سدری رنگ غالب وسایل مغازهشان است. به سبک چیدمان دکانهای دهه ۶۰ یک یخچال دارند برای خوراکیها و دیگری برای نوشیدنی. داخل مغازه یک گچبری آینهکاری به سبک قدیم کار شده است. فِرشان زغالی است و آتشش آماده. آنطرفتر چایشان به راه است و درون استکانهای کمرباریک نقاشیشده از میهمان پذیرایی میکنند.
به گزارش شرق، مشتری دو سیخ جگر سفارش داده، بیرون نشستهاند و با اشتیاق میخورند و هنگام تسویهحساب چای هم سفارش میدهند. فضای نوستالژی این مغازه که در خیابان سنگفرششده سیتیر قرار دارد، سبب میشود خوردن کباب، جگر، دل و قلوه در جگرکی جلال حس کهنه قدیم را تداعی کند. اما این مغازه یک ویژگی منحصربهفرد دارد که باعث میشود آن را از بقیه متمایز کند؛ جگرکی جلال توسط ضحا و آیدا قلیپور مدیریت میشود.
حالا حتما با خودتان میگویید پس چرا «جلال»؟ این نام کسی است که پیشنهاد این ایده را به ضحا و آیدا داده است. دو خواهر که یکیشان ۲۷ سال دارد و دیگری ۲۹ سال، شش ماه است که جگرکی راه انداختهاند و با وجود چالشهای فراوان، هر روز احساس موفقیت و رضایت بیشتری دارند.
ضحا دو لیسانس حقوق و روانشناسی گرفته. کار در بیمارستان اعصاب و روان را دوست داشته، اما شرایطش فراهم نشده است. او میگوید به شغلهای عموما پرچالش علاقه دارد و از پسش برمیآید. مشتری را ضحا راه میاندازد، آیدا رفته نان بگیرد و این تقسیم کار را از همان اول راه برای خودشان تعریف کردهاند.
ضحا خواهر بزرگتر است، پرستیژ و لباسپوشیدنش شبیه به یک سرآشپز واقعی است. میگوید: «شاید من اولین زنی باشم که پشت منقل میایستد و جگر و جوجهکباب میدهد دست مشتری. من به پختن کباب آن هم بر روی آتش و زغال از بچگی علاقه داشتم، برای همین هم فر گازی را برای مغازه انتخاب نکردم».
میخندد و ادامه میدهد: «مزه جگر روی زغال یک چیز دیگر است. پدرم همواره این علاقهام را تشویق کرده و تا الان او بوده که نگذاشته من و خواهرم در مسیری که انتخاب کردهایم، کم بیاوریم. من همیشه برای انتخاب شغل و مسیرم آشپزی جزء فانتزیها و رؤیاهایم بود. اول به بازکردن رستوران فکر میکردیم و اینکه منوی غذاهای مکزیکی، ایتالیایی و... را که همیشه درست میکنم، ارائه بدهیم؛ اما خیلی اتفاقی یکی از دوستان پیشنهاد جگرکی را داد و ما هم به آن فکر کردیم و بعد راهش انداختیم».
به گفته ضحا، «از این مغازه حدود ۴۰ سال بود که استفادهای نشده بود. برای همین به بازسازی اساسی نیاز داشت. تعمیر مغازه از کاشیکاری گرفته تا لولهکشی و کارهای تأسیساتی را با کمک هم انجام دادیم. آیدا مهندسی مکانیک خوانده و بسیاری از امور فنی بر عهده او بود. تا اینکه مغازه روبهراه شد و ما کارمان را شروع کردیم.
ابتدابهساکن بزرگترین چالشی که ما با آن مواجه شدیم، نوسان قیمتها و بالارفتن آنها بود. برای مثال قیمت جگر دو برابر شد. قیمت گوشت هم به همین ترتیب و مردم قدرت خریدشان کم شد. برای همین ما سعی کردیم از سود خودمان کم کنیم؛ یعنی قیمتها را بالا نبریم، طوری که بر روی خیلی از آیتمها سودی نداریم. فقط ادامه دادیم برای اینکه شرایط را حفظ کنیم و در مغازه را نبندیم».
