اگر در مجلس هفتم، عماد افروغ نماد اصولگرايي منتقدان بود در مجلس هشتم اين علي مطهري است كه همراه با تعدادي ديگر از نمايندگان با موضعگيريهاي اصولگرايانه و انتقادات جدي خود، پرچم اصولگرايان منتقد را همچنان برافراشته نگاه داشته است. علي مطهري با نگاه ويژهاش به تبیین اصولگرايي پرداخته و انتقاداتش را شفافتر عنوان ميكند.
بحثهايي درباره اختلاف دولت و روحانيت مطرح ميشود.اما طرفداران دولت ميگويند که اختلافي بين دولت و روحانيت وجود ندارد. آقاي احمدينژاد در بعضي از موارد مثل معرفي وزير زن به مجلس طبق فتواي مرجع تقليد خودش عمل ميکند و نيازي نيست که بهنظر همه مراجع بخواهد توجه بکند.
البته اينجا ملاک، نظر وليفقيه است يعني نظر وليفقيهي که الان در قيد حيات است.
حتي اگر اختلافي بين نظر امامخميني(ره) و نظر وليفقيه زمان وجود داشته باشد، باز نظر وليفقيه زنده ملاک است. از اين نظر درست است يعني او ميتواند بگويد در اينجا ملاک نظر وليفقيه است و ما نميتوانيم بهنظر همه مراجع عمل کنيم، ضمن اينکه نظر آنها هم مختلف است. از اين نظر حرف درستي است ولي بههر حال احترام به مراجع و توصيهاي که رهبري داشتند که سعي کنيد در اين قضيه نظر مراجع را لحاظ کنيد اقتضا ميکردند که ايشان در اين موضوع اصرار نميکرند ولي بهطور اصولي نميتوانيم به او انتقاد کنيم و بگوييم خلافي انجام داده است.
آقاي احمدينژاد هم قبلا در پاسخ بهبرخي انتقادات گفته بودند که ما براي مراجع و علما احترام قائل هستيم ولي هر کسي جاي خودش. دولت نميتواند براي همه مسائل خودش نظر بگيرد. ناچار است که خودش تصميمگيري کند. بنابراين فکر ميکنيد اين مسالهاي که الان بهعنوان اختلاف بين روحانيت و دولت پيش آمده اولا چقدر واقعي است و ثانيا دليلش چيست؟
ببينيد اين اختلافي که پيش آمده يک ريشههايي دارد. اينکه دولت واقعا نميتواند همه نظرات مراجع و کل روحانيت را عمل کند، حرف درستي است چون در آنجا هم اختلاف نظر هست و نميشود نظر کل روحانيت اجرا شود. ولي آنچه که سبب اختلاف روحانيت با دولت شد بيشتر برميگردد بهنحوه برخورد دولت با روحانيت. يعني در جاهايي لازم بود که دولت يک عذرخواهي کوچک بکند اما اين کار را نکرد.
در يک جاهايي بايد يک تشکري بکند و يک ارتباط عاطفي با روحانيت برقرار کند و اين کارها را نکرد. اينها بيشتر برميگردد بهروحيات خاص خود آقاي احمدينژاد. مثلا درباره آن مسالهاي که آقاي احمدينژاد دستور اجازه ورود بانوان بهورزشگاه مردان را صادر کرده بودند، خب مراجع مخالفت کردند و گفتند که اين کار انجام نشود. دولت ابتدا قبول نکرد و زماني هم که قبول کرد، اعلام داشت که ما بهدليل اطاعت از رهبري اين کار را کرديم. از اين نحوه برخورد، برداشت بياعتنايي و حتي دهنکجي دولت بهمراجع شد که خلاصه براي نظر شما ارزشي قائل نيستيم. بنابراين نحوه بيان و نوع برخورد هم مهم است. در حالي که اين موضوع را خيلي بهتر ميتوانستند حل کنند که موجب آزردگي و رنجش نشود.
