محمدحسین محمدی نویسندهی افغان مقیم سوئد زبان فارسی را به خاطر سیاستهای غلط دولتمردان کشورش تهدیدشده میداند و معتقد است هنوز سایهی سنگین سیاست و مسائل امنیتی باعث مهاجرت نویسندگان از افغانستان میشود. با این که سه سال است به سوئد مهاجرت کرده اما میگوید: هر جا باشم، وطنم پارسی است.
محمدحسین محمدی نویسندهی افغانستانی متولد ۱۳۵۴ خورشیدی در شهر مزارشریف است. او در سال ۱۳۶۱ به ایران مهاجرت کرد و در سال ۱۳۷۵ دوباره به شهرش بازگشت. در دانشکدهی طبی بلخ به تحصیل مشغول شد ولی بعد از جنگهای سال ۱۳۷۶ و سقوط مزارشریف به دست طالبان دوباره در فصل پاییز به ایران آمد.
او در کنار نوشتن و کار در مطبوعات برای گذران زندگی مدتی خیاطی کرد. در سال ۱۳۷۹ به دانشکدهی صدا و سیمای ایران وارد شد و در رشتهی کارگردانی به تحصیل مشغول شد. محمدی از سالهای آخر مکتب به داستاننویسی روی آورد. در سال ۱۳۷۴ در مسابقات دانشآموزی سراسر ایران با داستان «کوکوگل» برگزیده شد. در سال 1382 داستان «مردگان» او در بخش داستان کوتاه برندهی اول نخستین دورهی جایزهی ادبی اصفهان و برندهی سوم (مشترک) جایزهی ادبی بهرام صادقی شد. در زمستان همان سال نیز با داستان «دشت لیلی» مقام اول پنجمین گنگرهی شعر و قصهی جوان ایران را به خود اختصاص داد.
مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» برندهی بهترین مجموعه داستان اول سال ۱۳۸۳ از طرف بنیاد گلشیری و برندهی سومین جایزهی ادبی اصفهان شناخته شد. رمان کوتاه «از یادرفتن» او نیز برندهی جایزهی بهترین رمان از سوی انجمن نویسندگان و منتقدان مطبوعات شده است.
آخرین کتاب منتشرشدهی او رمانی است به نام «ناشاد» که به تازگی در ایران با نام «سیاسر» منتشر شده است. این نویسنده که سه سال است در کشور سوئد زندگی میکند، چند روزی است به ایران آمده تا ضمن پیگیری انتشار آخرین رمانش، با دوستان و آشنایانش و بخصوص همسر و فرزندش که از افغانستان به ایران آمدهاند دیدار کند. با آمدنش به ایران فرصتی دست داد تا به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) بیاید و کمی دربارهی خودش، زندگی، مهاجرت و نویسندگان و داستاننویسی افغانستان بگوید.
محمدحسین محمدی وطن خود را زبان پارسی میداند. از دولت افغانستان مخصوصا وزارت فرهنگ این کشور و رویکردش نسبت به زبان فارسی به شدت گلهمند است و میگوید زبان فارسی در این کشور با تهدید مواجه شده است. معتقد است شرایط سیاسی و امنیتی حاکم بر جامعهی افغانستان نویسندگان را در تنگنا قرار داده و به همین خاطر است که بسیاری از اهل فرهنگ و هنر این کشور مصیبتزده به دیگر کشورها مهاجرت کردهاند. او میگوید شرایط افغانستان برای کسانی که در ایران تحصیل کردهاند مناسب نیست و این افراد پس از اتمام تحصیلاتشان در ایران برای کارکردن در کشورشان مشکل دارند؛ مشکلاتی که به مسائل سیاسی مربوط است.
آنچه در پی میآید حاصل گفتوگوی ایسنا با این نویسنده است.
- آقای محمدی به عنوان یک نویسندهی افغانستانی فارسیزبان ابتدا کمی از وضعیت داستاننویسی در افغانستان بگویید. اصلاً سنت ادبی داستاننویسی درافغانستان از کجا آمده. نوشتن داستان مدرن در افغانستان از چه زمانی و با چه کسانی شروع شده و به شما رسیده است؟
- شاید با اغماض بتوانم بگویم ورود ادبیات مدرن به افغانستان و ایران تقریباً همزمان بوده. البته رمان تاریخی 50-60 سال زودتر از آن وارد ادبیات ایران شده بود. با اینحال تقریباً زمانی که در ایران ادبیات مدرن با «یکی بود یکی نبود» جمالزاده آغاز شد، میتوانم بگویم نخستین داستانواره هم در افغانستان منتشر شد. در همان زمان داستانوارهی «جهاد اکبر» مولوی محمدحسین پنجابی در افغانستان به چاپ رسید که به داستانها و رمانهای تاریخی تنه میزند. تا اینکه داستان کوتاه «پانزده سال قبل»، نخستین داستان کوتاه افغانستان که با اغماض میتوان به آن داستان کوتاه گفت، منتشر شد.
پیش از آن نیز داستانوارههایی از هاشم شایق منتشر شده بود. ولی داستان کوتاه «پانزده سال قبل» او در سال 1311 در افغانستان منتشر شد، که میتوانیم آن را آغاز داستاننویسی مدرن افغانستان بدانیم. اما در افغانستان برخلاف ایران این روند بسیار گسسته و با وقفه پیش رفت. یعنی ما وقتی داستان کوتاه «پانزده سال قبل»، نخستین داستانوارهی مدرنمان، در سال 1311 نوشته و منتشر شد تا پنج سال پس از آن حتی داستانوارهی دیگری نمیبینم. ولی در ایران پس از سال 1300 میبینیم نویسندههای زیادی مثل جمالزاده، هدایت، بزرگ علوی، چوبک و دیگران شروع به نوشتن کردند و کتابهایشان یکی پس از دیگری منتشر شد. اما در افغانستان این روند متأسفانه اتفاق نیفتاد و... .
- دلیل این جلو نرفتن چه بود؟
- بههرحال سطح جامعه متفاوت بود. در ایران زندگی اجتماعی و مادی زود پیشرفت کرد، در افغانستان نه. دلیل دیگر اینکه در همان سالها با به قدرت رسیدن رضاخان جامعهی ایران به یک ثبات سیاسی و اجتماعی نسبی رسید و زمینههای تحصیل و رشد اقتصادی و زندگی اجتماعی در ایران فراهم شد. ولی در افغانستان از سال 1308 که امانالله خان سقوط میکند تا امروز ثبات سیاسی و اجتماعی نداشتهایم. شاید بعضیها بگویند در دورهی ظاهرشاه تا حدی ثبات سیاسی و اجتماعی داشتهایم، اما آن دوره هم خوب نبوده است.
