عاشقانههای سینمایی اگر واقعا هنرمندانه ساخته شده باشند میتوانند ما را به تماشای ظریفترین و عمیقترین احساسات و عواطف انسانی ببرند. دیدن این فیلمها برای مخاطبان معمولا همراه با ریختن اشک و یادآوری خاطرات تلخ و شیرین عاطفی خواهد بود.
به گزارش فرادید، در این مطلب برخی از دلخراشترین و پرپیچوخمترین عاشقانههای سینما را مرور میکنیم؛ فیلمهایی که عمیقترین احساسات عاشقانه را به همراه بزرگترین رنجهای جدایی به تصویر کشیدهاند.
در داستان عاشقانهی دیوید لین، سِلیا جانسون و تِرِوُر هُوارد در ایستگاه راهآهن با هم آشنا میشوند، اما در نهایت رابطهی بدون تعهدشان را به نفع وفاداری زناشویی شرافتمندانه پایان میدهند. تمام این اتفاقات در گذشتهای رخ میدهد که در آن، طبقه متوسط با لهجهی فصیح رسمی صحبت میکردند و قطارها به موقع حرکت میکردند. عادت کمحرفی انگلیسی در این فیلم به شکلی بسیار تأثیرگذار به نمایش درآمده است، زیرا به ما اجازه میدهد که عواطف را بیشتر از لابلای حرکات و نگاهها بفهمیم و نه صرفا از دیالوگهایی طولانی و کلیشهای.
شرکای خیانتدیدهی یک زوج خائن، به هم علاقمند میشوند، اما سرنوشت راههایی برای جدا نگه داشتن آنها از هم در داستان عاشقانهی دردناک و غمانگیز وانگ کار-وای در دهه ۱۹۶۰ هنگ کنگ پیدا میکند. مگی چونگ در لباس چینی چسبان خود در حال راه رفتن است که تونی لیونگ وارد صحنه میشود و در صحنههایی کوتاه و فراموشنشدنی در افکار و عواطف خودش فرومیرود و سیگار میکشد. این فیلم با وجود ریتم آهستهاش به عمیقترین اعماق روح مخاطب نفوذ میکند؛ به ویژه با موسیقیای که انگار یکراست از گوش وارد قلب میشود.
درون پوستهی سخت و بدبین ریک (همفری بوگارت) یک پوسته نرم عاشقانه است که هنوز هم از فکر اینکه در پاریس کنار ایلسا (اینگرید برگمن) ایستاده بوده، رنج میکشد. آیا پس از ورود ایلسا به کافه، آنها میتوانند دوباره عشقشان را زنده کنند؟ یا ریک دغدغهی ناچیز خودشان را فدای آرمان پیروزی در جنگ خواهد کرد؟
در اقتباس فاخر مارتین اسکورسیزی از رمان ادیث وارتون، نولَند آرچِر (دنیل دِی-لوئیس) که با مِی وِلاند (وینونا رایدر) نامزد کرده است، از چشمانداز رابطهی خطرناک با اِلِن اوُلِنسکا (میشل فایفر) هیجانزده است. اما قشر مرفه دهه ۱۸۷۰ منهتن به سادگی چنین جنجالی را تحمل نخواهد کرد.
آدری توتو متقاعد شده است که گزارشهای مربوط به مرگ نامزدش در جبهه غربی بسیار اغراقآمیز بودهاند و در فرانسه در پی یافتن نامزدش جستجو میکند. جستجویی که عاقبت آن، هم تلخ و هم شیرین است.
کریستوفر ریو نقش یک نمایشنامهنویس امروزی را بازی میکند که میخواهد به سال ۱۹۱۲ برگردد تا بتواند به یک بازیگر مشهور ابراز عشق کند؛ او عاشق عکس قدیمی این بازیگر شده است. اما در این اقتباس از Bid Time Return اثر ریچارد متسون، سرنوشت حقه بیرحمانهای در آستین دارد که منتقدان آن را تمسخر کردند، اما هرکس که از موسیقی جان بری لذت میبرد عاشقانه از آن استقبال کرده است.
در وین دوران جنگ، زنی در حال مرگ نامهای به پیانیستی مینویسد که همیشه به او علاقه داشت. آنها یک شب یکدیگر را ملاقات کرده بودند، اما پیانیست آن را به یاد نمیآورد. عشق نافرجام بیش از این اشکآور نمیشود که مکس اوفولز (کارگردان) آن را به تصویر میکشد؛ به کمک جوآن فونتین (بازیگر) که آن را به بهترین شکل انجام میدهد: زجر کشیدن به زیبایی.
آنا و اُتو، یاران دوران کودکی، در طول زندگی خود در انبوهی از حوادث و خطرات قریبالوقوع غمانگیز جولان میدهند. کارگردان اسپانیایی، خولیو مِدِم، عاشقانهای پر رمز و راز خلق کرده که سبب میشود با ناامیدی فریاد بزنید، چون انگار سرنوشت با روشهای جدید و طاقتفرسایش این دو عاشق را از هم دور نگه میدارد.
پائولا (گریر گارسون) با یک بیمار مبتلا به فراموشی (رونالد کولمن) ازدواج میکند و آنها با خوشحالی در کلبهای در دِوُون زندگی میکنند. اما، مرد حافظهاش را به دست میآورد و پائولا را فراموش میکند؛ بنابراین پائولا به عنوان منشی برای او کار میکند، به این امید که همسرش، زندگی مشترک آنها را به یاد بیاورد.