bato-adv
کد خبر: ۲۹۴۸۵۳

«تاج» چگونه «استقلال» شد؟

«اواخر سال ۵۹ آقای شاه‌حسینی زنگ زد به من و گفت هیات‌ دولت درخواست کرد که اسم تاج عوض شود. جلسه‌ای با حضور سیدآقا جلالی، منصور پورحیدری، آقای بهرام‌صفت و پدر حسن روشن تشکیل دادیم. اسم‌های آزادی، تختی، جمهوری اسلامی و استقلال پیشنهاد شد. آن روزها شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی یک شعار مردمی بود و همه جا شنیده می‌شد. من هم همین‌ها را بردم پیش آقای شاه‌حسینی و جلسه‌ای گذاشتیم و بحث کردیم. موافق بود. گفتیم استقلال مناسب‌تر است. شاه‌حسینی همین پیشنهاد را به هیات دولت برد و تاج شد استقلال.»
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۲ - ۱۶ آبان ۱۳۹۵
«اواخر سال ۵۹ آقای شاه‌حسینی زنگ زد به من و گفت هیات‌ دولت درخواست کرد که اسم تاج عوض شود. جلسه‌ای با حضور سیدآقا جلالی، منصور پورحیدری، آقای بهرام‌صفت و پدر حسن روشن تشکیل دادیم. اسم‌های آزادی، تختی، جمهوری اسلامی و استقلال پیشنهاد شد. آن روزها شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی یک شعار مردمی بود و همه جا شنیده می‌شد. من هم همین‌ها را بردم پیش آقای شاه‌حسینی و جلسه‌ای گذاشتیم و بحث کردیم. موافق بود. گفتیم استقلال مناسب‌تر است. شاه‌حسینی همین پیشنهاد را به هیات دولت برد و تاج شد استقلال.»

ماهنامه دنیای فوتبال نوشت: «بعضی‌ها صدایشان امضایشان است. وقتی حرف می‌زنند، لازم نیست سرت را برگردانی تا بشناسی. مثل صدای خسرو شکیبایی و صدای مهران دوستی که حالا حتما یک جایی توی آسمان نشسته‌اند به حرف زدن با فرشته‌ها.

«عنایت آتشی» یکی از صداهای ماندگار ورزش ایران است. از آنها که ناخودآگاه باعث می‌شوند، زمزمه کنی «فقط صداست که می‌ماند.» یکی از آنها که صدایش را میلیون‌ها ایرانی حتی بیش از چهره بعضی بازیکنان تیم‌ ملی در این چند دهه می‌شناسند.»

گزیده‌ای از گفت‌وگو با عنایت آتشی در زیر می‌آید.

آتشی احتمالا اولین و آخرین سرمربی تیم‌ ملی در همه رشته‌ها باشد که همزمان کار گزارش را برای تلویزیون انجام داده است! این گفت‌وگو در روزهایی انجام شده است که زنده‌یاد منصور پورحیدری هنوز در میان ما بود و آسمانی نشده بود.

متولد ۱۶ مرداد ۱۳۲۴ در جهرم هستم. جهرم، مردمان با ذوق، مهربان و مهمان‌دوستی دارد. نه این‌ که چون اهل این شهرم این‌طور حرف می زنم. نه! من نزدیک پنجاه سال است تهرانم ولی واقعاً مردم عزیزی دارد. شما سفر کنید ببینید. همان‌ جا هم جرقه عشق من به بسکتبال زده شد. هر چه دارم مدیون استادم ایرج ایزدی هستم. شاگردش در دبیرستان بودم. این مرد بزرگ خیلی به گردن من حق دارد. یادم می‌آید آن‌وقت‌ها محمدحسن رازقی، اولین لیسانسه تربیت‌بدنی ایران بود. من زیر نظر ایشان تمرین کردم. فرم بدنیم هم مناسب این ورزش بود.