يا در مورد حرفهاي آقاي مشايي که گفته بودند « ملت ايران با مردم اسرائيل دوست است» خب مراجع خيلي اعتراض داشتند، رئيسجمهور ميتوانست يک عذرخواهي کوچک بکند يا فقط تذکري بهمشايي بدهد و بگويد به او تذکر دادم. همين مقدار کافي بود. ولي او تا آخر ايستاد و نهتنها حرف مشايي را انکار نکرد، بلکه حمايت کرد و در آخر گفت که نظر دولت هم همين است. همان زمان هم ما رفتيم دنبال سوال از رئيسجمهور که بعد رهبري فرمودند ماجرا خاتمه پيدا کند. اگر دخالت رهبري نبود قطعا اين سوال انجام ميشد چون بعد از حمايت آقاي احمدينژاد از آقاي مشايي عده زيادي از نمايندهها آماده بودند و قبول کرده بودند که اين سوال را امضا کنند. شايد تعداد امضاها به150 ميرسيد که روز بعدش رهبري آمدند در نماز جمعه و گفتند که اين داستان را تمام کنيد.
ميخواهم بگويم که بيشتر اختلاف روحانيت با دولت برميگردد بهنحوه برخورد دولت با روحانيت و مراجع. برخورد غرورآميز و تکبرآميزي هست که ممکن است حرف، درست باشد اما نحوه برخورد ايجاد اختلاف ميکند. درست مثل همان برخوردهايي که ايشان در مناظرات تلويزيونيشان داشتند. برخي برخوردهاي ايشان توأم با تحقير بود، توام با تکبر بود. همان حرف را ممکن بود کسي با يک بيان خوبي بزند و طرف مقابل هم ناراحت نشود و مردم هم ناراحت نشوند ولي آن نحوه بيان و نحوه برخورد گاهي موجب دلگيري و نفرت ميشود.
(البته گاهي طرف مقابل هم برخورد ناخوشايندي داشت مثل تاکيد زياد بر مساله دروغگويي). اينجا هم همينطور است. بهنظر من، ايشان بايد نحوه عمل و نحوه ارتباطشان را با روحانيت تغيير بدهند.
يکي از مسائلي که موجب بروز اختلافات جديد روحانيت و همچنين اصولگرايان منتقد با دولت شد،ماجراي معاون اولي آقاي مشايي بود. آقاي احمدينژاد معتقد هستند که اين حق رئيسجمهور است که تيم همراه خودش را انتخاب کند و معاون اول خودشان را انتخاب کنند. آيا فکر نميکنيد مخالفت با معاون اولي آقاي مشايي بستن دست رئيسجمهور باشد؟
ايشان آقاي مشايي را ميگذارد معاون اول، شما مخالفت ميکنيد، آقاي رحيمي ميآيد باز با ايشان هم مخالفت ميکنيد.خب شما با اين تيم در واقع مشکل داريد.
ببينيد، درست است که انتصاب معاون اول از اختيارات رئيسجمهور است ولي بحث اين است که اگر کسي که نقاط ضعف آشکاري دارد بهاين سمت انتخاب بشود، ديگران حق اعتراض دارند. چرا شما از ميان اين همه آدم صالح ميگرديد آدمي را که دو سه تا مشکل اساسي دارد انتخاب ميکنيد؟ اينجا نخبگان، نمايندگان و همه کساني که شناختي از آن شخص دارند حق اعتراض دارند....
اعتراض تا چه حد؟ تا حدي که منجر بهبرکناري آن فرد بشود؟ چون آقاي مشايي از نظر شما مشکل اساسي دارند، از نظر آقاي احمدينژاد براي اين پست اصلح بوده.
