احمد غلامی، سردبير روزنامه شرق نوشت: اصولگرایان تندرو بهدرستی نگرانند؛ نگران اینکه شرایط بهگونهای پیش برود که دیگر هرگز به قدرت بازنگردند. حالا آنها بهتر از هر کسی تبعاتِ بیرونماندن از قدرت را درک میکنند و نتایج عینیاش را میدانند.
اگرچه باورکردنی نبود که برخی از نزدیکترین یاران احمدینژاد بعد از خروج از قدرت، تکتک متهم، بازداشت و به دادگاه خوانده شوند، اما این اتفاق افتاد. شاید خودِ احمدینژاد نیز در باورش نمیگنجید که در مدارِ قدرتبودن، چه ضریب امنیتی بالایی دارد. او تجربه تلخی را پشتسر گذاشت در روزهای سختی که پشت نزدیکترین یارانش را خالی کرد و تمام هموغمش یارانِ «حلقه اول» بود، تا افرادی که زمانی بیمحابا گوش به فرمانش بودند.
اصولگرایان تندرو بهدرستی نگرانند، تجربه تاریخی به آنها نشان داد نمیتوانند دل به کسانی خوش کنند که بیوفاییشان اظهرمنالشمس است. پس باید آستینها را بالا بزنند و قبل از آن که گرفتار تندباد حوادث شوند، خود را به هر وسیله به ساحل امن برسانند، که از قدیم گفتهاند «الغریق یتشبث بکل الحشیش». پس دلواپس و نگران میشوند اما فراموش کردهاند که در آن هشت سال هرگز نگران و دلواپس نبودهاند. آخر هنوز زنگها برای نمایندگان مجلس، که در حال مهرورزی و خدمت بودند به صدا درنیامده بود. اینک اما این ندا شنیده میشود که: «مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم/ جرس فریاد میدارد که بربندید محملها». به راستي «مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر».
اصولگرایان تندرو حالا باید چارهای بیندیشند برای گریز از مخاطرات آینده، که مبادا دامنگیرشان شود. آنان را که احمدینژاد یار و یاور بود بیکس و تنها ماندند، اینان که خوشهنشینان سفره ولینعمتاند. از این است که دلواپس شدهاند و هرازگاه آشوبی در جام دولت میاندازند تا بگویند ما مردمی هستیم. اما دریغ و شعف از یک صدای تأییدآمیز از سوی مردم و حتی از یاران قدیم همچون اصولگرایان معتدل و سنتی و دیگران. چه زود روز سیاست شب تار میشود. این را تندروها با پوست و گوشت خود احساس میکنند که نگرانند. آنها بهدرستی میدانند که تا آخرین تیر ترکش باید مقاومت کرد. باید حواسها را بهجای دیگر برد. تا قرص ماه کامل نیست، میشود شبرو بود و به دل اصلاحطلبان زد و در این نبرد دوباره خود را احیا کرد. قلب ازکارافتاده تندرو، شاید با شوکهای الکتریکی به تپش واداشته شود و این شوک، چیزی نیست جز حمله به اصلاحطلبان و آنهم بهقولِ محمدرضا تاجیک، به نام نامی مردم.
رفتارهای اخیر تندروها، با رویکرد سابق آنها متفاوت است. به تعبیر رنه ژیرار، فیلسوف انسانشناس معاصر این تغییر رفتاری اینگونه است: در آغاز اختلاف بر سر «چیزی» در میگیرد و در آنِ واحد دو نفر خواهان خواسته مشترکیاند. در ادامه، پای نفرات بعدی هم به میان میآید. ژیرار برای این وضعیت اصطلاح «رقابت محاکاتی» را بهکار میبرد. اما پس از مدتی دلیل رقابت از بین میرود و تنها یکی میخواهد دیگری را حذف کند. دیگر خواستهای در میان نیست، رقابت هم موضوعیتی ندارد. و همینجاست که رقابت سیاسی جای خود را به خصومت میدهد. آنچه ژیرار آن را «مزایده محاکاتی» میخواند. تندروها نیز از فاز رقابت محاکاتی فاصله گرفتهاند و به وضعیت مزایده محاکاتی گرفتار آمدهاند. آنها میدانند دلیل عدم اقبال مردم به آنها نه حضور رقیب، که کارنامه گذشتهشان است. رقیب حقیقی تندروها پیشینهای است که هنوز از یاد مردم نرفته است.
با این اوصاف بعید است تندروها دیگر بتوانند در سیاست داخلی ایران کاری از پیش ببرند. اینک آنها از سرند هشتساله سیاست عبور کردهاند و مردم نیز بهخوبی آنها را میشناسند و میدانند چه زمانی دلواپس و چه زمانی دربند منافع خویشاند. چیزی که تندروها دیگر قادر به تشخیص آن نیستند و از اینرو دست به رفتاری شتابزده و هیستریک میزنند.
تجمع در برابر محل سخنرانی موسویلاری و شعاردادن و درگیری با او و دیگر اصلاحطلبان، برسازنده هیچ واکنش مردمی و سیاستی نخواهد شد. از کجا که تندروها در پی خلقِ سیاست باشند، شاید آنها تنها راه مانده را در همین سیاستزدایی و آشوب میجویند. به هر تقدیر بیانصافی است اگر نگوییم که کارشان درکشدنی است. آنها باید همه راههای بهجامانده را بروند تا بعدها برای خودشان جای سرزنشی نماند که چرا برای ماندن در قدرت، این کار یا آن کار را نکردند. چه بسا تا انتخابات مجلس باز هم شاهد رفتارهایی از این دست باشیم؛ رفتارهایی که تندروها گمان میبرند، میتوانند خود را با آن بازتعریف کنند. مسئله جدی که اینجا مطرح میشود، این است: اصولگرایان تندرو برای جایگرفتن در ساختار قدرت هرگز به «مردم» التفاتی نداشتهاند، پس چرا حالا مردم را صدا میزنند.