برای مسابقات رفته بودیم رضاییه (ارومیه). قهرمان شدیم. آن زمان مربی تیم‌ ملی، دان لین هان آمریکایی بود. من را انتخاب کرد. دعوت شدم تیم‌ ملی. به همین سالن هفت‌ تیر برای تمرین می‌رفتیم. از همانجا به تاج پیوستم. آن‌وقت‌ها تیم فوق‌العاده‌ای بود. زیر نظر مرحوم غلام واعظی. کنار محمود مشحون که کاپیتان‌مان بود، بازی کردم. مرد نیکی است. کمال، رضا و محمود سه برادری هستند که بی‌اغراق قریب به پنجاه سال سابقه پوشیدن پیراهن تیم‌ ملی را دارند.

سال ۵۲ بسکتبالم که تمام شد، تیم مینی‌بسکتبال تاج را تشکیل دادم. از همان تیم، حسن میرزاآقابیگ، بهمن فرزانه، مرتضی سوهانی، حسین رحمتی و سعید طاعتی بعدها پله‌پله با خودم بالا آمدند، قهرمان منتخب ایران شدیم، قهرمان نوجوانان و جوانان کشور و در نهایت این بچه‌ها به تیم‌ ملی رفتند.

ما ورزشکارها، جوانی‌مان را فدای ورزش می‌کنیم. یعنی بهترین برهه زندگی آدم که بین هفده تا چهل سال است. ما گرفتار مسابقه و اردو و تمرین هستیم. من آدم خوش‌بختی هستم که همسرم در همه این مدت کنارم بود. یعنی تربیت بچه‌هایم را مدیونش هستم. مهران را که می‌شناسید و مدت‌ها بسکتبال بازی کرد و الان هم کار مربیگری و آنالیزوری می‌کند. مهراد هم در تیم نفت بازی می‌کند و ملی‌پوش است. پسر دیگرم مهرشاد، بیشتر گرایش به تحصیل داشت و دوره لیسانس را در ایتالیا و فوق‌لیسانس را در آلمان گذراند و الان در ژاپن معمار است و آنجا کار می‌کند. دخترم مهرانه هم یک عکاس حرفه‌ای بین‌المللی است که تقریباً در تمام نمایشگاه‌های معتبر عکس دنیا آثارش به نمایش درآمده است. می‌خواهم اسم بچه بعدیم را بگذارم مهربس! (این را که می‌گوید خودش خنده‌اش می‌گیرد.)

داستان این‌ که اسم همه بچه‌های من با حرف میم شروع می‌شود، برمی‌گردد به تولد مهرانه. سی شهریور می‌خواست به دنیا بیاید. ما رفتیم بیمارستان. جنگ شروع شد. همه کشور درگیر و نگران این موضوع بود. فکر کردم دیدم نزدیک ماه مهر است، تصمیم گرفتم اگر بچه پسر باشد، اسمش را بگذاریم مهران و اگر دختر باشد، بگذاریم مهرانه!... از آن‌ جا ابتدای اسم بچه‌ها را حرف میم گذاشتیم.

انقلاب که شد، آقای شاه‌حسینی، رئیس سازمان تربیت‌بدنی شد. ایشان قبلا در باشگاه بوستان بسکتبال بازی می‌کرد. من هم کارمند سازمان تربیت‌بدنی بودم. کارشناس آنجا بودم. خب من را در سازمان می‌شناختند. سوابقم روشن بود. آقای تقدس‌نژاد، مدیرکل اداره تربیت‌بدنی هم نبض خیلی از کارها دستش بود و دوران معاونت من بر مجموعه ورزشی آزادی را دیده بود. شاید مجموعه این عوامل باعث شد که برای این مسئولیت خطیر (مدیرعامل تاج) انتخاب شوم.

تاج خیلی شرایطش فرق می‌کرد. به بخش خصوصی تعلق نداشت. یک سیستم دولتی – نظامی بود با ۴۵۰ نفر پرسنل. سه ماه حقوق این نفرات عقب افتاده بود. چند گروه سیاسی و چریکی دست گذاشته بودند روی باشگاه و می‌خواستند برای منافع خودشان مصادره‌اش کنند. حالا شما تصور کنید با این مشکلات، آن هم در سالی که دولت موقت تازه مستقر شد و کشور دچار آشفتگی‌های طبیعی بعد از انقلاب است، چه کار دشواری می‌شود.