ببينيد ما ميگوييم يک فردي که مثلا روحانيت و مراجع تقليد ماهها بر سر او با دولت درگيري داشتند و اعتقادات خاصي دارد؛ اعتقاداتي که با مباني انقلاب اسلامي سازگار نيست، چرا بايد چنين کسي معاون اول بشود؟ ممکن است توده مردم متوجه خيلي از اين مسائل نباشند، ولي افراد آگاه بايد وظيفه خودشان را انجام بدهند و اعتراض کنند. خلاصه انتخاب افراد مسالهدار چه ضرورتي دارد؟
البته نمايندگان حداکثر کاري که ميتوانند انجام بدهند سوال از رئيسجمهور است که چرا شما اين شخص را انتخاب کرديد؟ ايشان هم يک جوابي ميدهد، حالا يا قانع ميشوند يا نميشوند. بيشتر از اين کاري نميتوانند بکنند. بهعلاوه اين موضوع راه را باز ميکند براي اينکه افراد مسالهدار بيايند و پستهاي مهم را بگيرند و اين امر با آن سخن امام که نگذاريد انقلاب بهدست نامحرمان بيفتد سازگار نيست. بهتعبير اميرالمومنين (ع) نوعي جلو انداختن اراذل بر افاضل است.
حالا «اراذل» در فارسي يک لغت بدي است. ميگويند اراذل و اوباش، ولي اراذل بهمعني افراد پايينتر است و مقصود از اين تعبير، مقدم داشتن افراد پايينتر بر افراد بالاتر است. يا مثلا در مورد آقاي رحيمي هم اين موضوع هست. بالاخره وقتي مشکلاتي دارد،خب او را به احترام خيلي از نخبگان و نمايندگان که اعتراض دارند، در يک پست حساس قرار ندهند. اينها براي کشور مساله درست ميکند در حالي که ميتواند مساله درست نکند. يعني اينطور نيست که يک راه بيشتر وجود ندارد و آن هم انتصاب اين فرد است.
بهنظر ميرسد که اين باز از همان روحيه آقاي احمدينژاد ناشي ميشود که وقتي ديگران خيلي اصرار کنند بر يک موضوعي، او دقيقا بر خلافش عمل ميکند. البته من معتقدم در شرايط فعلي کشور دامن زدن به مساله آقاي مشايي يا آقاي رحيمي صلاح نيست. فعلا بايد فضا را بهسوي آرامش و همکاري سوق دهيم.
آقاي دکتر! مشکل آقاي رحيمي را که ميفرماييد، بههر حال بعضي از نمايندگان مثل آقاي نادران، آقاي زاکاني، آقاي توکلي و... بهارائه مدرک تحصيلياش ميدانند و اين قابل تشخيص و روشن شدن است. اما در مورد آقاي مشايي شما ميگوييد مسالهدار است. خب اين ديدگاه شماست نه ديدگاه آقاي احمدينژاد. اتفاقا ايشان ميگويند آقاي مشايي يک اسلامشناس بزرگ است و معتقدند که افرادي که با آقاي مشايي مخالفت ميکنند تابهحال ننشستهاند با خود ايشان صحبت بکنند. شايد اگر آنها هم مينشستند شيفته صحبتهاي ايشان ميشدند. شما بهعنوان يکي از اصولگرايان منتقد تابهحال نشستي با آقاي مشايي داشتهايد؟
بله، بله
پس چرا شيفته آقاي مشايي نشديد؟!
نه، شيفته که نشديم. ولي ملاک همان اسلامشناسان هستند که وقتي مثلا ميگوييم مراجع از دست ايشان ناراحت هستند، همين کافي است. ملاک، نظر آقاي احمدينژاد که نيست. ملاک، نظر من هم نيست. ملاک، نظر اسلامشناسان است. اينها از افکار ايشان راضي نيستند. بالاخره اين قابل بحث است و اين احتمال را تقويت ميکند که ممکن است ايشان مشکل فکري داشته باشند، پس شرط احتياط است که از ايشان استفاده نکنيم.
