خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) نوشت:
میری معتقد است مناظره گلادیاتوری به مرافعه منجر میشود، در حالی که مناظره روشی برای غلبه بر دیگری نیست، بلکه شیوه زیستی برای ارتقای اعتماد اجتماعی است، چنانکه یکی از معصومین(ع) میفرمایند هرگز در مناظرهای که هدفش غلبه بر دیگری باشد، شرکت نمیکنم.
سیدجواد میریمنیق، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است مناظره گلادیاتوری مورد قبول منطق دینی نیست و مناظره باید به نوعی روش زیست برای ارتقای اعتماد اجتماعی بدل شود. وی در گفتوگویی بر اینکه مناظرهکنندگان باید دارای مسئله و صاحبنظر باشند،تأکید کرده و معتقد است مناظره کنندگان باید تلاش کنند افق یکدیگر را بشناسند.
در ادامه مشروح این گفتوگو را بخوانید:
به عنوان سوال اول اخلاق مناظره یا گفتوگو به چه معناست و چه عناصری دارد؟
ار یک سو وقتی شما در مورد مناظره و اخلاق گفتوگو از منظر اخلاقی بحث میکنید، کما اینکه علمای اخلاق به این مسئله پرداختهاند که وقتی انسان میخواهد با دیگری گفتگو کند باید تا جایی که میتواند از جدل کردن احتراز کند و سعی کند وقتی میخواهد یک نکتهای را بگوید آن را از باب احسن طرح کند.
از سوی دیگر مناظره و اخلاق گفتوگو به عنوان یکی از شیوههای تعامل در علوم انسانی و عرصه عمومی میتواند مطرح شود که در اینجا به همان میزان که اخلاق به معنای Ethical مهم است، از منظر اندیشهای و نظری هم اهمیت خواهد داشت.
مناظره ناظر بر یک موضوعی است. به نظر میرسد در عرصه زندگی عمومی و اجتماعی، ابنای بشر مشکلات، معضلات و دغدغههایی دارند و این انسان را در حالت اضطرار قرار میدهد. از این رو و ناظر بر این مشکلات، مناظرهکنندگان باید معطوف به یک مسئله وارد مناظره شوند.
ویلیام جیمز تقسیمبندی و تفکیک مفهومیای دارد که میتواند ما را یاری کند. او از دو مفهوم trouble و problem صحبت میکند. در ترجمه به فارسی این دو با معادل «مشکل» ترجمه میشود، اما وقتی انگلیسیها میگویند trouble مرادشان مشکلی است که صورتبندی نشده است. برای مثال فرد از چیزی میترسد، اما نمیداند چیست، تشویش دارد، اما علت را نمیداند. این وضعیت وضعیت trouble است و جیمز میگوید که وضعیت مواجهه انسان با جهان در چنین وضعیتی منجر به حل مشکل نمیشود، زیرا او نمیتواند شکل و فرمی برای معضلش پیدا کند. وی میگوید تا زمانی که انسان در وضعیت معضل صورتبندی نشده و trouble است، نمیتواند راه حلی برای خود پیدا کند و زمانی انسان میتواند مواجهه فعالانه داشته باشد که این trouble ها یا معضلات به گونهای صورتبندی شده و به مسئله یا problem تبدیل شود. در این صورت است که خلاقیت، قدرت، تجربه زیسته و فرهنگی که در آن زندگی میکند به انسان قدرت و توانایی حل مسائل را میدهد.
وقتی ما به مناظره وارد میشویم باید سعی کنیم معطوف به مسئله و یا مجموعهای از مسائل باشیم. فرض کنید کسی بخواهد در خصوص مشکلات جامعه ایران به مناظرهای بپردازد و به این بپردازد که علت پرمخاطره بودن جامعه ایران یا بالابودن ریسک در جامعه ایران چیست. اگر دو طرف بخواهند از منظر احساس فردی و جناحی به موضوع بپردازند، بدون اینکه صورتبندی محیط زیستی، دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نهادی و ساختاری و آسیبهایی که وجود دارد، انجام دهند و مناظره آنها معطوف به مسئلهای نباشد، آن مناظره نمیتواند ما را به جایی ببرد.