تا امروز که میبینیم نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی بسیار است. وقتی جامعهای از نظر سیاسی بیثبات باشد از نظر اقتصادی و اجتماعی هم این بیثباتی بهوجود میآید. وقتی که از نظر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیثبات باشیم، از نظر فرهنگی هم همین اتفاق میافتد که حالا وجود دارد. متأسفانه دولتمردان افغانستان نتوانستهاند به مسئلهی تحصیل جامعه بپردازند. برای همین میبینیم که طی این سالها تعداد نویسندگان بسیار کم بوده و ترجمههای کمی هم منتشر شده است، به گونهای که ما هنوز هم در بازار کتاب افغانستان، چیزی به نام ترجمه نداریم. انگشتشمار فرهنگیان افغانستان کارهایی کردهاند، بویژه در قسمت ترجمهی ادبی. صنعت چاپ و نشر افغانستان هم رشد نکرد و... .
همهی اینها تابع دولتها و نظامهای بیثبات بودهاند. اینها موجب شد که ادبیات افغانستان رشد چندانی نکند. ببینید برای مثال در سال 1310 زمانی که انجمن ادبی و ماهنامهی ادبی کابل منتشر میشود، گفته میشود که تمام نوشتهها هر هفته برای نادرخان خوانده میشد. اگر نادرخان موافقت میکرد چاپ میشد و اگر مخالفت میکرد، چاپ نمیشد. افغانستان اینگونه جامعهای داشت و متأسفانه رشد نکرد. در دههی 60 خورشیدی هم که دورهی حاکمیت کمونیستی بود نوعی ادبیات سوسیالیستی رشد کرد. آن هم از نظر کمی و نه کیفی. با اینحال تعدادی از نویسندگان که مینوشتند در دههی 60 کتابهایشان چاپ شد و شاید اوج چاپ و نشر ادبیات در افغانستان همین دوره بود. اما پس از دههی 60 نابسامانیها و جنگهای داخلی شدیدتر شد و باعث شد ما با رشد ادبیات مواجه نباشیم.
- آیا در سالهای اخیر بخصوص بعد از حضور جامعهی جهانی در افغانستان جهتگیری ادبیات در این کشور تغییری کرد؟
- امروز پس از 15 سال که میگویند با یک فضای بهنسبت باز سیاسی و اجتماعی مواجه بودهایم، با اینکه دولت حمایت نمیکرد و مجوز پیش از نشر نداشتیم و نداریم و... اینها خوشبختانه موجب شد جوانان زیادی به نوشتن روی آورند. اما از آنطرف وقتی میبینیم رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وجود ندارد، ادبیات هم رشد نمیکند. وقتی نویسندهای خواننده نداشته باشد، وقتی ناشری برای انتشار کتاب وجود نداشته باشد، چگونه ادبیات رشد میکند؟ در سالهای اخیر تیراژ کتاب در افغانستان 500 نسخه شده است. این نسخههایی هم که نویسنده و شاعر با هزینهی شخصی منتشر کرده پخش نمیشوند و در کنج انبارها میمانند و یا خوانندهای ندارند و یا به دست خواننده نمیرسند. در سالهای اخیر هم 90 درصد ناشران کتابها را با هزینهی مؤلف منتشر میکنند. در حالیکه نویسندهای مثل حسن قسیم که در دههی 50 خورشیدی داستانهای خوبی مینوشت، ولی هنوز کتابش منتشر نشده است.
حتی تمام داستانهایش در دسترس نیست. منی که بهعنوان پژوهشگر به دنبال ادبیات داستانی افغانستان رفتهام نیز هنوز نتوانستهام به داستانهای کامل این نویسنده دست پیدا کنم. در صورتی که اگر همان هنگام کتابهایش منتشر میشد، میتوانست ادبیات داستانی افغانستان را رشد بدهد. از طرف دیگر وقتی وضعیت اقتصادی پایین باشد خوانندهی ادبیات بهوجود نمیآید. خوشبختانه در ایران میبینیم که این اتفاق چند دهه پیش رخ داده و با رسیدن جامعه به یک ثبات نسبی ادبیات داستانی رشد چشمگیری داشته است و... .
- دولت در دانشگاههای افغانستان چه کار میکند و ادبیات در دانشگاههای دولتی افغانستان چه وضعیتی دارد؟
- به هرحال ادبیات در دانشگاههای افغانستان تدریس میشود و گمان میکنم تنها رشتهای که در این سالها در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه کابل تأسیس شد، ادبیات فارسی باشد. اما در آنجا استادان همان دید کلاسیک را به ادبیات دارند. وقتی استادان همان دید کلاسیک را داشته باشند ادبیات معاصر بویژه ادبیات داستانی و حتی شعر رشد نمیکند. دانشجو هم با همین دید تربیت میشود. معتقدم ادبیات معاصر نمیتواند با رشتهی دانشگاهی پیشرفت کند. متأسفانه حتی در ایران هم در دانشگاهها بیشتر به ادبیات کهن میپردازند و بیشتر استادان با ادبیات معاصر و ادبیات خلاقه آشنایی ندارند. ادبیات خلاقه را بیشتر تکاپوی فردی و جمعهای ادبی دوستانه رشد میدهد. در افغانستان هم همینگونه است و میبینیم اگر کتابهای جوانان در افغانستان جسته و گریخته منتشر میشوند، نتیجهی فعالیتهای فردی و جمعهای ادبی دوستانه بوده است. ما در هیچ جمع دانشگاهی خلاقیتی ندیدهایم، اگر هم اتفاقی افتاده باشد، بیشتر در زمینهی پژوهش و نقد ادبی بوده است. بنابراین زیاد امیدوار نیستم که رشتهی ادبیات فارسی در دانشگاههای افغانستان موجب رشد داستاننویسی شود.
- وضعیت زبان فارسی در افغانستان چگونه است؟ آیا با تهدید مواجه شده است؟
- فکر میکنم بسیاری از جوانان در افغانستان که به ادبیات فارسی میپردازند، متعصبتر از دوستان ایرانی هستند. در ایران میتوانم بگویم زبان فارسی با تهدید مواجه نیست. بههرحال جامعه فارسیزبان است. اگر دیگر زبانها هم در جامعه زیست میکنند در کنار زبان فارسی است. اما افغانستان بهطور رسمی کشوری است دوزبانه؛ زبان فارسی و پشتو. اما از نظر سیاسی زبان پشتو در حال تقویت شدن است، درحالیکه بسیاری تلاش دارند زبان فارسی را به حاشیه برانند.
