فراروـ حسین منزوی یکی از بزرگترین شعرای غزلسرای معاصر است که متاسفانه امروز آنطور که باید و شایسته است، به این شاعر بزرگ توجه نمیشود. او به نوعی توانسته است انقلابی در حوزه ادبیات منظوم و تاریخ ادبیات معاصر به وجود بیاورد. غزلهای حسین منزوی بسیار ملموس، لطیف و عاشقانه است. او گذشته از آنکه از سنتهای ادبی و تجربیات بزرگ ادب فارسی بهره میبرد، هرگز نوآوری را فراموش نکرده است.
به گزارش فرارو، محمد فتحی در مقدمه کتاب «دیدار در متن یک شعر» درباره منزوی میگوید: «او شاعر تنهایی و عشق بود و نویسنده عاشقانهها. از دل میگفت و لاجرم بر دل مینشست. اگرچه روزگار با او سر سازگاری نداشت و او نیز با خودش. او عصیانگری بود که حتی بر خود میشورید و تنها حضور قاطع عشق با تمام پستی و بلندیهایش را در کنار خود میپذیرفت.» ما در این مطلب برآنیم تا با معرفی کوتاه و بررسی مختصر شعر و زندگی حسین منزوی سهم کوچکی در شناساندن مفاخر فرهنگی و ادبی سرزمینمان داشته باشیم.
زندگی شاعر
حسین منزوی در روز اول مهرماه سال ۱۳۲۵ در شهر زنجان به دنیا آمد. پدرش محمد، معلمی بود که طبع شاعری داشت و به زبان ترکی شعر میسرود. حسین منزوی بعد از اینکه در شهر زنجان دیپلم خود را گرفت، در سال ۱۳۴۴ در رشته ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ ولی بعد از مدتی این رشته را رها کرد. تمایلش برای درک بهتر جامعه او را به خواندن رشته جامعه شناسی ترغیب کرد؛ ولی این رشته را هم ناتمام گذاشت و دانشگاه را رها کرد. او سالها بعد توانست واحدهای باقی مانده را بخواند و مدرک لیسانس جامعه شناسی را دریافت کرد.
او در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دختری به نام غزل است. منزوی چند سال بعد در سال ۱۳۶۰ از همسرش جدا شد و بعد از آن تا پایان عمر در شهر زادگاهش، زنجان زندگی کرد. منزوی سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۳ در پی نارسایی قلبی و ریوی و پس از گذشت یک دوره بیماری و عمل جراحی در بیمارستان رجایی تهران درگذشت و در زادگاهش، زنجان به خاک سپرده شد.
شعر و فعالیتهای ادبی
حسین منزوی به یقین یکی از بزرگان شعر فارسی است که میتوان او را بزرگمرد غزل معاصر نامید. او توانست به غزل سنتی ایران روح و روانی دوباره ببخشد و آن را متحول کند، کاری که نیما سالها پیش با قالب سنتی فارسی کرد. او که پدری شاعر و خوشقریحه داشت، از دوران دبیرستان طبع شعریاش شکوفا شد و نخستین دفتر شعری خود را به نام «حنجره زخمی تغزل» در سال ۱۳۵۰ در انتشارات بامداد منتشر کرد و برگزیده بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ شد. بعد از این موفقیت همراه با دوست دیرینهاش محمد علی بهمنی در رادیو و تلوزیون ملی مشغول به کار شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامههایی مثل کتاب روز، شعر ما و شاعران ما، آیینه و ترازو، آیینه و آدینه، یک شعر و یک شاعر و کمربند سبز را برعهده گرفت.
او توانست در گروه ادب صدا و سیما ترانههای ماندگاری را تولید کند. منزوی همچنین برای مدتی کوتاه در مجله ادبی رودکی مسئول صفحه شعر شد و در اولین سال انتشار مجله سروش پس از انقلاب با این مجله همکاری داشت. منزوی در ترانه سرایی هم دستی داشت و ترانههای معروف بهترین بهانه (عارف) و سکه ماه (مرجان) از آثار اوست. آنچه در غزلها و ترانههای منزوی بهوضوح احساس میشود، مفهوم عشق است. خودش نیز بارها به این موضوع اشاره کرده و گفته است تنها چیزی که میتواند من را به آن سوی عالم معنا ببرد، چیزی جز عشق نیست.
آثار حسین منزوی
1 ـ مجموعه غزل «با عشق در حوالی فاجعه» که در سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ سروده شده است.
2 ـ مجموعه غزل «از شوکران و شکر» که بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷ سروده شده است.
3 ـ گزیده اشعار «از ترمه و تغزل» که در سال ۱۳۷۶ منتشر شده است.
4 ـ مجموعه شعر «با عشق تاب میآورم» که شامل اشعار سپید و نیمایی است و بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲ سروده شده است.
5 ـ «حنجره زخمی تغزل» که مجموعهای شامل شعرهای سپید و غزل است و در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ سروده شده است.
6 ـ مجموعه «این ترک پارسیگوی» که بررسی اشعار استاد شهریار است.
7 ـ مجموعه «حیدر بابا» که ترجمه نیمایی منظومه «حیدر بابا سلام» شهریار است.
8 ـ مجموعه شعری «با سیاوش از آتش» که گزیده اشعار به انتخاب شاعر است.
9 ـ «به همین سادگی» که مجموعه اشعار سپید شاعر است.
10 ـ مجموعه «این کاغذین جامه» که برگزیدهای از اشعار کلاسیک شاعر است.
۱۲ ـ از خاموشیها و فراموشیها
۱۳ ـ از کهربا و کافور
۱۴ ـ مجموعه «دومان» که شامل اشعار ترکی حسین منزوی است.
در پایان این مطلب یکی از غزلهای زیبا و مشهور این شاعر گرانقدر تقدیم شما خواهد شد:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یک دگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمر من شُرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت؛ ولی به فکر پریدن بود