نکته دیگر در مناظره این است که همان قدر که «مسئله داشتن» مهم است؛ «داشتن منظر» اهمیت دارد و اینکه مناظره از یک منظری صورت بگیرد و شرکتکننده نظرگاه، پرسپکتیو، منظر و چشماندازی داشته باشد که بتواند از آن چشمانداز مسائل جامعه ایران امروز را تحلیل کند. به عبارت دیگر آن طور که حافظ میگوید، فرد باید صاحب یک نظری باشد، در این صورت فرد میتواند مسائل را در چارچوبی مفهومی قرار داده و این کار کمک میکند مسئلهای که او درک یا صورتبندی میکند در حالت بینالاذهانی قرار بگیرد و دانش در حوزه فردی نمانده و به صورت یک کالا و داده در جامعه ساری شده و آرام آرام به توسعه و گشایش یا گشودگی افقهای جدید کمک کند.
نکته دیگری که در سوال شما نیز مستتر بود و شما به آن اشاره کردید، مسئله اخلاق گفتوگوست. اخلاق گفتوگو از یک منظر به خلق پسندیده یا ناپسندیده مربوط است و خلق خوب، ممدوح اخلاق دینی نیز هست که انسان باید همیشه به آن متخلق باشد. از منظر دیگر اخلاق گفتوگو به این معناست که ما برای مناظره و گفتوگو آیا میتوانیم یک «مودالیته» و «وضعیت» در نظر بگیریم؟ به این معنا آیا اساسا وقتی دو نفر وارد مناظرهای میشوند که معطوف به مسئلهای است، اینها باید چه شیوهای داشته باشد؟ به بیان دیگر آداب ورود به گفتوگویی که تنها تبادل واژگان و به صورت کلامی نیست، چیست؟ بلکه یک مابهازای اجتماعی و جامعوی دارد و باید این طور فرض کنیم که در یک پیچ و گردنه هستیم که میخواهیم از آن عبور کنیم و برای این کار باید آدابی داشته باشیم. به بیان دیگر آداب تعامل اجتماعی ما در مناظره چیست؟ اساس مناظره در این نکته نهفته است که گروههایی معضلی دارند که در یک فضا چند نفر با یک صورتبندی درست و قابل فهم سعی میکنند تا درباره آن موضوع بحثی کنند که در سطح عمومی راهگشا باشند.
با توجه به تمایز trouble و problem میتوانیم بگوییم مناظره به مثابه یک شیوه زیست است. یعنی انسان میتواند در ساحات و اقالیم مختلف تعامل اجتماعی را شکل دهد. اگر بتواند تعامل اجتماعی مبتنی بر گفتوگو را شکل دهد چه سودی برای جامعه دارد؟ اساسا در نگاه کلان این شیوه میتواند به بالا رفتن اعتماد اجتماعی یاری برساند. سرمایه هر جامعهای قبل از این که منابع زیرزمینی و روزمینی آن را در نظر بگیریم، نفس «اعتماد اجتماعی» است که فی ما بین انسانها وجود دارد. مناظره میتواند تجلی یک شیوه زیستاجتماعی گفتوگو محور باشد.
بارها شده است که در یک مناظره در عین حال که طرفین صاحب منظر هستند و به مسئلهای پاسخ میدهند نتیجهای نمیگیرند؛ مناظره چه نتیجه عینی باید داشته باشد؟ برخی معتقدند که مناظره و بحثهایی که انجام میشود نتیجهای در بر ندارد. ارزیابی شما در خصوص ماحصل یک مناظره چیست؟ آیا نتیجه باید تقویت یک سبک زیست باشد؟
در مواقعی ما در «مناظره» به مثابه «منافره» سخن میگوییم، به این معنا که دو نفر به جای اینکه به هم نزدیک شوند و تقریب افقی داشته باشند، از هم جدا میشوند و مدام بر شکافها میافزایند. نمونه این تلقی از مناظره همان بود که در سال ۸۸ شاهد بودیم که نشان داد اساسا این مناظره شکل گرفته بود تا یک جناح بر جناح دیگر غلبه بیابد و انگار در آن مناظرات هدف تقریب نبود، بلکه مراد مغلوب کردن دیگری به هر شیوهای بود. اینجا مناظره به منافره یا مرافعه و نفرتآفرینی تبدیل شده و دملی از کینه را در جامعه ایجاد میکند که بعدها در جامعه خودش میتواند مسبب مشکلات زیادی باشد. در مقابل این شیوه مناظره، مواقعی ما مناظره میکنیم، به این منظور که نقاط مشترک را یافته و امکان فهم مشترک را بیابیم.