اولین کاری که در آن شرایط کردم، این بود که تعدادی از قدیمی‌های استقلال را صدا زدم که بیایند به کمک باشگاه خودشان. عباس کردنوری، حسن نظری، ناصر حجازی، جواد قراب، رضا عادلخانی، حسن روشن، کشاورز، قاضی‌شعار، نراقی و به‌ خصوص منصور پورحیدری. این مرد خیلی نازنین است. خیلی گردن استقلال حق دارد. واقعا این روزها آرزویم این است که خیلی زود سلامتیش را به‌ دست بیاورد.

انسان بزرگی است منصورخان. اگر از من بپرسند بهترین اقدامی که در آن مدت کردید چه بود، می‌گویم این‌ که کسی را طرد نکردم! نه تنها کسی را اخراج نکردم بلکه زمینه رفتن ۲۵۰ نفر از پرسنل به شهرهای‌شان را هم مهیا کردم. نعلچگر، ملک‌احمدی، مراغه‌چیان، پورحیدری و حسن میرزاآقابیگ از این طریق به مدیریت باشگاه اضافه شدند. مرحوم ناصر حجازی هم همین‌طور به ما اضافه شد.

ناصر حجازی برند باشگاه استقلال بود. اگر از من بپرسند می‌گویم او چیزی مثل مایکل جردن برای NBA بود. یک برند تمام عیار.

یادم می‌آید وقتی آمدم تاج از مسئول مالی باشگاه پرسیدم: «چقدر پول داریم؟» گفت: «فقط هزار دلار توی گاوصندوق باشگاه مانده است که آن هم جایزه بازیکنان فوتبال بود که فرصت توزیعش را در آن شرایط نداشتند.» دستور دادم فوری پول را بدهند به بچه‌ها. فکر کنم سال ۶۰ بود که حسابرس‌ها دو بار آمدند حساب‌های باشگاه را زیر و رو کردند و خدا را شکر حساب مالی ما پاک بود. در آن شرایط واقعاً هوادارها در حمایت از باشگاه سنگ‌تمام گذاشتند.

خیلی‌ها مثل رضایی‌فرد، علی ابوطالب و خسرو دیهیم و ریاحی از باشگاه حمایت کردند و آدم نباید این‌ها را فراموش کند. برومند در وزنه‌برداری، معزی‌پور و برادران عرب همه این‌ها برای سرپا ماندن باشگاه با تمام وجودشان جنگیدند. انصاف نیست که این همه تجربه برود قبرستان. اگر امروز این باشگاه باقی مانده است، به واسطه تلاش همین آدم‌هاست که متاسفانه خیلی‌های‌شان فراموش شده‌اند.

(تغییر نام «تاج» به «استقلال»): اواخر سال ۵۹ آقای شاه‌حسینی زنگ زد به من و گفت هیات‌ دولت درخواست کرد که اسم تاج عوض شود. من هم جلسه‌ای با حضور سیدآقا جلالی، منصور پورحیدری، آقای بهرام‌صفت و پدر حسن روشن که آن روزها همکار ما بود، تشکیل دادیم که چه‌ کار کنیم. یادم می‌آید اسم‌های آزادی، تختی، جمهوری اسلامی و استقلال پیشنهاد شد. خیلی دنبال این بودیم که اسمی انتخاب نکنیم که به تیم‌های رقیب اجازه ساختن شعارهای تند سیاسی بدهیم. چیزی مثل «تاج نامرد» که آن روزها بعضی تماشاگرها می‌گفتند! خب آن روزها شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی یک شعار مردمی بود و همه جا شنیده می‌شد. من هم همین‌ها را بردم پیش آقای شاه‌حسینی و جلسه‌ای گذاشتیم.