اين، حرف افراد عادي که نيست. حالا يک عده افراد عادي اگر اين حرف را بزنند،ممکن است که دشمني داشته باشند،کينهاي، حسادتي داشته باشند و اين حرف را بزنند. ولي ميبينيم که علماي بزرگ و مراجعي هستندکه ميگويند آقا اين کار صلاح نيست، ما احساس ميکنيم که ايشان يک افکار ويژهاي دارند که با اسلام سازگار نيست. بنابراين شما ايشان را در جاي حساس قرار ندهيد. اين يک حرف منطقي است. رئيسجمهور هم بايد بپذيرد. منتهي عرض کردم با توجه بهروحيه خاصي که ايشان دارند هميشه ميخواهند برخلاف مسير آب حرکت کنند.
بنابراين اينجا هم معياري در دست هست. خود مخالفت مراجع يک معيار است و بيشتر از اين لازم نيست. ما نميگوييم آقاي مشايي بايد اصلا از صحنه انقلاب خارج بشوند، ميگوييم پست کليدي به ايشان ندهيم. از اول انقلاب بحث همين بوده که گروههايي مثل نهضت آزادي را طرد نکنيم، اما پست کليدي هم بهاينها ندهيم. چيزي که شهيد مطهري هم تاکيد داشتند همين بود، ميگفتند اينها دنبال حقيقت هستند، مادام که نفاقي در اينها نباشد، هرچند که افکار انحرافي هم داشته باشند نبايد آنها را طرد کنيم ولي همچنين نبايد آنها را در پستهاي کليدي قرار دهيم. الان هم بحث همين است که کسي مثل آقاي مشايي که ممکن است آدم خيلي خوبي هم باشد ولي بالاخره بزرگاني ميگويند که در افکار ايشان انحرافاتي هست،پس بهتر اين است که ما او را در پست حساس قرار ندهيم.
بعد از ماجراي راي اعتماد نمايندگان مجلس هشتم بهدولت دهم،يک تعداد از نمايندگان حامي دولت مدعي شدند که ديگر افرادي مثل آقاي باهنر و آقاي مطهري جايگاهي بين اصولگرايان مجلس ندارند و حرف آنها ديگر تاثيري در نمايندهها ندارد. اين چقدر واقعيت دارد؟
فکر نميکنم درست باشد. نمايندهها تابع منطق و استدلال هستند. گرايشها و تعصبات گروهي و سياسي در مجلس کم است. واقعا يک نماينده فکر ميکند و راي ميدهد. آنها هم بيشتر دلايل مخالفت ما را پذيرفتند. قبل از اينکه آن پيغام رهبري برسد، خيليها اين منطق را قبول داشتند که 7 ،8 نفر از اينها رد ميشوند. اصلا خيليها خودشان بهاينجا رسيده بودند. نيازي نبود که بنده يا آقاي توکلي يا آقاي باهنر صحبت کنيم.خيليها بهاين مساله رسيده بودند که مثلا کسي که حتي يک روز در وزارت نفت يا نيرو تجربه ندارد خب چرا بايد يکدفعه وزير بشود؟
منتهي بعد که پيام رهبري رسيد، مساله عوض شد. يعني هر نمايندهاي بهرغم درستي اين استدلالها پيش خودش فکر کرد که الان يک مصلحت بزرگتري مطرح شده که ممکن است براي ما قابل درک نباشد. بههر حال رهبري احساس کرده که مصلحت بزرگتري هست و بهعلت شرايط بعد از انتخابات بهتر است که دولت سريعتر تشکيل بشود،تا اينکه در داخل و خارج سوء استفاده نشود. حالا ممکن است مثلا نظر خود من متفاوت باشد.
ممکن است بگويم که نه، ما اگر اينجا ايستادگي کنيم و بهيک دولت ضعيف راي ندهيم و تعداد بيشتري از وزرا ساقط بشوند و احمدينژاد مجبور شود که وزير قوي معرفي کند،اين بهنفع کشور است. اما وقتي پيام رهبري ميآيد اگرچه دستور و حکم نبوده اما ما محاسبه ميکنيم و ميگوييم در مورد اين شخص به يقين رسيدهايم که صلاح نيست وزير شود و راي منفي ميدهيم و برخي ديگر را ميبينيم که به يقين نرسيدهايم که حتما بايد به او راي منفي بدهيم و بنابراين طبق مصلحت رهبري بهاو راي مثبت ميدهيم.