- این مسئله به مسائل سیاسی مربوط است؟ فشارها از داخل است یا خارج از افغانستان؟
- بله، متأسفانه دلیل سیاسی دارد و از داخل این فشارها به زبان فارسی وارد میشود. بدبختانه به جای اینکه گویندگان این دو زبان تلاش کنند این دو زبان را رشد و ارتقاء دهند، تلاش بر بههم زدن یا به حاشیه راندن زبان دوم دارند که این باعث ضعیف شدن هر دو زبان میشود. متأسفانه در افغانستان جدالی بر سر زبان فارسی و پشتو وجود دارد و در کنار آن با وارد شدن جامعهی جهانی به افغانستان و هجوم جوانان برای فراگیری دیگر زبانها موجب شده کمتر به زبان فارسی بپردازند. برای همین میبینیم در بین تحصیلکردگان و حتی دانشآموختگان در سطح دکترا در نوشتار فارسی مشکل وجود دارد. فکر میکنم این مسائل به زبان فارسی ضربه میزند. بدبختانه که دولت افغانستان و بیشتر وزارت فرهنگ هم به این اختلافها دامن میزند. بیشترین تنش بین زبان فارسی و زبان پشتو را یکی از وزرای فرهنگ افغانستان بهوجود آورده است. وزیر فرهنگی که کارش باید فرهنگسازی باشد، کار غیرفرهنگی کرد؛ تنش بهوجود آورد. یا وزیر فعلی فرهنگ افغانستان وقتی در جلسهی معرفیاش در پارلمان برنامههایش را اعلام میکرد، گفت یکی از مهمترین برنامههایش ترجمهی فارسی رایج در ایران به فارسی دری افغانستان است!
خب وقتی وزیر فرهنگ سطح فکر و اندیشهاش این است، دیگر چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم! خوشبختانه در بین اهل قلم افغانستان جریانی به وجود آمد و جامعهی افغانستان به این نکته واکنش نشان داد؛ تا جایی که وزیر فرهنگ را از گفتهاش پشیمان ساختند؛ ولی بدبختانه چند ماه قبل در کمال ناباوری این کار در ایران عملی شد و... بگذریم حتماً میدانید اشارهام به چیست!
- دربارهی نویسندگان افغانستان بگویید. اینکه چقدر موفق بودهاند؟ خصوصاً اینکه وضعیت نابسامان و بخصوص جنگ در این کشور وجود داشته.
- بدبختانه یا خوشبختانه درافغانستان تعداد نویسندگان آنقدر زیاد نیست که نتوانیم آثارشان را بررسی کنیم. جامعهی ادبی افغانستان بسیار کوچک است که با پراکنده شدن نویسندههای ما این جامعهی ادبی کوچکتر هم شده است. بنابراین نویسندگان شاخص در این جامعهی ادبی زود شناخته شدهاند. نخستین کسی که از جامعهی ادبی افغانستان به جامعهی جهانی معرفی شد، عتیق رحیمی بود. او پیش از اینکه آثارش را به زبان فرانسه بنویسد به فارسی مینوشت.
رمان «هزارخانهی خواب و اختناق» و رمان «خاکستر و خاک» که متأسفانه ماجرای عجیب و غریبی هم در ایران برایش رخ داد به فارسی نوشته شدهاند. این نویسنده نخست در ادبیات فارسی جایزه گرفت و رمان «خاکستر و خاک» رحیمی در جایزهی گلشیری نامزد شده بود و برندهی جایزهی ادبی یلدا در بخش افغانستان شد. اینگونه بود که عتیق رحیمی ابتدا در جامعهی فارسیزبان مطرح شد و پس از آن با ترجمهی آثارش به فرانسوی و نوشتن به زبان فرانسوی در جهان هم مطرح شد. آصف سلطانزاده نخست در ایران مطرح شد و امروز میبینیم کتابهایش به زبانهای ایتالیایی، فرانسوی، دانمارکی، عربی و انگلیسی ترجمه شده است. و در کنار اینها برخی از کتابهای من نیز ترجمه شدهاند. بنابراین میبینیم نسبت به جامعهی ادبی کوچکی که ما در افغانستان داریم تعداد آثار ترجمهشده به زبانهای دیگر چشمگیر است.
نویسندههای دیگری نیز داریم که آثارشان پیش از این یا همزمان به دیگر زبانها ترجمه شده است. مانند بانو سپوژمی زریاب و... . بویژه اگر بخواهیم این را با جامعهی بزرگ نویسندگان ایران مقایسه کنیم، این مطرح شدن و ترجمه شدن آثار چشمگیر بوده است. از این نظر جای امیدواری است و خوشحالم کتابهایی از نویسندگان افغانستان ترجمه و مورد توجه واقع شده که نخست در جامعهی فارسیزبان مطرح شدهاند. پس میبینیم که هجوم جامعهی جهانی به افغانستان باعث شد که جامعهی ادبی جهانی نگاه ویژهای به افغانستان داشته باشد. فکر میکنم داستان کوتاه افغانستان میتواند به جامعهی جهانی عرضه شود، همانطور که در جامعهی ایرانی عرضه شد و جایگاه خودش را یافت. در جامعهی ادبی افغانستان نویسندگان کمتر به رمان پرداختهاند.
پرداختن به رمان فراغت خاصی نیاز دارد. نویسنده باید امنیت روحی و آرامش داشته باشد تا بتواند به نوشتن هم بپردازد، اما 99 درصد نویسندگان افغانستان فاقد امنیت و آرامش روحی و مادی هستند، اما جسته و گریخته به رمان هم میپردازند، و بویژه در سالهای اخیر رمانهای بیشتری در افغانستان منتشر شده است.
- تنشهای سیاسی و تحولات آن همیشه باعث دیده شدن بیشتر هنرمندان و نویسندگان آن کشور از سوی جامعهی جهانی شده است. این اتفاق چقدر برای هنر مدرن افغانستان رخ داده است؟ آیا توجه به چند نویسندهی افغانستانی در مجامع فرهنگی بینالمللی هم از این دست است؟
- این توجه اگر موجب شد به ادبیات افغانستان نگاه شود به آن بخش از ادبیات خوب ما توجه شد و حداقل ادبیات فاخر افغانستان به دیگر زبانها ترجمه شد. نویسندگانی هم بودهاند که به زبان دیگر نوشتهاند که من نخواندهام. در کنار اینها نویسندگان دیگری بودند که از افغانستان نوشتهاند، مثل خالد حسینی. اما رمانهای خالد حسینی جزو ادبیات افغانستان نیست، چون به انگلیسی مینویسد. بعضی نویسندههای انگلیسی و آمریکایی هم از افغانستان نوشتهاند.
من همیشه گفتهام که کارهای خالد حسینی ادبیات افغانستان نیست و این نکته در جهان نیز پذیرفته شده است ولی نمیدانم بسیاری از اهل قلم در ایران اصرار دارند که رمانهای او را بخشی از ادبیات افغانستان بدانند. اگر چنان بدانیم بسیاری از نویسندههای جهان هستند که دربارهی افغانستان نوشتهاند؛ آیا رمانهای آنها ادبیات افغانستان است؟ نزدیک به دو قرن پیش نویسندهای انگلیسی که پزشک دربار کابل بوده رمانی تاریخی به نام «دختر وزیر» نوشته است که به فارسی نیز ترجمه شده. آیا این رمان ادبیات افغانستان است؟ ادبیات افغانستان به زبان فارسی و پشتو خلق میشود نه به زبان انگلیسی و... .
به نویسندگانی که در جامعهی نابسامانی زندگی میکنند، میتوان دو نگاه داشت؛ نخست اینکه این جامعهای که دائم در حال دگرگونی است، برای نویسنده دستمایهی خلق اثر میشود. اما از طرف دیگر این ناامنی موجب میشود که نویسنده حتی فرصت نوشتن نداشته باشد.
