پادشاهِ تنِ خویش بود و وطنِ خویش
«جُستاری دربارۀ محمّدعلی اسلامی ندوشن»
اکنون محمّدعلی اسلامی ندوشن به آبی بیکران پیوسته است و من امّا دریغ نمیخورم که چرا او در خاکِ ایران خاموش نشده است. ایران همانجایی است که فرهنگْمردمانش حضور دارند. اسلامی ندوشن و اندکْهمانندانِ اویند که به این خاکْ روح میدمند.
سعید رضادوست پژوهشگر و نویسنده در یادداشتی درباره محمّدعلی اسلامی ندوشن نوشت:
۱. از روزگارِ نوجوانی، دو شخصیت برایم الگویی ویژه به شمار میآمدند. الگوهایی که بختِ جوان یارم بود و طی سالها و به قدر خویش درکشان کردهام و به جان میطلبم که «تا ابد بر خلقْ این در باز باد». هر دو حقوق خوانده بودند و امّا پیوندی ناگسستنی با ادبیّات داشتند. نانشان اگر حقوق بود امّا ادبیّاتْ شرابِ زندگیشان به حساب میآمد. طرفه اینکه هردو نیز همنام بودهاند:
«محمّدعلی موحد» که «دیر زیاد آن بزرگوار خداوند» و «محمّدعلی اسلامی ندوشن» که «جانِ گرامی به جانش اندر پیوند».
۲. نهمِ بهمن ۱۳۹۴ بود و در خیابان شریعتی، حوالی پل رومی، در سایۀ استاد دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن و همسر ارجمندشان دکتر شیرین بیانی گام برمیداشتم. اسلامی ندوشن شیفتۀ نیشابور بود. مدام از باغِ مصفّای خیّام میگفت و از آرامشِ شگفتِ بقعۀ عطار. از بینالود و آن دشت که هنوز نفَسهای بوسعید و یارانش را در سینه نهفته دارد.
میگفت و میگفت و گهگاه از رباعیّاتِ خیّام نیز زمزمه میکرد. شیرین بیانی به طنّازی گفت: «محمّدعلی! یادت نیست زمانی که ازدواج کردیم، نهرِ آب از شمالِ تهران روان بود و البرز چه باشکوه و باطراوت؟» اسلامی ندوشن با لبخندی محو پاسخ داد: «تهرانْ ملکۀ فرّخلقا بود و امّا شد مادرِ فولادزره!»
۳ . از هنگامی به بعد نیشابور برای من بیش از آنکه «حکایتِ خاک» باشد، «روایتِ هوا» بوده است. هرآنجا که احوالم خوش شود همانجا نیز برایم نیشابور است حتّی اگر در دود و دروغِ میدانِ انقلاب باشم و هرآنجا که خوش نباشم برایم غیرنیشابور است، گرچه در آرامگاهِ خیّام به سر برم. نیشابور برای من بیش از هرچیز در نفَسهای فرهنگْمردمانی است که جانْآگاهند و اربابِ معرفت. تجسمِ نیشابور برای من «جز الفِ قامتِ یار» نیست که در سایهسارش نفَس میکشم و آرام میگیرم. بدین ترتیب نیشابورْ جهانِ من است و روحِ ریحانم.
۴ . اکنون محمّدعلی اسلامی ندوشن به آبی بیکران پیوسته است و من امّا دریغ نمیخورم که چرا او در خاکِ ایران خاموش نشده است. ایران همانجایی است که فرهنگْمردمانش حضور دارند. اسلامی ندوشن و اندکْهمانندانِ اویند که به این خاکْ روح میدمند.
او ایران است و طی سالها، به هرکجا که سفر کرد، بدنش بخشی از مرزهای ایران را نیز با خود حمل نموده است. او و اندکْهمانندانش تحقّق آرزوی شفیعیکدکنیاند که میگفت: «ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هرکجا که خواست». او خود، بخشی از قلمرو ایران به شمار میآید و ایران در نام و نشانش استمرار مییابد.
۵ . استاد دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن هماکنون نیز از نگاهِ من، چنانکه آرزو و خواستِ قلبیاش نیز بود، در نیشابور و مجاورتِ خیّام است و همنوش و همنفَسِ او؛ چه کالبدش را به خاکِ نیشابور بیاورند چه در هر نقطهای دیگر از این کرۀ خاکی دفنش کنند. او در نیشابور و نیشابور در او جاری است. چه خاکْجایی برایش تدارک ببینند، چه نه. او بیش از هرکسی دیگر در ایران و نیشابور حضور دارد. زندۀ بیدارْ اوست. عمق و گرمای نگاهش با من است هنوز…