اين دو تا هيچ منافاتي با هم ندارد. يعني ضمن اينکه آن استدلالها را پذيرفته بوديم، بعد که پيام رهبري را دريافت ميکنيم ميگوييم حتما يک مصلحت بزرگتري هست که صلاح کشور در رعايت آن است. البته باز اين جور نيست که ما بهطور يک کاسه به همه راي مثبت بدهيم، بلکه ميگوييم آن مواردي را که بهيقين رسيدهايم که راي منفي بدهيم راي منفي ميدهيم و در مورد آنهايي که مردد بوديم، بهنظر رهبري عمل ميکنيم.
بنابراين نظر مجلس نسبت به وزراي پيشنهادي در واقع يک معجون و يک معدلي از نظر مجلس و رهبري شد. در واقع اين راي اعتماد وزرا کار مشترک مجلس و رهبري بود. بنابراين کساني که ميگويند پيام رهبري هيچ تاثيري نداشت اينها در واقع تجاهل ميکنند و اين مساله خيلي روشن بود. آن آرايي هم که حاصل شد اين را نشان ميدهد که واقعا اگر پيام ايشان نبود، هشت نفر از وزرا ميافتادند. حالا خيلي دست کم بگيريم شش نفر قطعا ميافتادند.
آقاي احمدينژاد روز راي اعتماد سخناني درباره تعامل دولت و مجلس گفتند که از نظر نمايندهها هم مثبت بود، مبني بر اينکه از اين به بعد ارتباط بيشتري بين نمايندهها و رئيسجمهور و وزرا برقرار ميشود و.... با اين حساب شما بهتعامل دولت دهم با مجلس هشتم خوشبين هستيد؟
بهنظر من آن سخنراني خيلي نميتواند ملاک باشد. چون در آنجا او بهمجلس محتاج بود و نياز بهراي اعتماد داشت بنابراين يک مقدار ملايم صحبت کرد.
ولي وزرايي که بعدا معرفي کرد و معاون اولي که منصوب کرد نشان داد که وي دوباره دارد راه خود را ميرود و با علم بهاينکه ميداند که اينها زمينه خوبي براي وزارت ندارند، باز يک چنين افرادي را معرفي کرد. من آن سخنان را يک کار سياسي ميدانم که ايشان ميخواست دل نمايندهها را بهدست بياورد. ميخواستند خرشان از پل بگذرد بعد ببينند چه ميشود. بيشتر يک چنين حالتي بود. حالا اينکه بگويند بياييد با هم برويم مشهد و با هم شام بخوريم و... اينها که تعامل نيست.
البته اينها علامت خوبي نيست ولي من بدبين هم نيستم و معتقدم که مجلس و دولت ميتوانند و بايد همکاري و همراهي خوبي داشته باشند و راه آن اين است که از موضوعات کم اهميت مورد اختلاف بگذرند و هدف هر دو رفع مشکلات کشور باشد نه غالب شدن خود.
آقاي مشايي همان زمان راي اعتماد بيانيهاي منتشر کردند مبني بر اينکه منتقدان کابينه عدهاي زياده خواه و سهم خواه هستند و.... چقدر اين انتقاد سهمخواهي بهاصولگرايان منتقد دولت ميچسبد؟ مثلا ممکن بود خود شما سهمي بگيريد و از انتقاد کنار بکشيد؟
نه، بحث منافع فردي مطرح نيست،بحث نظارت بر رعايت اصول ومعيارها مطرح است. نميدانم که ايشان فرد خاصي را در نظر دارند يا نه. شايد هم در جمع اصولگرايان منتقد يک فردي هم باشد که انگيزهاش از انتقاد همين مساله باشد، ولي من اطلاع ندارم.