در افغانستان تحولات آنقدر سریع است که نویسنده را دچار تردید میکند. به گمانم نویسنده باید از دل این جامعهی نابسامان و جامعهای که پر از ناامنی است، بیرون بیاید و از بیرون به جامعهی خودش نگاه کند، تا بتواند نگاهی منصفانه داشته باشد. وقتی شما در دل حادثه هستید نمیتوانید آن را از همهی جوانب بررسی کنید. پس فکر میکنم این نابسامانیها موجب میشود نویسندگان ما دچار تردید شوند که آیا بنویسم یا نه؟ چگونه بنویسم؟ چه دیدگاه و موضعگیریای نسبت به وقایع داشته باشم؟ اما نویسنده تا میخواهد موضعگیری داشته باشد و حلاجی کند، موضوع دیگری پیش میآید. حادثه پشت حادثه است و نویسنده و هنرمند وقتی در چنین جامعهای زندگی میکند، فرصت خلق اثر از او گرفته میشود. نویسنده نیاز به آرامش دارد. خودم تا زمانی که در ایران زندگی میکردم بیشتر مینوشتم.
اما زمانی که در افغانستان و کابل زندگی میکردم از نوشتن بازماندم، چرا که درگیریهای زیادی داشتم. هنوز هم با وجود اینکه دو سه سال است که از افغانستان دور شدهام، نتوانستهام اثری بنویسم؛ چرا که هنوز آن درگیری ذهنی وجود دارد. وقتی هنرمندی به کشوری دیگر مهاجر میشود باید در آن کشور به زبان دیگری زندگی کند. معتقدم زندگی به نوعی در زبان اتفاق میافتد و وقتی زندگی در زبان اتفاق میافتد اما نویسنده ناچار است اثرش را به زبان دیگری خلق کند و به زبان دیگری زندگی، دچار گسست میشود. ناچار است اول مشکلات زندگیاش را برطرف کند تا به آرامش نسبی برسد و بتواند به خلاقیتی برسد. بنابراین معتقدم این شرایط جدید هم در خدمت نویسنده است و هم تخریب او چون لااقل برای مدتی مانع کارش میشود.
- نگاه به نویسندگان افغانستانی که به دیگر زبانها اما دربارهی افغانستان مینویسند، چیست؟
- شناختهشدهترین آنها خالد حسینی وعتیق رحیمی هستند. خالد حسینی از همان ابتدا آثارش را به زبان انگلیسی نوشت و بنابراین هیچ ربطی به ادبیات افغانستان ندارد. تنها موضوع کارهایش افغانستان است. این نویسندگان از همان سالهای نخست با ادبیات افغانستان درگیری نداشتند. بیشتر درگیری آنها ادبیات جهانی و دیگر زبانها بود. از نظر من ادبیات در زبان اتفاق میافتد، نه در موضوع. این نگاه به ادبیات در جهان پذیرفته شده است. برای همین میگوییم ادبیات اسپانیایی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و... .
زمانی که میگوییم ادبیات انگلیس یا همان بریتانیا، یعنی ادبیات انگلیسی رایج در آمریکا مد نظر ما نیست اما زمانی که میگوییم ادبیات انگلیسی، منظور ادبیاتی است که به زبان انگلیسی است و محدود به یک سرزمین نمیشود. همانطور که ادبیات فارسی در ایران و افغانستان و در بخشهایی دیگر در خارج از این دو سرزمین وجود دارد. در این میان ادبیات فارسی افغانستان ادبیاتی است که بستر آن افغانستان است و ادبیات فارسیای داریم که بستر آن ایران است. این دو جریان ادبیات فارسی با اندکی تفاوت در کنار هم حرکت کردهاند.
در سالهایی این دو جریان بههم نزدیک شدهاند و فکر میکنم این نزدیکی موجب تقویت ادبیات فارسی شده است. اما نویسندگانی که به دیگر زبانها مینویسند کم بودهاند. اینها وقتی به دیگر زبانها مینویسند نمیتوانند ادبیات فارسی افغانستان را تقویت کنند، چون به ادبیات افغانستان ربطی ندارند. آثار آنها ادبیات آن زبانها را تقویت میکند. مثلاً عتیق رحیمی جایزهی گنکور را گرفته است. اما یکی از مهمترین شرطهای این جایزه این است که اثر به فرانسوی نوشته شده باشد و ترجمه نباشد.
این جایزه هیچ وقت به اثری که به دیگر زبانها خلق شده باشد و به فرانسوی ترجمه شده باشد، تعلق نمیگیرد. عتیق رحیمی و چند نویسنده از دیگر کشورها این جایزه را گرفتهاند، ولی جایزهای که گرفتهاند ربطی به ادبیات کشور زادگاه یا زبان مادریشان ندارد. طاهر بن جلون نیز که به فرانسوی مینویسد برندهی این جایزه شده است و... .
- شما الان رمان «سیاسر» را در ایران منتشر کردهاید. این چندمین کتابتان است که در ایران منتشر میکنید؟ این داستان چه دغدغهای را پی گرفته است؟ دغدغههای شما در نوشتههایتان چیست؟ مسائل اجتماعی است یا ادبیات یا روشنگری؟
- «سیاسر» رمان دوم من است. این رمان کوتاه پیش از ایران در افغانستان منتشر شده است. دو مجموعه داستان و یک رمان دیگر هم پیش از این در ایران منتشر کردهام. پیشتر نیز گفتم برای من ادبیات در زبان اتفاق میافتد و بستر اصلی ادبیات را زبان میدانم. همانطور که در تلویزیون تصویر و قاب مهم است. ما در ادبیات زبان و واژه را داریم. اما داستان هیچوقت از جامعه جدا نیست. اگر در متن، زبان و واژه مهم است، اما موضوع و بستر داستان، جامعه و حوادث آن است.
من در یک جامعهی نابسامان زندگی کردهام؛ چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. بنابراین حتی زمانی که در افغانستان نبودهام، نمیتوانستم خودم را از جامعهی افغانستان جدا کنم. هنوز هم نمیتوانم. پس همهی موضوعهای داستانهای من جامعهی معاصر افغانستان بویژه بزرگترین معضل جامعهی ما جنگ است، بخصوص جنگهای داخلی. یکی از پرسشهایی که زیاد از من پرسیده شده این است که چرا نویسندههای افغانستانی هنوز داستانی که بستر وقایع آن جامعهای غیر از افغانستان باشد ننوشتهاند؟ مثلاً داستان مهاجرتشان به ایران را. دلیلش این است که درگیری ما هنوز بستر جامعهی افغانستان و حوادث سریع آن است.
در رمان «سیاسر» به یک زن افغانستانی پرداختهام. «سیاسر» رمان است و ادبیات. ادبیات با برخورد دگرگونه با موضوع و زبان بهوجود میآید. وقتی داستانی مینویسم تلاش میکنم زبان آن داستان را بیابم و با زبان ویژهتر بنویسمش؛ برای همین هم زبان داستانهایم تا حدی متفاوت از یکدیگرند.