برخی از فلاسفه و مورخین علم مانند توماس کوهن معتقدند که ما در حوزه اندیشه با پارادایمهای متفاوتی مواجهیم که مانند موناد لایبنیتسی یعنی موجودات بسته و بیارتباطی با جهان خارج هستند. این پارادایمها ارتباط معناداری و ممکنی با هم ندارند و هم زبانی بین پارادایم ها وجود ندارد و نمیتوانیم فهم همدلانهای داشته باشیم و با همدیگر به مفاهمه برسیم. اما گاه به دنبال این هستیم که اگر سنتهای انسانی فلسفی و ... جهانهای بستهای نیستند و میتوانند با هم ارتباط معناداری داشته باشند، آیا ما میتوانیم به فهم مشترکی برسیم؟
این پرسش مطرح می شود اگر مطابق نظر این دسته از اندیشمندان، پارادایمها معطوف به خودشان هستند، بحث جهان عینی یا مسائل عینی چه میشود؟ آیا فیلسوفان و اندیشمندان تنها در مورد امورات ذهنی سخن میگوید؟ یا در مورد مسائلی صحبت میکنند که مابهازای واقعی داشته باشد و سیر فلسفه تنها این طور نبوده است که از ذهن افلاطون به ذهن فارابی، ملاصدرا به پوپر عبور کند. مسائل فلسفی در مورد مسائل عینی است به این معنا که مابهازای واقعی دارد و این جاست که میتوان فهم مشترک داشت.
مناظره در این بستر به این معناست که ما بتوانیم به زمینهای برای فهم مشترک برسیم. البته وقتی ما در خصوص مفهومی مانند مناظره صحبت میکنیم، مرادمان شیوه زیست و نهادی اجتماعی است و البته یک حالت آرمانی و یک حالت واقعی دارد. در واقعیت ممکن است بسیاری از مناظرهها به مرافعه ختم شود و در این صورت مناظرهکنندگان بر اساس نقاط قوت خود و نقط ضعف دیگری به گفتوگو بپردازند و اساسا در این حالت از شیوه جدلی استفاده میشود تا حریف منکوب شود. این باعث میشود ما به جای اینکه بر روی مفروضات ذهن خودمان به یک بازنگری خودآگاهانه برسیم و به این بیاندیشیم که از این پیشفرضها به نتیجهای مطلوب برسیم، به این فکر کنیم که چگونه پیشفرضهایمان را به دیگری تحمیل کنیم.
معمولا مناظرات بین دو طرفی برگزار میشود که مقابل هستند و در مناظره تلاش میشود یک طرف نشان دهد چقدر بهتر میتواند به مسائل بهتر پاسخ دهد. آیا مسئلهای که شما طرح میکنید، به نوعی میزگرد نیست که طرفین به یک نظر واحدی برسند؟
چنانچه اشاره کردم مناظره یک حالت واقعی و یک حالت آرمانی دارد. در حالت واقعی آنچه رخ میدهد به مرافعه منجر میشود. اینجا من پرسشی دارم و آن این است که مناظره معطوف به چیست؟ اگر به مسائل معطوف است که دو روایت و تعبیر دارد که نقطه مشترکی ندارند و نتیجه میشود که انسانها به هیچ وجه نمیتوانند همزبانی داشته باشند، اما واقعیت این است که فراسوی تمامی روایات و دیدگاهها یک مخرج مشترکی وجود دارد و آن وضعیت انسانی است. به قول اریک فروم ما یک مودالیته و یا وضع مشترکی در بین ابنای بشر با همه تکثر داریم که وضع انسانی است. این وضع یک سری شاخصههایی داشته و چالشهایی ایجاد میکند. اگر وضع ما انسانی نبوده و وضعیت یک پلنگ، فرشته و گیاه بود، چالشهای ما هم متفاوت میشد. همین که ما مسلمان هستیم، گذشته از قوم، دین، ملیت، تاریخ و عصری که داریم، مشترکاتی داریم. این هیچ وقت تغییر نمیکند. انسان با چالش روبروست و یکی از این چالشها معنادار کردن جهان و مبارزه با بیمعنایی است. میتوان سخن دورکهایم را در خصوص آنومی توسعه داد، او معتقد است که در یک جامعه آنومیک، ارزشهای یک جامعه جایگاه خود را از دست دادهاند، به بیان کلیتری میتوان گفت انسان باید همواره دارای ارزشهایی باشد. اگر برای انسانی که در هستی زندگی میکند، ارزشی حاکم نباشد دچار بیوزنی و تعلیق میشود. پس همه انسانها، جوامع و مکاتب میخواهند این وضعیت انسانی را تعریف کنند. در تعریف است که مکاتب از هم جدا میشوند، اما در خود این وضعیت اشتراکی وجود دارد.
