زهرا احمدیپور، رئيس ميراث فرهنگی، گردشگری و صنايع دستی در شرق نوشت:
شهر تهران را به چه میشناسیم؟ به تونل توحید، برج میلاد، آپارتمانهای فرشته و ولنجک یا به باغ ملی، خیابان سی تیر، کوچهباغهای شمیران و خانه امامجمعه؟ تصویری که نسل جدید ساکنان شهر با شنیدن نام تهران به ذهنشان متبادر میشود چیست؟ الگوی توسعه شهری در تهران بر کدام مزیت بنا شده است؟ شهر تهران به ساکنانش چه چیزی میدهد که متمایز از دوبی، استانبول و باکو است؟ شهر تهران سالهاست که با الگویی فاجعهبار توسعهیافته است.
این اشتباه مصیبتبار در توسعه شهر تهران فقط به مدیر فعلی آن برنمیگردد...از وقتی مدرنیزاسیون رضاخانی در شهر تهران با تخریب دروازههای تاریخی و کوشکها و کاخهای دوره قاجار و خانههای تاریخی شهر تجسد یافت تا اکنون که قلب شهر تهران، بافت فرسوده لقب میگیرد و نه بافت تاریخی و بر کوبیدن و از نو ساختنش از هم سبقت میگیریم، همه نشان از آن دارد که تصور مدیران شهری از توسعه تهران چه اندازه نادرست بوده است.
این بدان معنا نیست که هر آنچه تخریب و سپس نو شده، بد بوده است، معنی این سخن این هم نیست که نباید زیرساختهای مدرن در شهر تهران ایجاد میشده و باید همان ساختار قبلی با تمامی عناصرش حفظ میشده، بلکه بدین معناست که ضرورت اجتنابناپذیر مدرنشدن شهر تهران باید براساس توجه به عناصر تاریخی، هویتی و فرهنگی آن شکل میگرفته است.
اساسا تدوین الگوی توسعه فقط متمرکز بر حذف و نابودی نیست و بخش مهم یک الگوی توسعه شهریِ موفق، بر تکثیر و ترویج مزیتهای تاریخی و فرهنگی شهر متمرکز است. شهر موجودی زنده است و مانند من و شما تاریخ و هویت و فرهنگ خاص خودش را دارد، مانند هر موجود زنده دیگر هم بیماریها و اشکالات خاص خود را دارد. این بدن زنده برای آنکه شاداب و تندرست باشد هم به لباس نو احتیاج دارد هم به روان و روح سالم. تهرانی که نسل ما و نسل قبلتر از ما متولی توسعهاش بودهاند، از توسعه فقط لباسی عاریتی و بیتناسب با قد و قواره نصیبش شده است.
شهر برای آنکه زنده باشد و زنده بماند، به تعامل همزمان و بهقاعده سرمایههای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعیاش نیاز دارد. وقتی در الگوی توسعه شهری، ساخت برج شیک و اتوبان پهن تنها برنامه مدیر شهری میشود، این واحد ارزشی به شهروندان آن شهر هم سرایت میکند. «هر چیزی شیکتر، جدیدتر، شمالیتر و وسیعتر باشد بهتر است»، اکنون الگوی ارزشی رایج در شهر تهران شده و ناخودآگاه بر تصمیمهای مدیران و شهروندان این شهر مسلط است، بههمیندلیل شهروندی که محل سکونتش جایی است که هر روز در خیابان سی تیر قدم میزند، از جلوی سردر باغ ملی میگذرد یا ساعتش را با برج شمسالعماره تنظیم میکند، از بودن در محلهاش لذت نمیبرد.
الگوی زیست بهتر در تهران بیتوجه به عناصر تاریخی و فرهنگیاش صرفا بر هرچه جدیدتر و شمالیتربودن نضج یافته و لاجرم همانگونه که مهاجرت به کلانشهر تهران بهعنوان یک نشانه موفقیت جا افتاده است، مهاجرت از همهجای تهران به شمال شهر و بکوب و از نو بساز هم الگوی درونشهری کامیابی است. حذف سرمایههای فرهنگی و تاریخی شهر و تکیه صرف بر سرمایههای اقتصادی و مدرنیزاسیون شکلی (و نه محتوایی) ارزشهای ذهنی ساکنان شهر را میسازد و درجه دسترسی یا عدم دسترسی به این الگوی ارزشی در دل خود مدل درونشهری نابرابریهای اجتماعی- اقتصادی را شکل میدهد.
وقتی خانه نوساز شمال شهر تهران تنها عنصر لذتبخش شهروند باشد یا شما به آب و آتش میزنید که به این لذت دست یابید یا به این نابرابری دیکتهشده تن میدهید، هجوم عجیب و نابودکننده به مناطق شمالی شهر تهران و فاجعه تخریب باغها و ساخت برجهای چندده طبقه در کوچههای تنگ و باریک و فسادهای مالی و اداری مترتب بر آن از همینجا نشئت میگیرد. همانگونه که اشاره شد شهر زنده است و همانگونه که تندرستیاش ساکنان شهر را تندرست نگه میدارد، اشکالاتش هم بر سر ساکنانش آوار میشود.
وقتی توسعه شهری بیتوجه به سرمایههای تاریخیاش باشد، همسایگی با خانه اتحادیه و عمارت مسعودیه بیارزش میشود، سکونت در خانهای با باغچه و حوض و معماری اصیل جانفرسا میشود و شهروند حاضر میشود بفروشد و بکوبد تا یا جدیدترش را بسازد یا شمالیتر زندگی کند. رضایت و لذت زندگی در یک شهر به تعامل دوسویه شهر و شهروند برمیگردد.
شهر تهران با این الگوی توسعه شهری در غالب فضاهایش فقط تعامل اقتصادی با شهروندان برقرار میکند و در برقراری تعامل تاریخی، فرهنگی و هویتی الکن و ناکاراست. در چنین فضای تعاملیِ نادرستی، شهرفروشی، تاریخفروشی و فرهنگفروشی تنها برنامه مدیران شهری میشود؛ نه اینکه آگاهانه بخواهند چنین کنند بلکه الگوی غلط ولی مسلط از آنها چنین مطالبه میکند و شوربختانه شاخص ارزیابی عملکردشان هم از همین الگو استخراج میشود.
سخن آخر
انتخاب اعضای جدید شورای شهر تهران و همچنین عوضشدن مدیر شهر تهران میتواند اتفاقی خجسته باشد اگر مدیران و تصمیمگیران جدید این قطار از ریل خارجشده را به مسیر درستش برگردانند. تهران تاریخش را میخواهد، هویتش را میخواهد، اینها نه منابعی فرعی و دستچندم برای شهر بلکه منابع حیاتی شهرند.
اگر برج و اتوبان و تونل شهری تمام آن چیزی است که این شهر به ساکنانش عرضه میکند، چرا دوبی زندگی نکنیم؟ آنجا بهتر و لوکسترش را میتوان دید و داشت. عناصر تاریخی و فرهنگی شهر تهران تجدیدناپذیرند. وقتی رضاخان کوشک فتحعلیشاهی را در شمال میدان بهارستان خراب کرد و بهجایش این مغازهها را ساخت دیگر تمام شده است؛ شما نمیتوانید از نو بسازیدش و اگر هم ساختید تهی از تاریخ و فرهنگ خواهد بود.