دختر كه در يكي از مدارس راهنمايي تهران درس ميخواند به داديار اين شعبه گفت: «چندي پيش يكي از دوستانم مرا با اين مرد كه 27سال داشت و متاهل هم بود آشنا كرد.»
چند بار با اين مرد كه بابك نام د اشت و راننده يك خودروي سواري بود و مسافركشي ميكرد بيرون رفته وآشنايي مان ادامه پيدا كرد. بابك با ابراز علاقه به من مرا تحت تاثير قرار داده و دل مرا به دست آورد. بعد از 3 ماه از شروع دوستي مان يكروز او مرا به خانهاش دعوت و مورد اذيت و آزار قرار داد.
او با موبايل از اين صحنه فيلم تهيه كرد و بعد از اينكه من از آن خانه جهنمي خارج شدم با من تماس گرفته و حال مرا پرسيد. من با عصبانيت به او يادآور شدم ديگر هيچ علاقهاي به ادامه رابطه با وي ندارم و گفتم: تو مرد كثيفي هستي كه مرا اغفال كرده و فريبم دادي.
اما بابك در جواب من گفت كه چنين منظوري نداشته و واقعا به من علاقهمند است ولي وقتي مرا در قطع اين ارتباط مصر ديد با لحني تهديد آميز گفت: «اگر به ارتباط خودت با من خاتمه دهي فيلمي كه از تو گرفته ام را منتشر خواهم كرد و آبرو برايت نخواهم گذاشت.»
من كه از بيآبرويي و عواقب آن خيلي ميترسيدم تن به ادامه اين رابطه داده و اين ارتباط مدتي ادامه پيدا كرد. طي اين روزها تنها كسي كه در جريان رابطه ما بود همان دوست همكلاسي ام بود كه ميگفت كاري از دستش برنمي آيد.
يكروز اين مرد هوسباز پيشنهاد شومي به من داد. او كه ميدانست من حسابي ترسيده و چارهاي جز تن دادن به خواستههاي شيطاني او ندارم از من مقداري پول خواست و وقتي با پاسخ منفي من روبهرو شد و گفتم پولي ندارم كه به وي دهم موضوع طلاهاي مادرم را پيش كشيد و گفت حتما مادرت مقداري جواهرات دارد كه به درد من بخورد.
من هم كه ديگر هيچ ارادهاي در مقابل او نداشتم يكروز از غيبت مادرم سوء استفاده كرده و گردنبند و انگشتر وي را از داخل كمدش برداشته و صحنه خانه را طوري به هم ريختم كه فكر كند دزد آمده است.
وقتي اين طلاها را به بابك دادم او با لبخندي شيطاني از من تشكر كرد. اما اين پايان ماجرا نبود و چند روز بعد بابك دوباره از من پول خواست و چون ميدانست من به خانه خاله ام زياد رفت وآمد دارم مرا وادار كرد اين بار به طلاهاي خاله ام دستبرد زده و او را به خودم بياعتماد كنم. من هم چند قطعه طلاي او را دزيده و به بابك دادم.
روزهاي خيلي تلخي بود از اينكه غفلت كرده و با گوش ندادن به توصيههاي پدر و مادرم در دام بدي افتاده بودم خودم را سرزنش كرده و مدام به يك اتاق مير فتم و در را روي خودم بسته و فكر ميكردم.
مادر اين دختر هم به داديار دادسرا گفت: «مدتي بود دخترم، سحر بدجوري درونگرا شده و با كوچكترين حرفي پرخاش ميكرد. بعد از به سرقت رفتن طلاهاي خودم و خواهرم از او خواستم دراين باره توضيح دهد تا اينكه بالاخره زبان باز كرد و مشكل خود را برايم شرح داد.من هم با دادن اين اطمينان كه چون به من اعتماد كرده نميگذارم مشكلي برايش ايجاد شود با او به دادسرا آمده تا عليه اين مرد خبيث شكايتي طرح كنيم.»
پس از اظهارات اين مادر و فرزند به دستور بازپرس شعبه، تلاش براي دستگيري متهم شروع شد و طولي نكشيد كه بابك بازداشت شده و در حضور بازپرس به جرائم خود از جمله اغفال اين دختر 13 ساله اعتراف كرد.اين متهم هم اكنون در بازداشتگاه به سر ميبرد تا در وقت قانوني به اتهام او رسيدگي شود.