همان طور که شما میگویید یک وضعیت انسانی مشترکی وجود دارد، اما خوب این وضعیت زبان ندارد و تعبیر خود را در مکاتب مختلف و به تعابیر متفاوت مییابد. اختلاف محصول این است که انسانها به روایت وضعیت انسانی بر اساس پیشفرضهای خود میپردازند. آیا مناظره مواجهه این دو تعبیر نیست؟
بگذارید اینجا مفهوم جدیدی را وارد گفتوگویمان بکنیم و آن مفهوم افق است. شما ممکن است در یک دستگاه فکری متفاوتی از من باشید و وضعیت انسانی را به گونهای متفاوت تعبیر کنید و برای مثال شما از درورن دستگاه مسیحی نگاه کنید و من از درون دستگاه هندویی نگاه کنم. این وضعیت منجر به این خواهد شد که ما با هم متفاوت باشیم. دو کسی که دو افق متفاوت داشته باشند، جهان و مراتب هستی را به گونه متفاوتی از هم تقسیمبندی کرده و نیروهای موثر در زیست انسان را نیز به گونه دیگری مفهومسازی خواهند کرد. اما پرسشی اینجا مطرح میشود. اینکه دو انسان و دو فرهنگ وقتی روبروی هم قرار میگیرند، آیا دیگری و بود و وضعیت انسانی او را به رسمیت میشناسند یا نه؟ امام علی(ع) به نکته دقیقی در نامه به مالک اشتر اشاره میکند و میگوید این افرادی که تو با آنها روبرو میشوی یا برادران و خواهران دینی تو هستند و یا در انسانیت با تو شریک هستند.
بنابراین طرفین یک مناظره باید سعی کنند افق دیگری را بشناسند. یعنی نه تنها قبول کنند طرف مقابل چیست، بلکه باید تلاش کنند تا بدانند طرف مقابل چیست. در قرآن وقتی درباره قبائل و اقوام و طائفهها و شعوب مختلف صحبت میکند میگوید اینها همه آیات من هستند «لتعارفوا». این «تعارفوا» و «معرفت» در دستگاهی که عارفان مطرح میکنند، اسن گونه است که ما طریقت و حقیقت داریم و میوه حقیقت، معرفت است. من باید به افق خود معرفت داشته باشم و به همان نسبت باید تلاش کنم فرهنگ و افق آن کسی را که در مقابل من قرار گرفته، بشناسم. وقتی من توانسم افق دیگری را به معنایی که در «لتعارفوا» آمده است، بشناسم و اضلاع آن را درونی کنم یا زیست و وجدانش کنم، میتوانم به تفاهم افقی برسم. انسان قدرت وجدان مخالف خود را دارد. ما میتوانیم به تقریب افق برسیم.
آیا تقریب افق به معنای نفی خود است؟ هرگز این طور نیست. در تقریب افق به جایی میرسیم که میبینیم افقها اگرچه تفاوتهای بنیادینی دارند، محصول شیوه متفاوت مواجهه با جهان است. ما به دنبال وحدت وجود و افکار نیستیم. خدا میگوید من جهان را متکثر میآفرینم اما ما میتوانیم این تکثر را قاعدهمند کنیم و از حالتی تکوینی به تشریعی برسانیم. در مناظره باید به این نکته برسیم که پیشفرضهای طرف مقابل را وجدان کردهایم و بدون این تقریب افق، کار مناظره به مجادله میانجامد. من باید بدانم شما معطوف به چه مسئلهای صحبت میکنید.
دوطرف مناظره چه چیزهایی باید به هم بگویند؟ دو طرف مناظره دارای منظرند و به سوالهایی جواب میدهند، اما آیا دو طرف مناظره باید به هم جواب بدهند و نظر خود را هم بگویند؟ در واقع آنها در مواجهه با یکدیگر به صورت کاربردی، چه چیزی باید بگویند؟
اولا در مناظرات وقت محدود است و ما در مناظره نباید انتظار داشته باشیم که بسیاری از مسائل مطرح شده و برای تمامی آنها پاسخ شایستهای بدهیم، اما میتوانیم برای مخاطب مشخص کنیم که معطوف به مسئلهای هستیم و میخواهیم در افقی مشترک آن را حل کنیم و این باید شیوهای باشد برای حل و فصل مسائل اجتماعی. برای مثال در وضعیت سیاسی ایران به نظر میرسد بسیاری از کسانی که در این حوزه هستند با هم حرف نمیزنند، بلکه از کنار هم صحبت میکنند و به جای تعامل با یکدیگر هر کدام خطابهای میکنند.
