طلاق گرفتند؛ دو ماه دیگر دوباره ازدواج کردند
زن و شوهر خرافاتي که اختلافات خانواده هايشان آنها را آزار مي داد وقتي براي حل اين مشکل به يک جادوگر متوسل شدند و فهميدند زندگي شان با هفت قفل طلسم شده است براي شکستن طلسم تصميم گرفتند از هم جدا شوند و يک ماه بعد دوباره با هم ازدواج کنند.
اين دختر و پسر جوان چهار سال قبل با هم آشنا شدند. مينا و بهرام وقتي در يک مراسم عروسي همديگر را ديدند به هم علاقه مند شدند و قول و قرار ازدواج گذاشتند. آن زمان مينا سال آخر دبيرستان را مي گذراند و بهرام هم در حال گذراندن خدمت سربازي بود، بنابراين بايد مدتي صبر مي کردند. اين انتظار چهار سال طول کشيد و عاقبت خانواده بهرام به خواستگاري دختر مورد علاقه پسرشان رفتند و بعد از انجام مقدمات کار اين دو جوان به عقد همديگر درآمدند.
زندگي مشترک مينا و بهرام مدت زيادي دوام نياورد. خانواده هاي آنان با يکديگر اختلافات زيادي پيدا کرده بودند و اين موضوع زندگي آنها را در معرض فروپاشي قرار داده بود. مادر بهرام، مادر مينا را به دخالت در زندگي پسرش متهم مي کرد و عکس اين موضوع نيز صادق بود. مادرزن و مادرشوهر هر وقت يکديگر را مي ديدند جر و بحث شديدي بين آنها در مي گرفت و گاهي که اختلاف بالا مي گرفت کار به زد و خورد هم مي کشيد.
بنابراين زوج جوان از بزرگ ترهاي فاميل خواستند اين مشکل را حل کنند. اين در حالي بود که مينا و بهرام هيچ مشکلي با هم نداشتند و اختلاف بين خانواده هايشان بود که دامن آنها را نيز گرفته بود. ريش سفيدهاي فاميل جمع شدند و هر کدام پيشنهادي را مطرح کردند اما پيشنهاد يکي از آنها از همه عجيب تر بود و اتفاقاً با استقبال مواجه شد. وي که مردي خرافاتي بود مردي به نام قاسم را معرفي کرد و گفت او يک جادوگر قهار است.
او گفت قاسم تاکنون مشکلات زن و شوهرهاي زيادي را برطرف کرده است و حتماً در اين مورد هم مي تواند مشکل پيش آمده را حل کند تا زندگي مينا و بهرام سامان بگيرد. بنابراين با گرفتن وقت قبلي يک شب زوج جوان همراه خانواده هاي خود به خانه قاسم که در يکي از مناطق شمالي شهر بود، رفتند. آنجا يک خانه قديمي بود که قاسم به تنهايي در آن زندگي مي کرد. داخل خانه تاريک بود و مجسمه هاي عجيب و غريبي در آنجا قرار داشت.
وقتي زوج جوان مشکل شان را براي پيرمرد جادوگر تعريف کردند او با وسايلي که در اختيار داشت چند دقيقه يي کارهاي عجيبي انجام داد و پس از آن گفت زندگي مينا و بهرام طلسم شده است. او گفت اين زندگي به وسيله هفت قفل ميخ دار طلسم شده و تنها راه بقاي زندگي آنها شکستن اين طلسم است.
همه با دقت به حرف هاي پيرمرد گوش مي کردند و وقتي جملات او تمام شد حرف هاي او را باور کردند و تصميم گرفتند از او کمک بگيرند اما مرد جادوگر اعلام کرد براي باز کردن هر قفل يک ميليون تومان مي گيرد و حتي اگر يکي از قفل ها باز نشود مشکل حل نخواهد شد. آن شب گذشت و چند روز بعد دوباره جلسه بزرگان فاميل تشکيل شد. چون تامين هفت ميليون تومان برايشان سخت بود آنها فکرهايشان را روي هم گذاشتند تا تصميم کم هزينه تري بگيرند.
هيچ کس در طلسم شدن زندگي مينا و بهرام شکي نداشت اما براي شکستن طلسم راه هاي ديگري پيشنهاد شد. در اين بين يکي از بزرگان معتقد بود اگر مينا چند روزي حبس شود قطعاً طلسم زندگي اش مي شکند. اين پيشنهاد مينا را برآشفته کرد اما حرف، حرف بزرگان بود. آنها اين توصيه را جدي گرفتند و حکم حبس مينا را صادر کردند. بنابراين مينا در اتاقش حبس و قرار شد تا برطرف نشدن مشکل او همچنان زنداني بماند. به اين ترتيب نوعروس برخلاف ميلش در اتاقش زنداني شد. پدر و مادرش از حبس خانگي دخترشان در عذاب بودند اما اميد داشتند اين کار طلسم زندگي او را بشکند و وي را خوشبخت کند.
يک هفته از زنداني شدن مينا گذشت اما هيچ اتفاق خاصي نيفتاد و فقط او روز به روز افسرده تر مي شد. وقتي بزرگان اين نتيجه ناخوشايند را ديدند دوباره دور هم نشستند و تشکيل جلسه دادند. اين نشست ساعت ها طول کشيد تا اينکه يکي از عقلاي قوم پيشنهاد خيره کننده يي را مطرح کرد. او گفت اگر مينا و بهرام از همديگر طلاق بگيرند طلسم هم خود به خود شکسته مي شود و هم دختر جوان از حبس خانگي نجات پيدا مي کند و هم ديگر لازم نيست هفت ميليون تومان هزينه شود.
در اين صورت مشکل برطرف مي شود و آنها مدتي بعد مي توانند دوباره با هم ازدواج کنند. بنابراين صبح ديروز زوج جوان همراه با خانواده هايشان به مجتمع قضايي ونک رفتند تا خواسته شان را با قاضي حسن عموزادي رئيس شعبه 268 در ميان بگذارند. ظاهر پرونده شبيه پرونده هاي عادي طلاق توافقي بود اما قاضي با اطلاع از جزييات ماجرا حيرت زده شد.
قاضي عموزادي دقايقي به گفت وگو با اين دو خانواده خرافاتي پرداخت و سعي کرد آنها را از انجام اين کار منصرف کند اما آنها همچنان خواستار اجراي خواسته شان بودند. مينا وقتي در برابر قاضي قرار گرفت، گفت؛ ديگر از اين وضعيت خسته شده ام. مرد جادوگر گفته است زندگي ام طلسم شده اما چون پول شکستن طلسم را نداشتيم خانواده ام من را زنداني کردند تا با اين کار مشکل حل شود. حالا هم قرار است در حالي که به بهرام علاقه زيادي دارم از او جدا شوم.
از زندگي در اين شرايط خسته شده ام. به دنبال اين اظهارات قاضي باز هم طرفين را از جدايي بر حذر داشت و آنان را به سازش دعوت کرد اما هنگامي که آنها بر خواسته شان پافشاري کردند با صدور حکم طلاق به زندگي مشترک شان پايان داد. اين حکم در حالي صادر شد که طرفين هنگام خروج از دادگاه با هم قرار گذاشتند يک ماه ديگر به يک دفترخانه بروند و دوباره فرزندان شان را پاي سفره عقد بنشانند.