رمان کوتاه «از یاد رفتن» را سالها پیش در ایران منتشر کردم که شخصیتهای اصلیاش در رمان «سیاسر» هم حضور دارند. مکان رمان «از یاد رفتن» مکان رمان «سیاسر» نیز هست. شخصیتها همان شخصیتها هستند. فقط زمان وقوع داستان 24 ساعت اختلاف دارد؛ اما زبانشان بسیار متفاوت است. دلیلش هم این است که زبان در کارهایم مهم بوده است. رمان «سیاسر» خطاب به دختری روایت میشود و برای همین، به یک زبان زنانه نیاز داشتم، اما شخصیت اصلی رمان از «یاد رفتن» پدر این دختر است که زبانی مردانه و متفاوت دارد. در اینجاست که میگویم ادبیات در زبان اتفاق میافتد. اگر یک پژوهشگر اجتماعی به همین موضوع میپرداخت، برای هر دو کتاب یک زبان را انتخاب میکرد.
- بهطور کلی امروز مسئلهی زن در همه جای دنیا مهم شده است و نویسندهها مانور زیادی بر روی آن میدهند. وضعیت زن در افغانستان چگونه است؟
- در 15 سال گذشته وضعیت سیاسی و اجتماعی در افغانستان بهخاطر نگاه جامعهی جهانی و همچنین تلاش حکومت باعث شده که ما با تبعیض مثبت نسبت به زنان مواجه شویم. اگر چه من همیشه مخالف این تبعیض مثبت بودهام و هستم. در افغانستان گمان میکنم حتماً باید 25 درصد از نمایندههای پارلمان زن باشند. این تبعیض مثبت در پارلمان و ادارههای دولتی موجب شده که قشری از جامعه که در گذشته بویژه در دورهی سیاه طالبان مغضوب واقع شده بود، وارد عرصهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شود. این موضوع زمینهی رشد را تا جایی برای زنان افغانستان فراهم کرد که البته بخش بزرگی از آن نمایشی و غیرواقعی است، بویژه در آمار. خوشبختانه زنان افغانستان خوب پیش آمدهاند. مثلاً شهربانو سادات فیلمی ساخته که امسال در جشنوارهی کن هم حضور داشت و مطرح شد. او فیلمبرداری را در تاجیکستان انجام داد، اما فکر میکنم اگر فیلمش در افغانستان اکران شود، با مشکلات زیادی روبهرو خواهد شد. در عرصهی ادبیات و هنرهای تجسمی نیز دختران زیادی هستند و فعالیت میکنند. اما متأسفانه هنوز نمیتوانیم بگوییم زن در جامعهی افغانستان جایگاه واقعی خود را پیدا کرده است. هنوز زنان افغانستان نیاز دارند بیش از این کار کنند. نیاز است امکانات بیشتری برای زنان فراهم شود، اگرچه همانطور که گفتم همیشه با این تبعیض مثبت برای زنان مخالف بودهام. چون اعتقادم دارم که زن افغانستانی باید به خودش بیاید و کار کند و رشد کند نه اینکه فقط آمار بالا برود! کما اینکه اگر زنانی ازافغانستان مطرح شدهاند، چنین بودهاند. اما وقتی ما زمینهای مناسب برای زنی که توانایی ندارد، فراهم میکنیم ولی چون زن است به او این فرصت داده میشود، این زن دیگر رشدی نکرده است. نام این رشد نیست؛ چیزی دیگر است. ولی زنانی که بهزور و هنر خود رشد کردهاند، موفق بودهاند. ما از این زنان در افغانستان زیاد داریم. در گذشته هم همینگونه بوده است. «سپوژمی زریاب» چنین زنی است که یکی از بهترین داستاننویسان ماست. او آثارش را به فارسی نوشت و به فرانسوی هم ترجمه شدهاند. نویسندهی بسیار خوبی است و به تازگی کتابهایش در مشهد هم منتشر شدهاند. دغدغهی او هم زن افغانستانی است. اما متأسفانه سالهای سال است که اثر جدیدی از او منتشر نشده. از زمانی که به فرانسه مهاجر شد.
- با توجه به تأکیدی که بر روی زبان دارید آیا زندگی در ایران و آشنایی نزدیک با نویسندگان ایرانی باعث تغییری در زبانتان شده است؟
- هیچگاه هنگام نوشتن به فرهنگ لغت مراجعه نمیکنم تا زبانم را تقویت کنم، چرا که زبانم زبان جامعه و مردم است. بستر اجتماعی داستانهای من جامعهی سنتی و مردم قشر پایین است که زبانشان هنوز به کتابها وارد نشده و مکتوب نشده است. گرچه اگر به ادبیات کهن فارسی مراجعه کنیم، زبان این مردم در آنها وجود دارد. به این زبان حتی در بین نویسندگان ادبیات معاصر افغانستان هم کمتر توجه شده است. وقتی آثار برخی از نویسندگان افغانستانی را میخوانیم زبانشان تفاوت چندانی با زبان نویسندگان ایرانی ندارد، چرا که با زبان معیار فارسی نوشتهاند. یعنی تلاش آنها این بوده که هر فارسیزبانی که اثرش را میخواند آن را بفهمد، بیهیچ تلاشی.
بنابراین در آثار آنها به ندرت واژههای بومی و محلی وجود دارد، چه رسد ساختار متفاوت زبان یا دیگر گویشهای فارسی. من با اینکه از کودکی از افغانستان خارج شده بودم به دلیل اینکه در دامان مادری بزرگ شدم که با وجود نداشتن سواد خواندن و نوشتن وقتی صحبت میکند همان گویش بلخی را دارد، این زبان و گویش برایم مسئله بود، چون در مکتب با زبان فارسی دیگری آشنا شدم و این موجب شد با این زبان فارسی در دو جغرافیا آشنا شوم. زبانی که در خانه صحبت میکردم با زبانی که در مدرسه استفاده میکردم اندکی متفاوت بود و این توجه مرا جلب کرد. فکر میکنم زبان در داستانهایم نیز اینگونه است. زبان شخصیتهایم شاید به گونهای است که خوانندهی افغانستانی میگوید زبان معیار افغانستان نیست و زبان نویسندگانی ایرانی هم نیست.
من تلاش داشتهام ویژهتر بنویسم. قوتهای زبان فارسیای را که در افغانستان رایج است بگیرم و همچنان قوتهای فارسیای را که در ایران رایج است نیز بگیرم و بهکار ببرم. خودم را محدود نکردهام که حتماً به زبان بومی افغانستان بنویسم و... . به دلایلی برخی از نویسندگان افغانستان فارسی رایج در افغانستان را فراموش کردهاند. نسل جدید افغانستان چنین بوده. با فارسی افغانستان بیگانه و با زبان فارسی ایران آشنا شد و چه بسا آثارشان هم با همین زبان خلق شدهاند. به همین دلیل در افغانستان گاهی با مشکل مواجه میشوند و به آنها میگویند شما یک نویسندهی ایرانی هستید. و من تلاش کردهام از هر دو فارسی رایج در دو سوی مرز سیاسی استفاده کنم.