مناظره باید بتواند فرمهای تعامل و دیالوگ را تولید کند، اینکه آیا در هر مناظرهای این اتفاق بیفتد حاشا و کلا، زیرا خیلی کم روی میدهد ما به تمامی مسائلی که وجود دارد، اشراف داشته و از طرفی دیگر به مسائلی که دیگری در نظر داشته باشد، آگاه بوده یا به دنبال تقریب افق باشیم. بسیاری از مناظرههایی که در جوامع مختلف روی میدهد هم این طور نیست و به دنبال منکوب کردن دیگری است و اساسا مدلشان گلادیاتوری است و اگر گلادیاتورها با شمشیر و نیزه با هم مبارزه میکنند، ما در مناظرات از تسلیحات زبانی استفاده میکنیم. به بیان یک جامعهشناس آلمانی، در تمدن جدید، انسانها حالات درندهخویی خود را دارند، اما تلاش میکنند در لابلای آداب و اتیکت و دیپلماسی و ... به صورت پنهان، آن را اعمال کنند. اگر مدل ذهنی ما این وضعیت باشد، مناظره چنین وضعی خواهد بود و شما میبینید در مناظرههایی که در انتخابات آمریکا در جریان است، کلینتون و ترامپ سعی بر تخریب دیگری داشتند. ما در حدیث یکی از امامان نیز داریم که میگوید من هرگز در مناظرهای که هدفش غلبه بر دیگری باشد، شرکت نمیکنم.
دین به عنوان نگرشی به جهان، چه نظری در خصوص مناظره دارد؟ ائمه(ع) در مناظرات فراوانی شرکت داشتند. جایگاه مناظره در دین چیست؟
تا جایی که فهم من از متون دینی اجازه میدهد، حس میکنم در نگاه دینی، فهم امری یکساحتی نیست و فهم ساحات متفاوتی دارد و چون فهم مشکک است، همان طورکه عالم مشکک است، مواجهه با دیگری هم نمیتواند یک سطحی دیده شود و در جایی در قرآن گفته میشود «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوهاى] كه نيكوتر است مجادله نماى در حقيقت پروردگار تو به [حال] كسى كه از راه او منحرف شده داناتر و او به [حال] راهيافتگان [نيز] داناتر است» (نحل، ۱۲۵) و در واقع سه راه در قرآن برای گفتوگو پیشنهاد میشود که اینها نمونههایی از سطوح مختلف فهم و مناظره است.
از سوئی دیگر خود جدل، موعظه و حکمت هم هر کدام درجاتی دارد که باید تحقق یابد. شما یکی از این روشها را در روایتی که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در آن به پیرمردی وضو میآموزند، میبینید. در اینجا شما متوجه میشوید که این امامان بزرگوار بدون کلام، پیرمردی را که در حال وضوی اشتباه بود ناراحت شود، مورد تعلیم قرار میدهند. ما وقتی در مورد فهم صحبت میکنیم و از متون دینی یاری میگیریم، به نظر میرسد فهم را نباید در یک ساحت ببینیم.
در مناظره نیز باید این را مد نظر بگیریم که مخاطب کیست؟ معطوف به چه مسئلهای هستیم و این مسئله در چه سطحی قرار است مطرح شود. در فرم گلادیاتوری به افتراق میرسیم. ائمه(ع) نیز با هدف غلبه به مناظره وارد نشدهاند. ما وقتی وارد یک گفتگو میشویم اساسش این است که فهم ما بالاتر برود و اگر قرار است تعاطیای به وجود بیاید، باید ایجابی بوده و هر دوی ما را اثبات کند.
این ایدهآل مناظره است و در متون دینی هم همین مدل تایید شده و در مناظرات بسته به پیش زمینه رفتار شده است. زمانی که برخی وارد شدهاند تا مبانی دینی را رد کنند، در اینجا ائمه این مباحث را رد کردهاند و اساس علم کلام نیز همین حالت جدلی است، اما مناظره به مثابه روشی معطوف به موضوعات از نگاههای الهیاتی و سکولار عبور میکند. آنچه در جهان در برخی از نگاههای جامعهشناختی مطرح است، کیفیت ایجاد فهم مشترک است. ما راههای بسیاری داریم که دیگری را منکوب کنیم.
ما اشاره به افق مشترک را در این آیه میبینیم: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ: اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست بى ترديد خداوند داناى آگاه است» (حجرات،۱۳). در این آیه رسیدن به شناخت و معرفت امری همگانی است و در آن تنها همزیستی به معنا تحمل دیگران مطرح نیست. خداوند در این آیه میگوید من وجودم را در این تکثر معرفی کردهام و این شعب مختلف و قبائل، نشانی از تجلی من است.
گفتوگو از میثم قهوهچیان