bato-adv
کد خبر: ۲۶۳۶۷۲

زیر پوست شهر

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۶ - ۰۵ اسفند ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- سمیرا شاهین؛ شهر را می‌بینم، همه زیبایی‌ها، هوای پاک، آسمان آبی و شب مهتابی‌اش را، زنده رود جاری آن، جداره‌های متنوع و نشانه‌های رنگارنگش، همهٔ ساختمان‌های بلند مرتبه و برج‌های خوش آب و رنگش و همهٔ انسان‌ها و شهروند‌های فرهیخته با روابط زیبا و سازندهٔ انسانی بین آن‌ها و همهٔ مسئولین دلسوز و وظیفه‌شناس آن را.

اندکی تامل، نزدیک‌تر می‌شوم، به راستی حقیقت همین است؟ همهٔ شهر فریاد می‌شود تا به گوش برساند نه!

پس این بار شهر را در پس این همه نقاب رنگارنگش و فراسوی پوستهٔ پر زرق و برق آن جستجو می‌کنم، کنار همهٔ بچه‌های کار، کنار همهٔ اختلافات طبقاتی، همهٔ بچه‌هایی که گرسنه و کثیف و با لباس‌های کهنه منتظر نگاه محبت آمیز رهگذری هستند که دست کمکی که به سویش دراز کرده‌اند را پس نزند.

کنار همهٔ شلوغی‌ها، تزویر‌ها، ناباوری‌ها، دروغ‌ها، چشمان هرزه گرد مردمان بیمار، بوی سیگار، دود ماشین‌ها، صدای آزار دهندهٔ بوق ماشین‌ها، فحاشی‌ها و بی‌حرمتی‌ها به خاطر مسائل پیش پا افتاده، جای پارک، سهل انگاری در رانندگی و یا...

آری شهر زیباست! اگر از دور نگاه کرد، اگر فاصلهٔ مناسب را از شهر و آدم‌هایش حفظ کرد، ولی اگر زیر ذره بین نگاه تیزبین یک شهروند به آن نگریست، تصویری جدای این پوشش خوش آب و رنگ خواهی دید.

تصویری که نگریستن به آن خالی از درد و رنج نیست. آن هنگام است که ویراژ بنز سیاه حاج آقای تسبیح به دست که حتی حاضر نیست از شیشهٔ پنجرهٔ ماشین گران قیمتش به دخترکی که در سرمای استخوان سوز هوا با نگاه معصومانه و ملتمسانه منتظر خریدن شاخه گلی یا فالی است نگاه کند، آزارت می‌دهد. فالی که شاید مرهمی باشد برای دل شکسته‌اش.

این تزویر نه تنها در روابط بین انسان‌ها بلکه در عمق جان کالبد‌ها و ساختمان‌های شهر نفوذ کرده است.

به راستی چه کسی تضمین کنندهٔ این امر است که زیبایی شهر بسته به بلندی قامت ساختمان‌های آن است؟

حقیقتا آیا زیبایی شهر بسته به تراکم فروشی‌ها و آسمان خراش‌هایی است که هیچ گونه ارتباطی با مردمی که در آن‌ها زندگی می‌کنند و همینطور با گذشته و فرهنگ اینکهن شهر ندارند، است؟ یا بسته به ساختمان‌هایی است که به طور ناشیانه از نمونه‌های مدرن الگوهای برداری شده‌اند و بی‌هیچ متناسب سازی در مرکز شهر قد بر افراشته‌اند؟

یا وابسته به طراحی‌هایی است که سنت و معماری کهن و بومی را فقط در استفاده از رواق‌ها و چهار طاقی‌ها و ورودی‌های قوس دار و کاشی‌های فیروزه‌ای خلاصه می‌کنند، غافل از اینکه روح زندگی در آن‌ها جاری نیست و جسم بی‌جان آن‌ها در گوشه و کنار این شهر به خوابی ابدی فرو رفته است؟

بی‌شک باید پذیرفت که نمی‌توان مردم را مجبور به لذت بردن از فضایی کرد که از نظر اصول و تئوری‌ها بی‌نقص و مطابق با شهرهای مدرن دنیا می‌باشد.

چه چیز ناراحت کننده‌تر از اینکه، فضاهای جمعی گذشته به دست تخریب سپرده شده یا اهمیت آن‌ها نادیده انگاشته شده است، بی‌توجه به اینکه شهروندان ما بی‌آنکه لایق آن باشند، در قفس تنهایی خود و در چهار دیواری خانه‌هایشان به دور از یکدیگر‌‌ رها شده‌اند.

بزرگراه‌ها و خطوط مترو بی‌هیچ حد و مرزی بافت‌های شهر را از یکدیگر جدا کرده‌اند و جایگزین صد‌ها درخت سبز شده‌اند که تا پیش از این بخشی از ریهٔ تنفسی شهر بوده‌اند. صدای بوق، ترافیک خودروهای شخصی و دود ناشی از ازدحام وسایل نقلیه و مکان یابی نادرست صنایع فضای شهر را آکنده است.

به راستی شهروندان ما لایق این هستند که در شهری نفس بکشند که در سال فقط پنج روز هوای پاک دارد و بیمارستان‌های آن لبریز از جمعیتی است که برای ادامه زندگیشان و مقابله با بیماری‌های ناشی از آلودگی‌های شهر امید دارند؟

آیا سزاوار این هستند در شهری که جای خالی زنده رود آن با هیچ city center و مجتمع تفریحی و شهربازی پرشدنی نیست و مسئولین آن از بابت زیاد شدن جونده‌های موذی به دلیل انباشت زباله‌ها ابراز نگرانی می‌کنند قدم بزنند؟

این شهر به عنوان برگی ماندگار از دفتر تاریخ این مرز و بوم، مظهر پاکی، زیبایی، شکوه، قداست و تمدن است. کهن فیروزه‌ای است تجلی‌گاه عرفان در هنر و معماری. با مردمانی شریف و نجیب

به راستی چه کسی تنفس را برای آن دشوار کرده و مایع حیات را از رگ‌های آن سرکشیده است؟ ما، تقدیر، یا بی‌کفایتی تصمیم‌سازان؟
مجله خواندنی ها
مجله فرارو