- از چه نویسندگانی تأثیر گرفتهاید؟
- این را باید منتقدان بگویند. اما میتوانم بگویم از آثار چه نویسندههایی خوش میآید. من داستانهای سپوژمی زریاب را بسیار دوست دارم. از آثار تقی واحدی بسیار لذت میبرم، البته این نویسنده شاید چون زبانی بومیتر از من دارد متأسفانه در ایران دیده نشده است. آثار آصف سلطانزاده و عتیق رحیمی را میخوانم و دوست دارم. با بسیاری از آثار نویسندگان ایرانی آشنا هستم و آثارشان را دوست دارم.
از صادق هدایت، چوبک، بزرگ علوی و محمود دولتآبادی خواندهام. از داستانهای هوشنگ گلشیری، حسین سناپور، ابوتراب خسروی، شهریار وقفیپور، محمد کشاورز و علی خدایی خوشم میآید و حتی از نویسندگان نسل جدید ایران میخوانم و با آنها آشنا هستم. گمان میکنم از هر نویسندهای که میخوانم چیزی گرفتهام. از نویسندگان جهانی هم تأثیر گرفتهام. شاید نویسندههایی را که میخوانم دیگر تا حدی کلاسیک شده باشند. هنوز همینگوی، سالینجر، فاکنر و جیمز جویس را میخوانم. از نویسندههای جدید جهان نیز میخوانم. اگر چه متأسفانه کمتر خواندهامشان. دلیلش هم درگیریام با نشر و چاپ آثار نویسندگان افغانستان بوده است. به کشورم برگشته بودم تا برای ادبیات داستانی افغانستان کار کنم. اما کار نشر متأسفانه مرا از دنیای نوشتن دور انداخت و... . در این سه سالی که از کابل خارج شدهام و مقیم سوئد شدهام نیز این فاصله بیشتر شده است.
- شما به خاطر داستانهایتان در چند جایزهی ایرانی برگزیده شدهاید. این جوایز چقدر بر روی شما و نوشتههایتان تأثیر داشت؟
- این جوایز قطعاً در شناساندن و معرفی من و آثارم به جامعهی ادبی فارسیزبان تأثیر زیادی گذاشت. کتابی که در جامعهی ادبی مطرح میشود، عدهای آن را میخوانند و کتاب با خوانده شدن میتواند جایگاه خودش را پیدا کند. فکر میکنم جایزهی ادبی گلشیری و اصفهان و جایزهی منتقدان مطبوعات ایران اتفاقهای خوشایندی بود که برای داستانهایم رخ داد. باعث شدند کتابهایم خوانندههایی پیدا کنند و به این آثار اعتماد شود و کماکان تا حال هم بسیاری از این کتابها خواننده دارند. داستانهایم در ایران بیشتر از افغانستان خوانده شده است؛ با وجود اینکه در موقع نوشتن هیچ وقت هدفم مخاطب ایرانی نبوده است. مخاطب من مخاطبی است فارسیزبان که با فارسی زندگی میکند و ادبیات برایش مهم است. از نظر موضوعی طبعاً مخاطب اصلی من مردم افغانستان هستند. اما آثارم در ایران بیشتر خوانده شده است.
- دلیل خوانده نشدن داستانها در افغانستان چیست؟ آیا به سواد مردم و فرهنگ برمیگردد یا به سیاست دولت؟
- دلایل متفاوتی دارد. در افغانستان تا چند سال گذشته و هنوز هم به معنای واقعی نشر نداریم. تعداد ناشران شاید حدود 40 ناشر باشد که کار خاصی نمیکنند. کتابهایی چاپ میکنند و دیگر هیچ خدماتی ندارند. کتابخانههای عمومی بسیار کم است. قشر کتابخوان هم قشر جوان است. در این 10 سال گذشته هم قشر جوان بیشتر درگیر کسب علم و دانش بوده است. در واقع از نظر اقتصادی هم چون هنوز وارد بازار کار نشدهاند، توان خرید کتاب را ندارند. بنابراین اولویت دانشجوها کتابهای درسی است.
چه بسا در سالهای اخیر تیراژ یک کتاب در ایران کمتر از افغانستان باشد اما تعداد عناوین منتشرشده بسیار زیاد است. جمعیت افغانستان حدود نصف جمعیت ایران است و نصف جمعیت افغانستان زبانی غیر از فارسی دارند. اگرچه پشتوزبانها و ازبکها که ترکی صحبت میکنند نیز به فارسی میخوانند و مینویسند، چرا که زبان غالب اجتماعی در افغانستان زبان فارسی است. اما فرهنگ کتابخوانی در افغانستان جا نیفتاده و وقتی این فرهنگ جا نیفتاده صنعت چاپ و نشر و در پس آن ادبیات رشد نمیکند و خوانندهها محدود میشود.
- نظرتان درباره زبان فارسی چیست؟
- میتوانم بگویم هر جا باشم، وطنم پارسی است.
- فکر میکنید پایین بودن آمار کتابخوانی در افغانستان هم مثل سایر کشورها به اینترنت و رسانههای دیجیتالی و موبایل ربط دارد؟
- تا حدی بله؛ در این سالها با دگرگونی در عرصهی رسانه مواجه هستیم. رسانههای دیجیتال و اینترنتی بسیار فراگیر شدهاند. امروز در افغانستان در همهی شهرهای بزرگ مردم به اینترنت بهنسبت خوب و به گوشی موبایل دسترسی دارند و در رسانههای شخصی مثل فیسبوک فعال شدهاند که متأسفانه این رسانهها ضربهی شدیدی هم به زبان فارسی و هم به ادبیات فارسی وارد کرده است. شاید هم این نکته وجود داشت و در این رسانهها خودش را نشان داد. متأسفانه اعتمادی هم به این فضا نیست، چون هر کسی از دید خودش وقایع را منعکس میکند و بیشتر با بیدقتی یا کمدقتی. شاید یکی از دلایلی که امروز میبینیم فرهنگ کتابخوانی پایین آمده استفاده از همین رسانههای دیجیتال و اینترنتی باشد.