اما اصولگرايان منتقد، بيشتر آقاي توکلي،آقاي نادران و آقاي زاکاني و مانند اينها هستند. من احساس ميکنم که چنين چيزي درباره اين افراد نبوده است. اظهار تمايلي به اينکه پستي گرفته شود نبوده است. اينها در واقع همان دغدغه اصول را دارند.
و خود جنابعالي؟ اگر بهشما مثلا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي پيشنهاد ميشد، قبول ميکرديد؟
من براي ايشان شرايطي ميگذاشتم. يعني مواضع خودم را اعلام ميکردم و ميگفتم من با اين اصول و با اين روش ميخواهم کار کنم. اگر دستم باز است و ميتوانم اينطور پيش بروم قبول ميکنم ولي اگر بنا ميشد که ما مجري اوامر آقاي رئيسجمهور باشيم قطعا قبول نميکردم چون ميدانم که او از نظر فرهنگي داراي نظرات خاص و قائل بهتساهل و تسامح است و گاهي بهمسائل فرهنگي نگاه سياسي دارد و احتمالا منجر بهتضاد و درگيري ميشد. يعني اگر از ابتدا آن شرايط ما را ميپذيرفتند شايد قبول ميکردم،چون لازم است که کمک کنيم، ولي اصلا چنين پيشنهادي مطرح نبود.
دوره قبلي اصولگرايان منتقدي بودند در مجلس مثل آقاي افروغ، آقاي خوشچهره، آقاي ابوطالب که از اينها در مجلس هشتم خبري نيست. آقاي افروغ کانديدا نشدند، بعضي ديگر از فهرست جبهه متحد اصولگرايان خارج شدند. اين اواخر هم برخي روزنامههاي شاخص اصولگرا حتي آقاي افروغ را نفوذي خواندند و گفتند از اولش هم اصولگرا نبوده است. ممکن است شما هم چنين سرنوشتي داشته باشيد؟ يعني چند سال ديگر بگويند مطهري از اولش هم نفوذي بود و اصلا اصولگرا نبود!
بعيد است در مورد من بتوانند چنين حرفي بزنند. چون من شايد اولين کسي بودم که در مقابل اصلاحطلبها ايستادم و انتقاد کردم.
در مورد خود آقاي خاتمي اولين کسي که انتقاد کرد شايد من بودم. نميدانم که حالا اولي يا دومي ولي جزو اولين کساني بودم که انتقاد کردم وخصوصا از اطرافيان ايشان احساس خطر کردم. يعني احساس کردم که يک جريان خطرناکي در حال رشد است و امروز هم که ما راهپيمايي روز قدس را ديديم و آن شعارها را دادند، من واقعا احساس خطر کردم. يک مقاله هم نوشتم که نميدانم شما هم ديديد يا نه؟ کيهان هم چاپ کرد. همان کيهاني که با ما بهشدت درافتاده بود چاپ کرد البته يک جملهاي را هم از آن حذف کرد.
چون کيهان برايش مطلبي خوب است که کاملا مورد قبولش باشد. بنابراين آن جملهاي که من نوشته بودم «بايد مقصران هر دو طرف پاسخگو باشند» را برداشت، چون اينها ميگويند که فقط يک طرف مقصر است.
ميخواهم بگويم که شرايط ما با آقاي افروغ و ديگران فرق ميکند (البته تلاش برخي براي حذف آنها کار زشتي است چون اينها نيروهاي خوبي و مايه آبرو براي جريان اصولگرايي هستند.) يعني اصلا ما مدعي هستيم. اصلا من معتقدم اين تعبير اصولگرايي را اولين بار من بهکار بردم. يعني قبل از اينکه حتي رهبري در صحبتهايشان بهکار ببرند،من در مقالاتم کلمه اصولگرايي را بهکار بردم، چون در آن موقع اصلاحطلبان حرف اصليشان اين بود که «هرچه مردم بگويند» و تقريبا با حکومت مکتبي و ايدئولوژيک مخالفت ميکردند.
