صدرا نجفی؛ اگر قرار باشد مسابقهای برای انتخاب بدترین آژانسهای تاکسی کرایه در جهان برگزار شود، آژانس محله ما قطعا بدون دردسر جام قهرمانی را بالای سر میبرد. شرط میبندم جلوی در آژانس پلاکاردی نصب کردهاند و رویش نوشتهاند: اگر فرق پدالهای ترمز و کلاج و گاز را نمیدانید و همیشه در اتوبانهای تهران گم میشوید، غصه نخورید؛ ما استخدامتان میکنیم.
برای استخدام شدن در این آژانس ناآگاهی نسبت به عملکرد ماشین (در حد ندانستن فرق کلاچ و گاز و ترمز) یا مسیریابی بد به تنهایی کفایت نمیکند. رانندههای آژانس محل ما باید توانایی عجیبشان را در حرف زدن به شکل بیوقفه و بداخلاقی هم اثبات کنند. بعضیهایشان میتوانند شما را جلوی منزل سوار کنند و از همان ابتدای اتوبان صیاد در شمال تهران تا خود فرودگاه امام خمینی حرف بزنند.
آخرین مرتبه که تلفن لعنتی را برداشتم و ازشان خواستم برایم ماشین بفرستند، تاکید زیادی کردم که عجله دارم. با این حال ۳۵ دقیقه طول کشید تا ماشین از دو تا کوچه پایینتر خودش را به من برساند. پیش از اینکه فرصت اعتراض کردن پیدا کنم، راننده با حالتی مظلومانه پرسید عجله دارم؟ داشتم منفجر میشدم، اما ترجیح دادم بپرسم چطور. راننده خیلی صادقانه گفت: سگش مریض شده و اگر عجله ندارم چند لحظه جلوی خانهشان توقف کنیم و سر راه سگ بیمار را به بیمارستان برسانیم!
یک مرتبه دیگر به محض سوار شدن، راننده داستان سقوط پسرش از کوه را برایم با تمام جزییات تعریف کرد. گفت: این مصیبت یک هفته پیش اتفاق افتاده و در عرض هفت روز سه جراحی پلاستیک روی صورت پسرش انجام دادهاند و هنوز چند جراحی دیگر باقی مانده است که باید انجام دهند. تعریف کردن ماجرا حدود نیم ساعت طول کشید و بعد از رسیدن به مقصد پنج دقیقه داخل ماشین منتظر ماندم تا پایان قصه را بشنوم. طبیعی بود که احساس همدردی شدیدی با او داشته باشم. بالاخره سنگ که نیستم. دو سه هفته بعد دوباره زنگ زدم و درخواست ماشین دادم، به شکل اتفاقی همان راننده جلوی در منتظرم بود. قبل از اینکه فرصت کنم و حال پسرش را بپرسم، خودش شروع کرد به تعریف کردن ماجرا. متوجه شدم من را به خاطر نمیآورد و داشت همه چیز را از اول تعریف کرد؛ در کمال تعجب این بار سقوط از کوه برای دخترش اتفاق افتاده بود!
محبوبترینها
بهمرور زمان متوجه شدم بیشتر رانندههای آژانس خاطرات زیادی دارند؛ مثلا ۹۰ درصدشان قبلا بازاری بودهاند و جزو تاجرهای معروف، اما همیشه یک شریک نااهل مال و اموالشان را بالا میکشد و فرار میکند. همیشه خودشان را آدمهای مهربانی نشان میدهند. در ابتدا حسابی تحویلتان میگیرند و سلام علیک گرمی میکنند، اما اگر مسیرتان پرترافیک باشد، خیلی زود اخلاقشان عوض میشود. انگار شما خودتان ترافیک را درست کردهاید. همچنین متوجه شدم بیشترشان مشتری را «مهندس» صدا میزنند و طوری این کار را انجام میدهند که شما خوشتان بیاید. با این حال سلاح ویژهشان چیز دیگری است. این اواخر متوجه شدم وقتی به نزدیکی مقصد میرسیم، شروع به تعریف کردن خاطرهای خاص میکنند که در آن یک دکتر یا مهندس شیک و اتو کشیده و باشخصیت را سوار کردهاند و او قبل از پیاده شدن، دست توی جیبش کرده و مثلا ۱۵-۱۰ هزار تومان بیشتر از کرایه معمول را پرداخت کرده است. چند مرتبه اول، واقعا داستان را باور کردم و توی دلم به بزرگمنشی و دستودلبازی آقایان دکتر و مهندس آفرین گفتم، اما وقتی قصه بارها و بارها تکرار شد، پی بردم راننده عزیز با این شیوه قصد دارد مسافرش را توی رودربایستی بیندازد. چرا که نه؟ وقتی سوار ماشینی میشوید که زیاد تحویلتان میگیرند و مدام مهندس خطاب میشوید، چرا نباید دست و دلباز باشید و ۱۰ هزار تومان بیشتر کرایه بدهید؟