- با توجه به اینکه وضعیت سیاسی اجتماعی افغانستان به نوعی با خروج بسیاری از اهل فرهنگ این کشور و مهاجرتشان به دیگر کشورها پیوند خوده است فکر میکنید وقت برگشتن نویسندگان مهاجر به افغانستان چه زمانی است؟ و اصلا این مسئله چقدر دغدغه و مسئلهی شما به عنوان یک نویسندهی مهاجر ست. آیا فضای سیاسی و اجتماعی کشور افغانستان برای این کار آماده است؟
- متأسفانه من سه سال میشود که از افغانستان بودهام و در سوئد زندگی میکنم. سال 89 وقتی که در ایران تحصیلاتم به پایان رسید، آنقدر با شتاب به کابل رفتم که حتی فرصت نکردم مدارک تحصیلیام را بگیرم و آنها را به همسرم سپردم. برای اینکه چند ماهی مراحل دریافت مدرک تحصیلیام زمان میبرد. ولی من بلافاصله به افغاستان رفتم و همسرم یک سال بعد به کابل برگشت. من با یک امید به آنجا برگشته بودم. در ایران تواناییهایی را کسب کرده بودم و خوشبختانه برای من از همان روز اول در افغانستان فرصت کار فراهم شد. در یک دانشگاه استخدام شدم و درسهای رادیو و تلویزیون را تدریس میکردم و بعد هم انتشارات تاک را در آنجا راهاندازی کردیم. در آن زمان میل شدیدی برای بازگشت به افغانستان داشتم. فکر میکردم این پایانی است برای مهاجرت و شروع کارم. همسرم هم همینطور.
کما اینکه در همان سالی که به افغانستان برگشتم دو سه ماه بعد به فستیوال ادبیات برلین در آلمان دعوت شدم. اما بلافاصله پس از یک هفته به کابل برگشتم، در حالی که میتوانستم برنگردم. برای اینکه فکر میکردم باید در کابل زندگی و کار کرد و ماند. کار را شروع کردم و ادامه دادم و خوشبختانه تا حدی هم نتیجه داد، اما شرایط به گونهای شد که در سال 2013 ناچار شدم دوباره کابل را ترک کنم و اینبار به کشور سوئد بروم.
- دلیل پناهنده شدنتان چه بود؟
- به دلایل سیاسی، اجتماعی، امنیتی و حتی ادبی. بخشی از آن هم به انتخاب خودم و همسرم برمیگشت. باید زمینهای فراهم میکردیم تا بتوانیم زندگی کنیم و به حیات جمعی و فرهنگی ادامه دهیم. هنوز دوست دارم به کابل برگردم، اما شما وقتی به کشوری پناهنده میشوید، دیگر نمیتوانید به کشور خودتان برگردید و اینجا ناچارید زندگی جدیدی را آغاز کنید که با زندگی گذشتهی شما شباهتی ندارد و این موجب یک دگرگونی میشود، بویژه اینکه کارتان با زبان باشد.
- کسانی که در ایران تحصیل می کنند برای کار کردن در افغانستان دچار مشکل میشوند؟
- بله، متأسفانه مهاجرانی که در ایران تحصیل میکنند در افغانستان با مشکلات زیادی مواجه هستند، پس بنابراین وقتی به افغانستان برمیگردند به ناچار به کارهای خصوصی و شخصی روی میآورند. یعنی وارد بدنهی دولت و ادارات دولتی نمیشوند. حتی ما اگر بخواهیم در یک ادارهی عادی هم وارد شویم با مشکل مواجه هستیم. البته عدهای هم هستند که وارد شدهاند. منتها در همان سیستم سنتی افغانستان که فرد حتماً باید یک حامی سیاسی یا قومی داشته باشد.
برای من هم چنین چیزی پیشنهاد شد که بروم در وزارت معارف افغانستان برای نظارت بر کتابهای هنر. بعد چند بار رفت و آمد با وجود اینکه پیشنهاد کار نیز از سوی خود آن اداره بود، سرانجام به من گفته شد اگر فلان آدم سیاسی یا فلان آدم سیاسی شما را تأیید کند، بلافاصله استخدام میشوید. اگر تأیید و پشتیبانی نکند، استخدام نمیشوید. و من از خیرش گذشتم. چون میخواستم استقلال داشته باشم. خیلیها با این تأییدها وارد میشوند ولی عدهی کمی هم هستند که نمیپذیرند. چون این تأییدها مستلزم این است که وارد یک حزب یا جریانی شوید و به عضویت یک حزب سیاسی دربیایید. اینها موجب شده که خیلی از اهالی ادب و هنر و علم که از ایران به افغانستان بازگشتهاند، پس از مدتی دوباره از افغانستان خارج شوند؛ چرا که کار مستقل کردن بویژه در جوامع شرقی ساده نیست. فکر میکنم حتی کار مستقل کردن در ایران هم ساده نباشد.
برای کار انتشارات تاک را در افغانستان به اتفاق همسرم راهاندازی کردم. این انتشارات گرچه شخصی و خصوصی است، اما مشکلاتمان از همین انتشارات شروع شد. پس از اینکه چند کتاب در افغانستان منتشر کردیم با اینکه مجوز پیش از انتشار نداریم، با وجود اینکه از ما شکایتی نشد، اما مخالفتهایی با ما صورت گرفت که علنی شد و به شکل تظاهرات و تهدید درآمد و در پایان سال 2012 در تمام رسانههای افغانستان تظاهرات علیه انتشارات تاک منعکس شد و... .
- دلیل مخالفتها یا به قول شما تظاهرات چه بود؟ روی چه چیزی دست گذاشته بودند؟
- انتشار کتابهای ادبی. رمان منتشر میکردیم. رمانی منتشر کردیم که واکنشهای شدیدی داشت و نویسندهاش مجبور به گریز از افغانستان شد. کتاب بعدی ما کتاب خاطرهای بود که باز هم با مخالفت گروههای فشار روبهرو شد و... . من پس از این ماجراها دیدم واقعاً با این شرایط کار کردن بسیار سخت است. من نمونهی قشری هستم که به کابل بازگشته بودند. بسیاری دیگر هستند که با این گونه مشکلات روبهروهستند. چون در آنجا دید سنتی است. دوستان زیادی هستند که به خاطر همین نگاه سنتی مجبور به ترک افغانستان شدهاند. درصورتی که ما اهل فرهنگ امیدهای بسیاری داشتیم که به افغانستان برگشته بودیم و میخواستیم تواناییهایمان را نشان بدهیم، اما شرایط سنتی جامعه به گونهای است که حتی شرایط معاش هم روز به روز خرابتر میشود. بسیاری از دوستانم بعد از مدتی، کار پیدا نکردند.
درحالیکه وقتی 14 سال پیش جامعهی جهانی به افغانستان هجوم آورد، کشور ما با هجوم موسسههای خارجی مواجه و انبوهی از شغل ایجاد شد و خیلیها کار میکردند، اما از پنج سال پیش این شغلها هم در حال جمع شدن هستند. اقتصاد افغانستان هم نابسامان است و به همین خاطر شما با کار فرهنگی نمیتوانید در این کشور زندگی خود را بچرخانید. مهمتر از همهی اینها مسئلهی امنیتی است. وقتی جان شما امنیت نداشته باشد، چگونه میخواهید کار و زندگی کنید؟ الان همسر و پسرم در حالی به کابل بازگشتند که تظاهرات مسالمتآمیز مردم بر ضد تبعیض سیستماتیک دولتی بر ضد بخش خاصی از جامعه به خاک و خون کشیده شد و متأسفانه دولتمردان هم به جای مقابله با وحشتافکنان در کنار آنان و در برابر مردم و خواستههای مدنیشان ایستادهاند و... .