آنجا گفتيم که خير، ما يک اصولي داريم، يک معيارهايي داريم. اينطور نيست که ملاک، ميل مردم باشد و همانطور که دموکراسي غربي ميگويد. ما دموکراسي غربي را بهشکل مطلق قبول نداريم. ما براي انتخاب مجري از نظر مردم استفاده ميکنيم و قائل بهانتخابات هستيم، قائل بهراي مردم هستيم. اما دموکراسي مورد نظر ما يک دموکراسي هدايت شده و دموکراسي مکتبي و دموکراسي ديني يا همان مردمسالاري ديني است. يعني ما بايد خيلي صريح مطرح کنيم که ما دموکراسي را بهمعناي مطلق غربي قبول نداريم. نبايد رودربايستي کنيم و بگوييم ما قبول داريم بعد ميبينيم که يک جاهايي بهجمهوري اسلامي نميخورد.
بالاخره همين مساله حکم حکومتي و يا بررسي صلاحيتها يا خيلي چيزها هست که اينها با دموکراسي مطلق غربي سازگار نيست. البته دموکراسي مطلق در خود غرب هم پيدا نميشود. شهيد مطهري هم در بحثهاي بعد از انقلاب خود مطرح کردند که ما خيلي هم مايل بهاستفاده از اين کلمه نيستيم. ما حرف خودمان را ميزنيم. منتهي چون يک کلمه رايجي شده و دنيا دارد بهکار ميبرد ما هم بهکار ميبريم و الا ما دموکراسي را بهآن معناي غربي خودش اصلا قبول نداريم.
اگر اين را نگوييم تضاد پيدا ميشود، ميگوييم جمهوري اسلامي و دموکراسي غربي با هم سازگار است و با هم ميسازد و يک جاهايي ميبينيم که واقعا نميسازد. بعد ميخواهيم توجيه کنيم، مشکل درست ميشود و نميشود. بنابراين از اول بايد حرفمان را خيلي روشن بزنيم که ما بهدنبال اسلاميم و از دموکراسي بهعنوان يک ابزار در يک جاهايي استفاده ميکنيم. اين را بايد بدون رودربايستي با مردم مطرح کنيم، با جوانها، روشنفکران دانشگاهي و تکليفمان را از همان ابتدا روشن کنيم.
خلاصه اينکه در زمان دولت آقاي خاتمي و اصلاحطلبان اين بحثها مطرح بود و بعد ما گفتيم اينطور نيست که ملاک،تنها ميل مردم باشد بلکه ما يک اصولي داريم،معيارهايي داريم،مقياسهاي اسلامي داريم و ما طبق اينها جلو ميرويم. اين تعبير «اصولگرايي» از آنجا باب شد. حالا تعريف از خودمان است ولي ما اصلا خودمان را جزو پايهگذاران اصولگرايي ميدانيم.
حالا مثلا يک کسي بيايد بگويد که ماها اصولگرا نيستيم و مثلا يک آدمهاي تازه از راه رسيده اصولگرا هستند! اين درست نيست. نميتوانيم بگوييم اينهايي که حامي بيمنطق و متعصب دولت هستند و بدون توجه به اصول و ارزشها خودشان را تحت پيروي از رهبري مخفي ميکنند و گاهي کارشان بهحد تملق و چابلوسي ميرسد اصولگرا هستند و امثال ما اصولگرا نيستند. فکر نميکنم که اين بتواند جايي براي خودش باز کند. البته همه چيز بهعملکرد افراد بستگي دارد و سابقه نميتواند تنها ملاک باشد. بههر حال همانطور که در ابتدا گفتم افراد را بايد با اصول و ارزشها و با حق سنجيد نه حق را با افراد.
ممنونم آقاي دکتر از شرکت شما در اين گفتوگو و فرصتي که اختصاص داديد.