ضحا از دومین چالش هم حرف میزند: «همین که ما بهعنوان یک زن پشت منقل ایستادیم و کباب درست میکنیم، باعث نگاههای عجیب و پر از علامتسؤال برای آقایان است. به هر حال عادت ندارند و تا به حال چنین چیزی ندیدند که خب شاید تقصیری هم نداشته باشند. مثلا مشتری آقا میآید داخل و میخواهد یادت بدهد، فکر میکند نمیتوانی و از پسش برنمیای. یا مثلا میگوید من میایستم شما بروید داخل آشپزخانه! دو، سه هفته اول خیلی ناراحت شده بودم و واقعا ادامهدادن برام سخت شده بود، ولی پدرم که همیشه الگوی من است، گفت اصلا به این چیزها فکر نکن. کار خودت را بکن. بقیه هم کمکم عادت میکنند.
واقعا هم هر چقدر زمان میگذرد میبینم قضیه برای خیلیها حداقل در همین محله جا افتاده و دیگر عجیب نیست. خیلیها الان حتی از شغل ما خوششان آمده و مدام سعی میکنند تشویقمان کنند. به این نتیجه رسیدم که همه چیز به خودمان مربوط است، اینکه درون جامعه بایستیم و خودمان را از محدودیتهای فرهنگی جدا کنیم».
ضحا از ریشههای سنتی برخی رفتارهای میگوید: «وقتی از قدیم جا افتاده که زنها از جرقه و آتش میترسند، انگار برای همه تبدیل به یک اصل شده و معتقدند اصلا مگر یک زن بلد است آتش روشن کند. ولی وقتی پای شغلت ایستادی و نشان دادی که از پسش برمیآیی، کمکم طرز فکرها تغییر میکند. البته شاید اگر پدر من مردی بود که نمیگذاشت من هیچ کاری بکنم، دست به آتش بزنم و آشپزی کنم، طبیعتا من هم ترسو بار میآمدم. برای همین هم وقتی از تصمیم خود برای راهاندازی اینجا با او حرف زدیم، استقبال کرد و گفت حمایتمان میکند و تا الان هم همینطور بوده».
او بر این باور است که «به پسرهای ما یکسری آزادیها از همان اول داده میشود. ما نسل جوان باید حواسمان باشد که دخترانمان را با ترس انجامدادن یکسری کارها بار نیاوریم؛ چون وقتی بگوییم نمیتوانی، قاعدتا توانایی هم به دست نمیآورد. برای ذهن دخترانمان نباید محدودیت بتراشیم؛ چون ذهن پر است از ایده و توانایی که با تمرین و تکرار و تجربه به ثمر میرسد.
وقتی با قدرت جلو میروی، میبینی خواهناخواه همه نگاههای متعجب و قضاوتها حذف میشود و تو پله به پله به هدفت نزدیکتر میشوی. من از این جهت همیشه امیدوارم، امیدوار به آینده و درستشدن شرایط. خیلی از دوستان من مهاجرت کردند و رفتند، اما من با وجود اینکه شرایطش را هم برای رفتن داشتم، نرفتم؛ چون اگر قرار باشد همه بگذاریم و بریم، پس کی بماند و مملکت را بسازد؟ ضمن اینکه به باور من هیچکجا مملکت خود آدم نمیشود».
دندهکبابی ما طرفدار زیادی دارد. قبلا میگوی کبابی ما هم خیلی خوشمزه بود که خب به خاطر بالارفتن قیمتها مثل چنجه فعلا حذفش کردیم. جگر و گوشت و مرغ و... سفارش میدهیم و برایمان میآورند. نان را خودمان میگیریم و بقیه کارها را هم با هم انجام میدهیم، اما فکر میکنم کارمان سنگینتر که بشود باید یک نفر را کمکی بیاوریم. اتفاقا یکی، دو خانم در همین محله دیدم که برای همکاری با ما مشتاق هستند. ما فعلا صبر کردیم تا زمانی که بتوانیم از پس تأمین هزینههای یک نیروی جدید بربیاییم.
همیشه دلم میخواست هر شغلی را که راه میاندازم برای همه قابل دسترس باشه، نه فقط برای یک قشر خاص. برای همین هم دلم میخواهد تا جایی که راه دارد قیمتها را بالا نبرم که اکثرا قدرت خرید داشته باشند.