همسرم هیمشه میگوید وقتی صبح از خانه بیرون میآیم و به محل کارم میروم، هیچ نمیدانم آیا شب دوباره به خانه بازمیگردم یا نه. هر روز ما در کابل این گونه میگذشت و میگذرد. طبعاً تمام اینها موجب شده عدهای که از ایران و دیگر کشورها به افغانستان بازگشته بودند در طول این چند سال گذشته دوباره از افغانستان بگریزند.
- شما الان مشکلی برای رفت و آمد به افغانستان ندارید؟
- متأسفانه نمیتوانم به افغانستان برگردم برای همین به ایران میآیم و همسر و پسرم نیز از کابل به اینجا میآید تا همدیگر را ببینیم.
- همسرتان هم قصد مهاجرت دارند؟
- بله.
- با این صحبتهایی که داشتید به این نتیجه رسیدم که بخش زیادی از نویسندگان، شاعران و هنرمندان و کسانی که صاحب فکر و اندیشه هستند در افغانستان جایگاهی ندارند و شاید به خاطر همین موضوع است که اکثر آنها در خارج از افغانستان زندگی میکنند. آیا این درست است و اگر اینگونه است الان چند درصد این افراد با این وجود هنوز در افغانستان باقی ماندهاند؟
- هستند. تعداد زیادی از آنها هنوز در کابل، هرات و مزارشریف و دیگر شهرهای کشور ماندهاند و کار و زندگی میکنند. چه کارهای اداری و چه فرهنگی. اما درصد بسیاری از آنها از کشور خارج شدهاند. ببینید عدهای که به افغانستان برگشتند دو گروه بودند. گروهی که مثل من از ایران یا پاکستان به افغانستان برگشتند. ما به این امید برگشته بودیم که در کشور خودمان کار کنیم. گروه دیگری هم بودند که از کشورهای اروپایی و حتی آمریکا به افغانستان میآمدند. اینها برای کار میآمدند، نه زندگی کردن. این افراد تبعهی کشورهای اروپایی یا آمریکا بودند. هرازگاهی به افغانستان میآمدند، کار میکردند و برمیگشتند.
طبعاً این گروه برای زندگی نیامده بودند و برای خروج هم مشکلی نداشتند. اما عدهای که از ایران و پاکستان با یک امید و آرزو برگشته بودند چنان نبودند. میخواستند در افغانستان زندگی کنند ولی نشد و حالا حدود 50 درصد از دوستان نزدیکم افغانستان را ترک کردهاند و ساکن کشورهای اروپایی، آمریکا، کانادا واسترالیا شدهاند. میبینیم که درصد بالایی است در حالی که این 50 درصد در طول 10-15 سال به افغانستان برگشته بودند ولی در چند سال اخیر کشور را دوباره ترک کردهاند.
- آیا این به خاطر تغییر رویکرد دولت است. شعارهای دولت در زمینهی فرهنگ چه رویکردی داشته است؟ مخصوصا اینکه هنوز مهمترین مسئلهی افغانستان جنگ و مسائل امنیتی است، اساسا الان فرهنگ از نگاه دولت چه جایگاهی دارد؟
- از نظر من وزارت فرهنگ افغانستان فقط نامش وزارت فرهنگ است. اما غیر از صدور مجوز کار برای ناشران و نظارت بر رسانههای خصوصی کار خاص دیگری انجام نداده است. هیچ خدمات دیگری برای ناشران و نویسندهها وجود ندارد. چه از نظر حمایت از فرهنگ و فرهنگیان چه از نظر اینکه تأسیس انتشارات با کمک دولت. فقط چون باید وزارتخانهای باشد، وزارتخانه فرهنگ هم هست. متأسفانه وزارتخانهای است که همیشه وزیرش بدون فرهنگ بوده. یعنی خودش چیزی از فرهنگ نداشته. اگر شاعر بوده یا دکترای ادبیات، بازهم درگیر سیاست بوده تا فرهنگ و ادبیات و جامعهی فرهنگی.
شاعران و نویسندگان هم میگویند که ما از وزارت فرهنگ افغانستان هیچ انتظاری نداریم. فقط مانعی برای ما ایجاد نکند و ما به همین هم راضی هستیم. متاسفانه به دلیل مسائل سیاسی، امنیتی، دولت در سیاست کلی افغانستان به فرهنگ نپرداخته است، بویژه در سالهای اخیر. بنابراین فرهنگ هیچ جایگاهی در بدنهی دولت نداشته جز حضور آدمی سیاسی به عنوان وزیر فرهنگ و تشکیلاتی ناکارآمد.
- نمیتوانستید در ایران بمانید؟ چون به هرحال ایران هم میتوانست جزو انتخابهایتان باشد.
- من همیشه گوشه چشمی به ایران داشتهام. چه برای زندگی مادی و چه برای زندگی فرهنگی. اما شرایط مردم افغانستان در ایران کمی متفاوت است. عرض کردم وقتی درسم در ایران تمام شد، به افغانستان برگشتم. ناچار بودم برگردم؛ چون تا گذرنامهام مهر خروج قطعی نمیخورد مدارک تحصیلیام را نمیدادند. پس من نمیتوانستم در ایران زندگی کنم؛ مگر زندگی غیرقانونی. وقتی هم شما غیرقانونی زندگی میکنید در واقع زندگی ندارید. بویژه با مشکلاتی که برای مهاجران وجود دارد. همین اکنون با وجود اینکه در ایران مسافر هستم، هنوز وقتی میخواهم به شهر برآیم، نخست نگاه میکنم که پاسپورتم را همراه دارم یا نه. که نکند وقتی داخل ایستگاه مترو یا تاکسی میشوم از من مدارک اقامتی بخواهند. من هنوز به این فکر هستم.
در گذشته هم همین بود و متأسفانه نمیتوانستم درخواست پناهندگی کنم یا مهاجر شوم. حتی امکان دوباره گرفتن کارت مهاجری به ایران را هم نداشتم. اینها مشکلات اداری است؛ بماند دیگر مشکلاتش... پس چگونه باید ایران را هدف قرار میدادم؟ از نظر مادی نمیتوانستم در ایران بمانم ولی از نظر زندگی فرهنگی مناسبترین گزینه برای من ایران بود. به شرطی که بستر زندگی و کار برایم فراهم میشد. نه اینکه دولت ایران یا جامعهی ایران برایم کار فراهم کند، نه.
همینقدر که میتوانستم یک مدرک اقامتی داشته باشم. به هر حال سالها در اینجا کار کردهام و زندگی خودم را چرخاندهام. بازهم میتوانستم. من هنوز وقتی به عنوان مسافر وارد ایران میشوم بخشی از دوستانم ایرانیان هستند و خویشان خونی افغانستانیام را هم میبینم. خوشبختانه این رابطه از راه دور همچنان ادامه دارد.