(دقیقاً چه کسی پیشنهاد اسم استقلال را داد؟) من! حتی وقتی رفتم پیش آقای شاه‌حسینی و بحث کردیم. آقای شاه‌حسینی هم موافق بود. گفتیم خیلی از تیم‌های کشتی با اسم آقاتختی فعالیت می‌کنند. جمهوری اسلامی هم ساختار نظام است و استقلال مناسب‌تر است. آقای شاه‌حسینی همین پیشنهاد را به هیات‌ دولت برد و عصر همان روز زنگ زد گفت: اسم باشگاه شد استقلال. خوشبختانه مردم هم خیلی زود پذیرفتند و تاج شد استقلال.

من از استقلال نرفتم. من را کنار گذاشتند. مرحوم مصطفی داوودی که جایگزین شاه‌حسینی شد، اصرار داشت که عوامل فنی هر رشته‌ای برگردند به رشته خودشان. برای همین من برگشتم به خانه‌ام یعنی بسکتبال و نزدیک به ۱۰ سال سرمربی تیم‌ ملی بسکتبال شدم.

آن‌ وقت‌ها مانوک خدابخشیان، مرحوم اینانلو، قاضی‌زاده و ادیب‌زاده و در راس همه استاد بهمنش کار گزارش مسابقات ورزشی را انجام می‌دادند. یادم می‌آید سال ۵۳، بعدازظهر از ساعت یک تا دوونیم، تلویزیون فیلم مسابقات NBA را پخش می‌کرد. به من زنگ زدند و دعوتم کردند و رفتم و شش دقیقه از یک مسابقه را گزارش کردم. واقعاً می‌گویم که نه اشتیاق و عطشی برای این کار داشتم و نه نیازی اما از فردای آن روز گفتند بیا و گزارش کن! بعد از انقلاب هم همین‌طور شد. یعنی از فردای روزی که از استقلال رفتم، گزارش بسکتبال را شروع کردم. حالا بماند که در آن فضا چقدر گزارش بازی‌های بسکتبال ایالات‌ متحده دشوار بود و خط قرمز داشت. آقای جواد متقی خیلی حمایت کرد که بسکتبال NBA حذف نشود. مردم هم همین را می‌خواستند.

ببینید! یک بزرگی می‌گفت هر کسی «لیاقت میکروفون» ندارد. یعنی وقتی شما برای مردم می‌خواهید حرف بزنید، باید شایستگی گرفتن تریبون را داشته باشید. شرایط، بار فنی و بیان خوب لازم است. گزارشگر باید شخصیت اجتماعی داشته باشد. صرف مسلسل‌وار حرف زدن و اطلاعات دادن که کفایت نمی‌کند. الان همه به دلیل دسترسی به اینترنت اطلاعات کافی در اختیار دارند. این‌جاست که نقش تحلیل بازی، نقش امید دادن و احترام گذاشتن مهم می‌شود. گزارشگر حق ندارد بازیکن یا یک تیم و کشور را تحقیر کند؛ حتی اگر می‌بینید تیمی که جلوی کشورتان بازی می‌کند، شایسته است، تحسینش کنید. ورزش یعنی احترام، یعنی دوستی. گزارشگر موقع شکست‌ها و پیروزی‌ها نباید بیش از اندازه هیجان‌زده شود. خوب است به مردم امیدواری بدهیم که همیشه بعد از شکست‌ها هم زندگی ادامه دارد. نباید مردم را دلسرد کرد.

خوشبختانه رابطه خوبی بین ما گزارشگرهای بسکتبال وجود دارد اما اعتراف می‌کنم کار دشواری است و من هنوز هم برای گزارش هر بازی باید مطالعه کنم. حق ندارم بدون اطلاعات بروم و رو به مردم حرف بزنم. در همه این سال‌ها، آقایان ابراهیم و بهرام شریفیان به من کمک زیادی کرده‌اند. مثل یک مشاور، اطلاعات خیلی خوبی داده‌اند که همیشه به دردم خورده است.»
bato-adv
مجله خواندنی ها